حدود سه ماه آموزش رفتند و آموزشهای نظامی دیدند، بعد اومدن مرخصی ،مرخصیشان به مدت یک هفته بود و در این هفت روز همه دغدغهاش بودن با من بود و تمام نگرانیاش زندگی من بود.😭😭😭
🍃🌷🍃
همیشه میگفت: "تمام فکر من زندگی توست و اینکه شاد و خوب زندگی خواهی کرد."
با توجه به اینکه #برادرم با ما زندگی نمیکرد اما برای رفتن به #جبهه نیاز به رضایت پدرم داشتند.
🍃🌷🍃
و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتنش بود وگفت: «اونجا نقل و نبات پخش نمیکنند، #جنگه و آدم را میکشند»در جواب پدرم گفت:« پدرم #سر من که از #سر
#امام حسین(ع)🌷بالاتر نیست.» و با این حرفش پدرم ساکت شد و رضایت داد تا به #جبهه برود.
🍃🌷🍃
هیچ وقت آخرین شبی که با هم گذراندیم را از خاطرم نمیبرم، هفت روز مرخصی آمده بود و طی این هفت روز میآمدخونمون و بهم سر میزد و جویای حالم میشد تا اینکه به شب آخر رسید.
آن شب تا سه صبح بر روی یک بالش سر بر بالین گذاشته بودیم😭😭😭 و از خاطرات دوران پرورشگاه میگفتیم، گریه میکردیم و میخندیدیم.😭😭
🍃🌷🍃
#نخستین کسی بود که از روی #عرشه در حال #حرکت، به #پهباد شلیک کرد و #شلیک هم #موفقیت آمیزی بود و به #پهباد #اصابت کرد، این کار چند سال قبل در #رزمایش #پیامبر اکرم (ص)🌷انجام شد.
🍃🌷🍃
ایشان وقتی برادرشان #عبدالرسول #شهید شد، ۱۲# سال داشت، اما #ارتباط عاطفی بین دو #برادر #عمیق بود و لذا بیشترین #تاثیر را ، از #عبدالرسول گرفت و این #تاثیر #ادامه داشت.
🍃🌷🍃
{{یاد #شهیدان با ذکر یک شاخه گل #صلوات🌷}}
🍃🌷🍃
حتی وقتی که روی #تخصص نظامی ایشان #بحث میشد میگفت: «چون #برادرم #آرپی جی زن بود من هم روی این #موشک دوش پرتاب کار میکن و آن را خیلی #دوست دارم.»
🍃🌷🍃
وقتی خبر #شهادت #عبدالرسول را به خانواده دادند، همه خانواده گریه میکردند و بیقرار بودند؛ اما ایشان بسیار #آرام بودم، آدم #توداری بود، حتی #شادیهایش را بروز نمیداد.
🍃🌷🍃