eitaa logo
این عمار؟ این مالک؟ ۲
49 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
# جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منتظران ظهور
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد شجاعی 🔍 از کجا بفهمم «وفاداری» نسبت به امام زمان علیه‌السلام در درون من وجود داره یا نه ؟ انتشار حداکثری با شما ✅ ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور قنبر❤️❤️ جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود . جوان نزد عمو رفت و گفت: عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری . پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم. شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟ گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد. به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟ گفت: تو را با علی چکار است؟ گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی شوی. گفت: مگر علی را میشناسی؟ گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟ گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من. گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش. جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم... مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود... جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی... بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب. 📚بحارالانوار ج3 ص 211 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴پسر کوچولوی شهید حججی رو یادتان هست؟!!!! الآن مردی شده واسه خودش...ماشاءالله 😍 رجز خوانی علی پسر شهید حججی برای دشمنان فرزند شیری مثل شهید حججی بایدهم برا ترامپ رجزبخواند😇✌️خدا نگهدارت عزیز غیور🤲🌷💐
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅چطور در نماز، «حضور قلب» داشته باشیم؟ 🎙مقام معظم رهبری(مدّظلّه‌العالی)
هدایت شده از این عمار؟ این مالک۲
‍ 💠از قعر جهنم تا بهشت💠 🔥جنگ تا نزدیک اذان صبح طول کشیده بود. یه دفعه دیدم ابراهیم رفت بالای تپه و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. هرچی صدا میزدیم بیا پایین! الان وقت اذان گفتن نیست ولی ابراهیم به حرف کسی گوش نمیداد. 💢یه دفعه یه تیر به گردن ابراهیم خورد ولی اذانش رو قطع نکرد و تا آخر ادامه داد. اذان که تموم شد بردیمش داخل سنگر. امدادگر درحال بستن زخم گردن ابراهیم بود که یکی از بچه ها با عجله آمد و گفت: یه سری از عراقی ها، دستاشون رو بالا گرفتن و به نشانه تسلیم شدن با پرچم سفید دارن میان سمت ما. 🔴فوری گفتم:سریع مسلح بایستید؛ شاید این یه فریب باشه. لحظاتی بعد ۱۸ عراقی همراه فرمانده‌شون، خودشون رو تسلیم کردن. 🍃فکر کردم از ترس تسلیم شدن. وقتی دست هاشون رو بستیم و اسیرشون کردیم، فرمانده عراقی درحالی که اشک توی چشاش حلقه زده بود گفت: ؟ ✨و شروع کرد به حرف زدن: ما شیعه هستیم. به ما گفته بودن شما آتش پرستید و ما برای اسلام به ایران حمله میکنیم ولی وقتی دیدم موذن نام " امیرالمومنین علیه السلام " رو آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی؟ نکند مثل ماجرای کربلا... ☘دیگر گریه امانش نمیداد تا صحبت کند. دقایقی بعد ادامه داد. ما برای همین تسلیم شدیم. آن سربازی که به شما تیر زد الان بین ماست. اگر دستور بدید همین الان خودم تیر بارونش میکنم. 🔻همراه عراقی ها وارد سنگر شدیم و رفتیم پیش ابراهیم. تمام ۱۸ عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و میگفت: منو ببخش. من به شما شلیک کردم. 💫سال ها بعد ۱۸ عراقی با ضمانت آیت الله حکیم،آزاد شدند و در مقابل نیروهای بعث جنگیدند و مثل حرّ، از قعر جهنم به بهشت رفتند. شک نداشتم ابراهیم میدانست کجا اذان بگوید تا دل دشمن را به لرزه درآورد. 《 کانال @Ebrahimhadi
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 🙏🌹وقتی دعا میکنید چیزای کوچیک از خدا نخواه🌹🙏 قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام ... إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُ‏ مَعَالِيَ‏ الْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا الْحَدِيثَ. 💠امام صادق عليه السلام مي فرمايند: خداوند همتهاي بلند و شريف را دوست دارد و از چيزهاى پست بيزار است منبع:وسائل الشيعة ؛ جلد‏17 ،صفحه 73 ؛ باب 25 داستانك: 💠روزی حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله 💠ـ در مسافرت به شخصی برخوردند و میهمان او شدند. آن شخص پذیرائی شایانی از حضرت نمود، هنگام حركت آن جناب فرمود: چنانچه خواسته‌ای از ما داشته باشی از خداوند درخواست می‌كنم تو را به آرزویت نائل نماید. عرض كرد: از خداوند بخواهید به من شتری بدهد كه اسباب و لوازم زندگی‌ام را بر آن حمل نمایم و چند گوسفند كه از شیر آنها استفاده كنم، پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه می‌خواست برایش تقاضا نمود. آن گاه رو به اصحاب كرده فرمودند: ای كاش همت این مرد نیز مانند پیرزن بنی اسرائیل بلند بود و از ما می‌خواست كه خیر دنیا و آخرت را برایش بخواهیم. عرض كردند: ‌داستان پیرزن بنی اسرائیل چگونه بوده است، آن جناب فرمود: هنگامی كه حضرت موسی خواست با بنی اسرائیل از مصر به طرف شام برود ...از هر كس جویای محل قبر یوسف شد اظهار بی‌اطلاعی می‌نمود به آن جناب اطلاع دادند كه پیرزنی است ادعا دارد من قبر یوسف را می‌دانم در كجاست، دستور داد او را احضار كنند... عجوزه گفت: یا موسی «علم قیمت دارد»، من سالها است این مطلب را در سینه خود پنهان كرده‌ام، در صورتی برای شما اظهار می‌كنم كه سه حاجت از برای من برآوری. حضرت فرمود: حاجت‌های خود را بگو. گفت: اوّل آنكه جوان شوم؛ دوّم: به ازدواج شما درآیم؛ سوّم: در آخرت هم افتخار همسری شما را داشته باشم. حضرت موسی از بلند همتی این زن كه با خواسته‌خود جمع بین سعادت دنیا و آخرت می‌كرد متعجب شد، از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد. 📚منبع: كتاب داستانها و پندها ، آیت الله محمد محمدی اشتهاردی ، جلد چهارم صفحه 57 لطيفه: شخصي برايم تعريف كرد كه: روزي با بچه ي كوچكم به حرم امام رضا رفتم . او را روي شانه ام گذاشتم و با سختي خود را به ضريح چسباندم و گفتم هر چه مي خواهي از امام رضا بخواه فرزندم هم با صداي بلند گفت: امام رضا لواشك مي خوام به راستي همت برخي در دعا كردن اينگونه است.. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمه یک عده اون روز مسخره میکردن و میگفتن «این چه دروغ شاخ داریه!» بفرمایید، تحویل بگیرید ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207