eitaa logo
این عمار؟ این مالک؟ ۲
50 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
# جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
23.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ وقتی میگیم به آینده امیدواریم دقیقا از چی حرف میزنیم!؟ 🔺 این چنددقیقه را بشنوید و بفرستید همه بشنوند؛ آره، داستان اینجوریاست ♻️👇🏻 ⚠️کانال : 🚨 https://eitaa.com/joinchat/2162098380Ccb4637833b
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و ما را به حالی سبز، و همیشه سبز برگردان… نوروز فرخنده💚
یک آیه یک آیه تا الان هزار ختم قرآن انجام شده، حتما در حد یک آیه هم که شده تو این طرح شرکت کنید خیلیا با همین یک آیه یک آیه تو چندصدتا ختم قرآن شریک شدن بسم الله. لینک شرکت درختم آیه‌ای👇 https://leageketab.ir/khatme-quran روزانه‌ ثواب ختم ها به یکی از معصومین و شهدا هدیه میشه تا توجه و عنایاتشون نصیب همه‌مون بشه. برای اطلاع از برنامه ختم‌های روزانه عضو کانال باشید👇 👉 @hosein_darabi
هدایت شده از کاوش مدیا
15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ الجزیره بررسی می‌کند: 📍قطب جنوب چه اهمیتی دارد و چرا قدرت های جهانی از جمله ایران برای حضور در این قطب تلاش می‌کنند؟ 🆔 @Kavoshmedia
هدایت شده از کاوش مدیا
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ شبکه عربی با پویانمایی بررسی می‌کند: 📍یمنی‌ها با استفاده از کدام سلاح‌ ایرانی توانسته‌اند آمریکا را در دریای سرخ با چالش مواجه کنند؟ 🆔 @Kavoshmedia
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور 🔴سه دقیقه در قیامت!(قسمت اول ) 🌸ضمن عرض سلام و ادب خدمت شما بزرگواران... 🌕 پارسال طی ارتباطی که با نشریه شهید هادی داشتیم اجازه نوشتن کتاب فوق العاده زیبای رو به صورت هر روز داخل کانال گرفتیم، هرروز مینوشتیم و داخل کانال میذاشتیم. 🛑با توجه به اینکه کتاب دوباره ویرایش شده و مطالب جدیدی بهش اضافه شده دوباره این کتاب رو به صورت هرروز داخل کانال قرار میدیم و هرجا اضافه شده باشه ما هم اضافه میکنیم... 🍀کتاب داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد. 🔴اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است... 🔆در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:👇👇👇 💠پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. 🍃در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. ♻️سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. 💠 با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.. 🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند ♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. 💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! ادامه دارد... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور 🔴سه دقیقه در قیامت!(قسمت دوم) 🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. ♦️ نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. 🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. ✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. ♦️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ 🍀می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود. ✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. 🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 🔺روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. ☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. 🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... 🔷از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. 🔴 راننده پیاده شد و می لرزید‌. 🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! ادامه دارد... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207