eitaa logo
این عماریون
355 دنبال‌کننده
245هزار عکس
66.8هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
من سال 1339 ازدواج کردم. در شرایطی که هنوز خواهرهای دیگرم ازدواج نکرده بودند. همسرم نظامی بود ودر پادگان ساری خدمت می‌کرد، من آن ایام در دبیرستان درس می‌خواندم و مسیر کار همسرم و مدرسه من یکی بود و اینطور شد که همسرم مرا در مسیر می‌بیند و گویا یک بار دنبال من آمده بوده تا آدرس خانه‌مان را پیدا کرده بود و اینطور شد که به خواستگاری من آمد. او در نیروی زمینی ارتش فعالیت می‌کرد؛ من چون محجبه بودم و چادر مشکی سرم می‌کردم برای همسرم بسیار جلب توجه کرده بود که دراین فضا یک دختر اینطور حجاب را رعایت می‌کند. به مادرم می‌گفتم به من اجازه بدهید درس بخوانم مادرم می‌گفت اگر پسر خوب و باخدایی است قبول کن اما پدرم خیلی موافق نبود و می‌گفت نظامی است و به خاطر کارش دخترم از من دور می‌شود. اما دیگر قسمتم به او بود. بعد از ازدواج، دوسالی در ساری بودیم و سال 44 به دلیل تغییر مکان خدمت همسرم، به تهران آمدیم. بچه‌ها تقریبا پشت سر هم به دنیا آمدند. سال 41 مژگان دخترم به دنیا آمد، سال 42 آقا مهدی وسال 43 حسین مهرداد به دنیا آمد و مازیار و مهتاب هم 45 و 49 به دنیا آمدند. وقتی انقلاب مردم آغاز شد، من حتماً تقید داشتم که در راهپیمایی‌ها حضور داشته باشم. آن موقع بچه‌ها دیگر به سن تشخیص رسیده بودند و برخی مواقع با هم به راهپیمایی‌ها می‌رفتیم. همسرم به دلیل اینکه نظامی بود و برای آنها این کارها جرم محسوب می‌شد، علنا نمی‌توانست ما را همراهی کند، ولی علی‌رغم اینکه نگران سلامتی ما بود با این فعالیت‌ها مخالفتی نداشت. البته مادرم هم در روحیه‌ انقلابی ما تأثیر زیادی داشت، مادرم زودتر از ما با امام خمینی آشنا شده بود و دورادور او را می‌شناخت و نامش را از طریق پدرش شنیده بود، چون پدرش روحانی سرشناسی بود که با علمای قم درارتباط بود. او ما را در فعالیت‌های انقلابی و مخالفت با رژیم سابق بسیار تشویق می‌کرد. من تا سال 57 امام را ندیده بودیم تا اینکه اوایل انقلاب پسرم شهید«مهدی»، عکس امام را برایم آورد؛ وقتی عکس امام را دیدم، بسیار خدا را شکر کردم و گفتم خدایا تو به ما نور دادی و کشور ما را روشن کردی. بچه‌ها پیش از انقلاب در جریان مبارزات بودند، آقا مهدی آن موقع در دبیرستان درس می‌خواند که درس را رها کرد. از حضور در راهپیمایی‌ها گرفته تا پخش اعلامیه. اعلامیه‌‌های حضرت امام را گاهی آقا مهدی به خانه می‌آورد. حسین آقا هم بسیار دوست داشت از هر چیزی سردربیاورد و حقیقت را خودش پیدا کند. من همیشه از اینکه بچه‌هایم در راه خدا قدم برداشتند و وفادار به انقلاب و اسلام و امام بودند، خدا را شاکرم. وقتی آنها شیرخواره بودند به این مسائل توجه داشتم و خدا را شکر سربلند شدم. وقتی بچه‌هایم کوچک بودند، مادرم می‌گفت دخترم یک وقت موقع شیردادن بچه‌ها گریه نکنی شیرت تلخ می‌شود و بچه را اذیت می‌کند اما وقتی عاشورا می‌شد، می‌گفت بدو برو وضو بگیر و برای امام حسین اشک بریز. هروقت بچه‌ها را بغل می‌گرفتم و داشتم شیر می‌دادم، مقید بودم که وضو داشته باشم، اما روز عاشورا منش دیگری داشتم و حین شیر دادن به بچه برای سیدالشهدا(ع) عزاداری می‌کردم و مقید بودم که برای آقا گریه کنم، مادرم می‌گفت «گریه برای امام حسین، بچه را حسینی می‌کند». فکر می‌کنم آن روحیه انقلابی و مذهبی فرزندان شهیدم بابت همین اعتقاد است. آقا مهدی از 6 سالگی مقید بود که روزه‌هایش را بگیرد، البته آنها هم مثل بقیه بچه‌ها شیطنت‌های خودشان را به اقتضای سن‌شان داشتند اما خوب نسبت به هم سن و سال‌هایشان سربه راه و معتقد بودند. یادم هست آقامهدی در دوران راهنمایی بود که یک روز معلم ورزش‌اش به خانه زنگ زد و گفت «خانم پسر شما زنگ ورزش لباس ورزشی نمی‌پوشد» گفتم علت دارد، گفت بهتر است بیایید ببینید که زنگ ورزش با چه وضعی ورزش می‌کند؟ وقتی به مدرسه رفتم، دیدم یک شلوار راحتی خانگی پوشیده و یک بلوز. خنده‌ام گرفت؛ به معلمش گفتم «آقا مهدی می‌گه من لباس ورزشی نمی‌پوشم؛ من اگر بخواهم لباس ورزشی بخرم پدرم یک لباس گرانقیمت می‌خرد و من جلوی همکلاسی‌هایی که وضع مالی خوبی ندارند خجالت می‌کشم». وقتی جبهه هم می‌رفت می‌گفتم مهدی جان هر وقت خواستی بری من یک قابلمه غذا درست کنم به اندازه 10 ـ 12 نفر که با خودت ببری؛ حداقل تا دو سه روز با دوستانتان غذای خوب داشته باشید. می‌گفت «مادر این حرف را نزن، ما خیلی زیاد هستیم اگر همرزم‌های دیگرم ببیند من خجالت می‌کشم». حواسش به همه بود. هیچ وقت از سختی‌های جبهه برای من نمی‌گفتند تا مبادا ناراحت شوم. اما یک بار که آقا مهدی را قسم دادم گفت «مدتی در محاصره بودیم و آنقدر گرسنگی به ما فشار آورد که مجبور شدیم نان‌های خشکی که در گونی ریخته بودیم را بخوریم تا زنده بمانیم».
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کارگران هپکو: آقای رئیسی گفت «تا من زنده‌ام، نترسید» ما تو این سه سال که آقای رئیسی بود، خواب راحت داشتیم😭😭😭😭😭😭
آقا مهدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جزو نخسین کسانی بود که کمیته انقلاب را تشکیل دادند و بعد هم بلافاصله وارد سپاه شد. وقتی هم که جنگ شروع شد، یک روز آمد خانه و گفت اگر اجازه بدید می‌خواهم بروم جنگ؛ خب من خیلی مخالف نبودم فقط بهشان می‌گفتم که «هر جا هستید دست خدا به همراهتان ولی هر 15 روز یک بار بیایید من شما را ببینم چون طاقت بی‌خبری ندارم». پدرشان راحت کنار نیامد، نه اینکه مخالف باشد،‌ می‌گفت من نظامی هستم، من جنگ را بلدم من باید بروم نه اینها که جوان هستند و چیزی بلد نیستند. خودش هم دو سه بار به جبهه رفت. حسین جان هم یک سال بعد از مهدی به جبهه رفت. پدرشان بعد از شهادت بچه‌ها می‌گفت «خدا را شکر می‌کنم در جایی خدمت کردم که همه طاغوتی بودند اما من نان حلال به بچه‌هایم دادم و امروز با شهادتشان مرا سربلند کردند». بچه‌ها 15 روز یکبار هرطور شده خودشان را به خانه می‌رساندند تا مرا دلواپس نکنند. یک شب خیلی دلتنگ شده بودم؛ حسین آقا که آمد تعریف می‌کرد و قسم می‌‌خورد که مامان اصلا وسیله نبود، دست آخر یک ریوی درب‌و داغون پیدا کردیم که تا اندیمشک ما را رساند و از آنجا با قطار به تهران آمده بود. حسین اعتقادات خاصی داشت، می‌گفت مهدی‌جان خیلی به خودش سخت می‌گیرد. می‌گوید حتما باید روی زمین بخوابد اما من اگر تخت باشد روی تخت می‌خوابم. عبادت‌های مهدی حال و هوای دیگری داشت، برنامه‌ریزی دقیقی می‌کرد که به همه کارهایش برسد و برای عبادت هم وقت زیاد می‌گذاشت؛ معمولاً‌ شب‌‌ها از آخر شب تا نماز صبح سرسجاده بود و نماز می‌خواند و دعا می‌کرد، خانه قبلی که بودیم سالن بزرگی داشت که زمستان‌ها خیلی سرد می‌شد، آن موقع  هم که نفت نبود به همین خاطر ما فقط یکی از اتاق‌ها را یک علا‌ءالدین گذاشته بودیم و اتاق‌های دیگر سرد بود، مهدی همیشه در گوشه سالن می‌ایستاد به نماز؛ وقتی او به سالن می‌رفت از بس که سرد بود من همیشه دلشوره داشتم و از در اتاق حواسم به او بود. یک بار آمد گفت مادر چرا شما نگرانی؟ گفتم می‌ترسم از سرما اتفاقی برایت بیفتد. گفت نگران نباش؛ بعد لباسش را جلو کشید و گفت: ببین. دیدم لباسش خیس عرق است. در آن اتاق سرد از خوف پروردگارش خیس عرق شده بود
می‌گفتم آقا شما نائب امام زمان هستید؛ بچه‌ها گفته بودند امام زمان تشریف می‌آورند ما که لیاقت نداشتیم اما لیاقت نائبش را هم نداشتیم. آقا ‌فرمود «نه شما مادر شهید هستید؛ این حرف را نزنید؛ بلند شوید. من از این کارها خوشم نمی‌آید. بلند شوید». بعد به حاج آقا می‌گفتند که «آقای ملکی حاج خانم را بلند کنید اجازه ندهید» ولی من گوشم بدهکار این حرف‌ها نبود و دائم می‌گفتم «آقاجان فدای شما شوم». آقا آن شب یک ساعت و ربع در منزل ما تشریف داشتند. به ایشان گفتم «آقا امشب منزل ما خیلی نورانی است»، فرمودند «این نور شهداست که در این خانه هست» و قدری آن شب درباره شهدا صحبت کردند و گفتند که «شهدا خیلی پیش خدا ارج و قرب دارند. انشاءالله که با شهدای کربلا محشور هستند». از ما پرسیدند چیزی نمی‌‌خواهید گفتیم نه فقط سلامتی شما؛ حتی هدیه‌ای را هم که آقا تقدیم کردند،‌ نپذیرفتم و هر چه آقا اصرار کردند، قبول نکردم و گفتم ما از شما هیچ چیزی نمی‌خواهیم که دست آخر آقا آن را به حاج آقا دادند. اما خودشان یک سفر مکه به بنده و حاج آقا هدیه کردند که سفر بسیار به یاد ماندنی بود.  
|الاعمال بالنیات... عمر را میخواهیم برای چه؟! زندگی را چی؟! اگر هدف همین دور باطل روزمرگی است، این همه دویدن می‌ارزد؟!⚠️ عمری بدویم که لحظه ای بنشینیم...؟! نه! ما ارزان فروشیم... ما به حراج که نه به تاراج گذاشته ایم تا دنیا تمام سرمایه‌مان را برباید‼️ وگرنه هستند بچه زرنگ‌های تجارت بلد! همان ها که در چشم دنیا پرستان، دیوانه هستند اما چرخ دنیای همین ها را هم خودشان می‌چرخانند...🪞✨ میدوند اما شبیه ما نه! میجنگند اما برای اهداف ما هم نه! کاش وقتی زندگی‌شان را نگاه میکنیم از میان تمام حس احترام و غبطه ای که برایشان قائلیم بنشینیم و انگیزه‌هایمان را با خودشان بالا و پایین کنیم...🍃 آن وقت است که میفهمیم «الاعمال بالنیات» یعنی چه؟ میرسیم به جمله آن دوست که «کار برای خدا که خستگی ندارد!» آن وقت میشویم شبیه «حاج سعید قارلقی» که کاروان عشق او را از خرمشهر به فلوجه عراق میرساند... عمری را در حرم جمهوری اسلامی خدمت میکند و آخر سر هم اجرش را کنار اربابش ارواحنا فداه میگیرد...🥺❤️‍🩹 و این تازه میشود اول بسم الله! حاج سعید حالا شبیه برادرش حمید، شهید شده است. مرگ تاجرانه ای که سرمایه های سعید را به بی‌نهایت وصل میکند...🌊 از امروز او باید راه و رسم تجارت را به آن تازه کارهایی که اندکی دل به راه داده‌اند نشان دهد! جهادی شاید سخت تر و البته شیرین تر از گذشته ها...🕊✨
  حسین آقا یک سال زودتر از مهدی به شهادت رسید، در سال 63 در جزیره مجنون؛ وقتی حسین‌آقا به شهادت رسید، برای چهلمش که می‌خواستیم سنگ قبرش را بگذاریم، آقا مهدی هم همراه ما بود، ما دیدیم که به فاصله چندتا قبر آن‌طرف‌تر روی زمین خوابید؛ خواهرش گفت مهدی جان هوا گرم است، می‌خواهی استراحت کنی برو توی سایه، گفت «نه آبجی اینجا جای من است» و بعد از شهادتش هم در همان جایی که خوابیده بود دفن شد. مهدی یک بار از جبهه آمد و گفت «مادر می‌خواهی کلید بهشت را به من بدهند»، گفتم آره مادر چرا که نه؛ گفت «پس برو برای من زن بگیر تا کلید بهشت را به من بدهند». آقامهدی سال 1361 ازدواج کرد و یک دختر 6 ماهه داشت که به شهادت رسید. هر وقت از جبهه نامه‌ می‌فرستاد می‌نوشت «ما را خیلی دعا نکنید امام را دعا کنید چون امام خیلی برای ما زحمت کشیده است». مهدی گاهی می‌گفت «مامان دعا کن من شهید شوم»، می‌گفتم آخه مادر اگر همه شهید شوند پس کی این انقلاب را نگه دارد. می‌گفت «نه، اگر من شهید نشوم، چون فرمانده هستم، مرا می‌برند پشت این میزها و از آن بالا پرت می‌کنند توی جهنم، ممکن است خدایی ناکرده نادانسته کار اشتباهی انجام دهم که دیگر ندانم جواب خدا را چه بدهم». می‌گفت «وقتی دوستانم شهید می‌شوند گوشم را کنار دهانشان می‌برم ببینم در آخرین لحظات چه می‌گویند»، می‌گفت «آخرین حرفی که دوستان شهیدم زمزمه می‌کردند «حجاب» بود. نمی‌دانم واقعا این زن‌های بی‌حجاب مسلمانند، خدا کند من شهید شوم دیگر این صحنه‌ها را نبینم. طاقت ندارم». بچه‌ها بی‌نهایت به امام علاقه داشتند، معتقد بودند که امام نه تنها ایران بلکه همه دنیا را ازظلمت نجات داده است. بچه‌ها هر وقت برای من نامه می‌نوشتند اولین و آخرین حرفی که می‌زدند این بود که «امام را فراموش نکنید». قبل از شهادت بچه‌ها یک بار به جماران رفتیم چون من خیلی دلم می‌خواست آقا را از نزدیک ببینم، اما آن روز امام دیدار نداشت. اما بعد از شهادت آنها سعادت دیدار امام را پیدا کردیم. وقتی از آن پایین امام را نگاه می‌‌کرد دلم می‌خواست پر درمی‌آوردم و دست امام را می‌بوسیدم. به قول آقا مهدی احساس می‌کردم یک تکه نور می‌بینم. اما شب 17 شهریور 1370 توفیق آن را داشتیم که آقای خامنه‌ای به منزل ما تشریف آوردند. حسین آقا و آقا مهدی همیشه به من می‌گفتند «مامان یک زمانی ممکن است امام زمان (عج) به خانه ما بیاد». می‌گفتم این از محالاته یعنی ما لیاقت دیدار امام زمان را داریم؟ می‌گفتند «خب حالا اگر خود آقا نیایند نائب‌شان می‌آید». من همیشه این حرف بچه‌ها در ذهنم بود. هیئتی در محل داریم به نام انصارالمهدی (ع) ‌که سیار است وهرجمعه در خانه یکی از اهالی محل برگزار می‌شود؛ آن روز یعنی 17 شهریور 70؛  40 روز از شهادت آقا مهدی گذشته بود و من به هیئت انصارالمهدی رفته بودم؛ این حرف آقا مهدی که گفته بود ممکن است امام زمان یک روزی به خانه ما بیایند، در ذهنم بود. آقای سازگار دعا کردند که انشاءالله امروز آقا امام زمان در مجلس ما باشند و این عزاداری را از ما قبول کنند؛ همین که این حرف را شنیدم، یک دفعه به خودم آمدم و گفتم ای وای نکند امروز امام زمان به خانه ما بیاید. همین که این فکر از ذهنم گذشت، از هیئت بیرون آمدم، نزدیک خانه که رسیدم، دیدم جلوی خانه‌مان 4 تا پاسدار ایستاده‌اند. گفتم اینها که ساک و وسایل بچه‌ها را آورده بودند و مراسم‌هایشان هم که تمام شده، اینها برای چه آمده‌اند؟ قمرخانم که سال‌هاست با ما زندگی می‌کند، اگر غریبه به در خانه بیاید او را راه نمی‌دهند؛ اینها گفته‌ بودند که با حاج آقا کار داریم گفته بود آقا اداره هستند، گفته بودند: خب به حاج خانم بگویید، گفته بود حاج خانم هم نیست، اینها مانده بودند چه کنند که من رسیدم، پرسیدم شما در خانه ما چه کار دارید، گفتند شما مادر شهید هستید، گفتم بله، گفتند مادر شهیدان ملکی؛ گفتم بله. گفتند «آقا می‌خواهند تشریف بیاورند». این را که شنیدم از حال رفتم و روی پله جلوی خانه نشستم. توی همان حال می‌گفتم ای امام زمان یعنی شما را قابل دانستید؟ یعنی تشریف می‌آورید خانه ما؟‌ یعنی آقا مهدی درست گفته؟‌ یکی از آن برادرها گفت «حاج خانم آقای خامنه‌ای تشریف می‌آورند». این را که گفت من بیشتر خوشحال شدم. گفتم ای حسین جان، ای مهدی  جان، قربان شما بشوم. شما درست می‌گفتید نائب امام آمد. دیگر نفهمیدم چطور داخل خانه رفتم. سریع زنگ زدم به حاج آقا که حاج آقا، آقا آقا.... گفت بله «آقا می‌خوان تشریف بیارند با همراهانشان. امشب تشریف می‌آورند». تازه یاد پاسدارهای دم در افتادم. آنها را دعوت کردم داخل و کمی صحبت کردند و گفتند خیلی شلوغ نشود. آقا ساعت 10 شب تشریف آوردند. وقتی که وارد خانه شدند من پاهای آقا را گرفتم و شروع کردم به بوسیدن.
🔴رئیسی خودش آدم خوبی بود اما بدترین دولت بود»؛ پروژه جدید اصلاح‌طلبا برای تخریب شهید رئیسیه ‏▪️ یکی از بی‌شرمانه‌ترین پروژه‌ها از طرف همون آدمایی که دوران شوم روحانی رو بلافاصله برامون بهشت توصیف کردن و حالا دورانی که جلوی چشم خودمونه رو جهنم جلوه میدن! ‏▪️‌تو این ‌ ⁩ برخی از کارهای مهم دولت رئیسی رو میارم؛ کارهایی که بعد از دولت روحانی انجام شد که عملاً سیاه‌ترین و فاجعه‌بارترین عملکرد رو در اقتصاد و معیشت و سیاست‌خارجه و مسکن و همه‌چیز رقم زده بود ‏۱- رسیدن آمار رشد تولید ناخالص داخلی واقعی سال ۲۰۲۳ به ۵٫۴+ درصد طبق آخرین گزارش صندوق بین‌المللی پول. ‏طبق این گزارش فقط هند تو سال ۲۰۲۳ ، درصد رشد بالاتری نسبت به ایران داشته. ‏ ۲- تسویه ۵۵۳ هزااااار میلیااااارد تومن!! از بدهی‌های دولت روحانی! ‏از جمله: ‏۲۷۸ هزار میلیارد تومن تعهدات اوراق بدهی ‏۱۶۲ هزار میلیارد تومن بدهی به ت.اجتماعی ‏و ۵۳ هزار میلیارد تومن استقراض دولت روحانی از بانک مرکزی!!! ‏ ۳- آزادسازی میلیاردها دلار از پول‌های بلوکه شده ایران. ۴- مثبت شدن رشد اقتصادی کشور پس از سال‌ها منفی بودن تو دولت روحانی! ‏۵- کاهش نرخ بیکاری به پایین‌ترین حد در دهه اخیر به گزارش مرکز ملی آمار: ‏۶- افزایش چشمگیر صادرات نفتی ایران به گزارش فایننشال‌تایمز: ‏ ۷- شفاف‌سازی صورت‌های مالی بانک‌ها و بیش از ۱۰۰۰ شرکت دولتی برای اولین بار ‏ ۸- تسویه بیش از ۲۱۰ هزااااار میلیاااارد تومن از بدهی دولت به صندوق‌های بازنشستگی که داشت تبدیل به یک فاجعه میشد! ‏دولت نحس روحانی رقم این بدهی رو از ۶۸ هزار میلیارد تومن به ۴۴۸ هزار میلیارد تومن رسونده بوده!!!!! ‏۹- ساماندهی یارانه‌های آرد و نان و جلوگیری از قاچاق آرد: ‏۱۰- احیای حدود ۱۰ هزار بنگاه و واحدهای تولیدی و کارگاه و کارخانه‌های تعطیل یا نیمه تعطیل در کشور از جمله کارخانه‌ صنایع چوب مازندران به ارزشش ۱۱ هزار میلیارد تومن ‏۱۱- رایگان شدن هزینه‌های درمانی سه دهک اول جامعه ‏۱۲- بیمه سلامت رایگان برای پنج دهک اول جامعه ‏ ۱۳- رایگان شدن درمان کودکان زیر ۷ سال در بیمارستان‌های دولتی ‏۱۴- رایگان شدن هزینه ۲۰۰ میلیونی کاشت حلزون شنوایی ‏۱۵- بیمه رایگان زنان خانه‌دار روستایی ‏ ۱۶- پوشش ۹۰ درصدی بیمه ناباروری ‏ ۱۷- عضویت دائم ایران در سازمان همکاری شانگهای و ایجاد زمینه برای بهبود وضعیت اقتصادی کشور ✍️آدم🔶 تولید برق بیش از ۹ هزار مگاوات افزایش‌ داشته باقی الصالحات فقط اونجا که این زحمات باعث کاهش ناترازی، اشتغال‌زایی، ایجاد برق پایدار در شبکه و جلوگیری از تکرار تجربه تلخ خاموشی‌ها شده
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ دعایی که رهبر انقلاب در دیدار خانوادۀ شهید رئیسی توصیه به خواندن آن کردند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا