🍏 #روغن_کدو
ضدانگل تونیک اعصاب میباشدبرای رفع یبوست دماغ وبی خوابی و تب های گرم و دل پیچه ی صفراوی موثراست
طبیعت کدو:سردوتر است
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فضیلت منتظران امام زمان ارواحنافداه
🔵 امام صادق علیه السلام فرمودند:
🌕 المُنتَظِرُ لِلثّانی عَشَرَ کَالشّاهِرِ سَیفَهُ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ یَذُبُّ عَنهُ
🔺 منتظر ظهور امام دوازدهم مانند کسی است که در رکاب پیامبر خدا شمشیر کشیده است و از ایشان دفاع می کند.
📚 کمال الدین شیخ صدوق ص ۶۴۷
تعجیل در فرج صلوات
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✅✨✨پاسخ رهبر انقلاب به کسانی که زود غرغر میکنند!
⏪✨حتما شما هم در اطراف خودتان با کسانی مواجهاید که با دیدن یک مشکل در کشور، غرغر میکنند و سریع با دشمن همنوا میشوند و اصل نظام و انقلاب را زیر سوال میبرند! تحلیل روانشناختی امام خامنهای از این افراد چیست؟
⬅️✨رهبر معظم انقلاب:
⏺✨این درست است که تا در یک گوشه، مختصر نابسامانیای به عقیده و سلیقه کسی پیدا شود، ریش بجنباند و بنا کند اعتراض و اشکال کردن!؟ تا یک مشکل در ادارهای برایش پیدا شد، یا یک مأمور دولتی، چپ نگاهش کرد، یاوه بسراید که: حالا هم مثل زمان فلان است!؟
⏺✨این ناشی از نفهمیدن آنچه که واقع شده است نیست!؟
این، ناشی از عدم معرفتِ نعمتِ خدا نیست!؟ یا خدای ناکرده، ناشی از انکار نعمت خداست؟
«یعرفون نعمتالله ثم ینکرونها.» این جفا نیست به این حرکتِ به این عظمت!؟
⏺✨مگر وقتی حکومت درست شد، صحیح شد، موازین حکومت موازین کاملی شد؛ در سراسر این حکومت همهی کارها درست خواهد بود!؟
از کجا چنین چیزی ثابت شده است!؟
در زمان امیرالمؤمنین علیهالصّلاة و السّلام که مثال عدل و تقواست دیگر شما از امیرالمؤمنین که کسی را عادلتر و با تقواتر سراغ ندارید مگر حُکّامی که بر ولایات مسلّط بودند و خودِ امیرالمؤمنین علیهالصّلاة و السّلام فرستاده بود، همه «ابوذر» و «سلمان» بودند!؟
خیر! چهار نفر مثل ابوذر و سلمان و عمار و فلان داشت.
مابقی، آدمهای عوضی بودند.
تاریخ را بردارید نگاه کنید!
⏺✨این، تاریخ است.
یکی از استانداران امیرالمؤمنین «زیاد ابن ابیه» بر منطقهی وسیعی حاکم بود.
بسیاری از این قبیل، در اطراف و اکناف بلاد اسلامی بودند.
⏺✨امام حسن مجتبی علیهالصّلاة و السّلام، سردار بزرگ جنگش «عبیدالله بن عباس» بود که میدانید چه کار کرد. شبانه رفت با «معاویه» که آن طرف بود، مذاکره کرد. پول گرفت، لشکرگاه خودش را ترک کرد و به دشمن پناهنده شد! امروز اگر یک سرباز شما به دشمن پناهنده میشود، چگونه دربارهاش قضاوت میکنید؟ شب خوابیدند، صبح بلند شدند دیدند فرماندهی کلّ نیروهای امام حسن علیهالصّلاة و السّلام، از خیمه بیرون نمیآید. یک ساعت، دو ساعت... بعد رفتند داخل خیمه، دیدند نیست! دقّت کردند، دیدند آن طرف خیمه، شکافته است. بعد، قضیه روشن شد. در رأس کار چه کسی بود؟ امام حسن مجتبی علیهالصّلاة و السّلام.
⏺✨این چه توقّع بیجایی است که اگر یک رئیس، یک مرؤوس، یک قاضی، یا مسؤول بخش خاصی از کشور، از تشکیلات حکومت اسلامی، پایش را کج بگذارد، آن آقایی که با او مواجه میشود، فوراً شروع میکند به اصل نظام اسلامی، اصل جمهوری اسلامی، اصل حکومت اسلامی اهانت کردن!
⏺ا✨لبته به فضل الهی، مثل همیشه، از اوّل انقلاب تا به حال، اکثر مردم خوبند. اغلب علما و روحانیون، خوبند. اکثر با انصافند. اکثر متوجّه حقایقند. اما در گوشه و کنار، کسانی هم پیدا میشوند که این گونهاند.
این ناشی از چیست؟
ناشی از نشناختن قدر جمهوری اسلامی است.
⏺✨امروز هر کس با جمهوری اسلامی سرسنگین باشد، کافر به نعمتالله است.
البته کافر به نعمت الله، به معنای کافر بالله نیست. کافر نعمت است و کفر نعمت در مقابل ذات مقدّس باری تعالی، یکی از گناهان بزرگ است. خدا کند که ما دچار چنین گناهی نشویم.
⏺✨دشمن، البته تبلیغات میکند.
دشمن سعی میکند همهی کمبودها و کسری ها را به گردن روحانیون بشکند و بگوید «اینها موجب هستند.»
بالاخره وقتی کسی کاری به این عظمت را میخواهد انجام دهد، این چیزها هم در آن هست. ما که نباید تعجّب کنیم.
⏺✨یادمان بیاید که شخصیتی مثل امیرالمؤمنین، در زمان خودش متّهم شد به این که نماز نمیخواند! ما چه توقّعی داریم!؟
البته زمان ما، از زمان امیرالمؤمنین خیلی بهتر است.
ایمان مردمِ ما، از ایمانِ سربازان امیرالمؤمنین به مراتب بالاتر است.
مردم ما، امیرالمؤمنین را ندیدند و صدای او را نشنیدند؛ اما به ندای او پاسخ دادند.
آنها علی را از نزدیک میدیدند، در عین حال آن طور او را آزار میکردند
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لبیک_یا_خامنه_ای
#تك_زیرکانه
#لبخندهاى_خاكى
🌷توی میمک ایلام در خط پدافندی بودیم و فعالیت زیادی نداشتیم. سنگرهای مان روی قله ی کوه بود و از شهر دور بودیم. بعد از مجروح شدن سردار شهید حمیدرضا نوبخت، سردار احمدرضا محمودی فرمانده ی گروه ما شد. من و محمودی و سردار شهید کاظم علی زاده توی یک سنگر بودیم.
🌷یک روز کاظم رفت ایلام. وقتی برگشت، دستش یک جعبه شیرینی و تخمه و خوراکی بود. توی سنگر، جعبه های مهمات را مثل کابینت درست کرده بودیم و وسایلمان را توی آن می گذاشتیم. کاظم رفت سراغ یکی از جعبه های مهمات و خوراکی ها را توی آن گذاشت.
🌷آنجا برای این که وقت را بگذرانیم و بیکار نباشیم، هر روز می رفتیم به یکی از سنگرها، سرکشی می کردیم و مهمان آنها می شدیم. هر چى خوراکی داشتند؛ می آوردند، با هم می خوردیم. گاهی اوقات هم بچه های سنگرهای دیگر می آمدند سنگر ما، مهمان ما می شدند.
🌷آن روز من و محمودی بلند شدیم برویم به یکی از سنگرها سرکشی کنیم. کاظم گفت: کجا می روید؟ گفتیم: داريم؛ می رویم سرکشی سنگرها. کاظم گفت: صبر کنید من هم می آیم. من گفتم: نه. تو نيا. اگر سنگر را تنها بگذاریم بچه ها می آیند تک می زنند و همه ی خوراکی ها را می برند.
🌷رفتیم سنگر شعبان حسین پور. شعبان اهل بهنمیر بود. سواد چندانی نداشت، اما خیلی باهوش و زرنگ بود. سلام و علیکی کردیم و نشستیم. گفتیم: پاشو چیزی بیار بخوریم. این چه جور پذیرایی از مهمان است. شعبان گفت: امروز از بچه های سنگر ما، هیچ کس به شهر نرفته. ما خوراکی نداریم. کاظم که امروز رفته بود شهر. دیدم دستش کلی خوردنی بود. همان ها را بیارید اینجا با هم بخوریم.
🌷گفتیم: نه. ما هم چیزی نداریم. گفت: من الان می روم از او می گیرم؛ می آرم. گفتیم: امکان ندارد. کاظم عین شیر جلوی سنگر نشسته. کسی نزدیک سنگر نمی تواند برود. گفت: اگر من بروم بیارم چی به من می دهید؟ محمودی گفت: تو برو. اگر توانستی چیزی از کاظم بگیری، بیا اینجا من بهت جایزه می دهم.
🌷....شعبان دوربین اش را برداشت، رفت. ما هم که دلمان به زرنگی و تیزهوشی کاظم خوش بود، با خیال راحت نشستیم. نیم ساعت بعد دیدیم شعبان دست پر برگشت. هر چه کاظم خریده بود با خودش آورد. محمودی گفت: چطور توانستی اینها را بیاری؟!
🌷گفت: سلانه سلانه رفتم طرف سنگر شما و دیدم کاظم جلوی در سنگر نشسته. سلام و علیکی کردم و از او گذشتم رفتم تا سنگر نگهبانی. چند دقیقه معطل کردم. بعد نفس نفس زنان برگشتم پیش کاظم. گفتم: محمودی کجاست؟ گفت: با عسگری رفتند پیش بچه ها. حالا چی شده؟ گفتم: چهار نفر عراقی را دیدم از توی شیار دارند می آیند بالا.
🌷گفت: کجا؟ گفتم: آنجا. کاظم گفت: می روم سنگر نگهبانی ببینم چه خبر است. گفتم: من هم می روم محمودی را خبر کنم. کاظم دوربینش را گرفت، دوید رفت. من هم سر فرصت رفتم توی سنگرتان و هر چى توی جعبه ى مهمات قایم کرده بودید، برداشتم آوردم. حالا چی به من می دهی؟
🌷او تعریف می کرد و بچه ها از خنده ریسه می رفتند. دسته جمعی نشستیم خوراکی ها را خوردیم. من یک دانه کیک یزدی برای کاظم نگه داشتم. وقتی برگشتیم، دیدیم کاظم ناراحت و عصبانی توی سنگر نشسته. کیک را جلو بردم که بدهم دستش. گفت: هیچ کس با من حرف نزند. گفتم: حالا بیا این کیک را بخور.
🌷گفت: با این گولی که من خوردم، حتی حاضر نیستم چیزی بخورم. گفتم: حالا واقعاً متوجه نشدی دارد با تو شوخی می کند؟ کاظم در حالی که لبش به خنده باز می شد، گفت: به محض این که رسیدم جلوی سنگر نگهبانی، قبل از اینکه دوربین بیندازم، فهمیدم گول ام زده. بدو بدو برگشتم توی سنگر دیدم جای خوراکی ها خالی است. شعبان همه را تک زده برده.
🌹خاطره اى به ياد سردار شهيد كاظم على زاده
راوى: رزمنده دلاور عسکری ابراهیمی