9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گلدون مردم گل میده
گلدون ما ازینا😐😂
خداروشکر یه کم بهتر شده دیگه مزاحم نمیشه
بالهای پرواز
پنجشنبه رفتیم آرامستان بگید خب...
با مامانم داشتیم میرفتیم سر خاک پدربزرگ و مادربزرگم
یه حوضچه اونجا تو مسیرمون هست، که مردم ازش آب ببرن بریزن روی قبرا
راستی میدونستید چرا اینکارو میکنیم؟
اگه دوست دارید بدونید یا میدونید اینجا بگید👇
@shabahang02
بالهای پرواز
با مامانم داشتیم میرفتیم سر خاک پدربزرگ و مادربزرگم یه حوضچه اونجا تو مسیرمون هست، که مردم ازش آ
خلاصه اونجا یه خانمی رو دیدیم که داشت نایلون پر آب میکرد ببره
دیدم اوووووووووه روسریش تا وسط کلهش رفته
بالهای پرواز
خلاصه اونجا یه خانمی رو دیدیم که داشت نایلون پر آب میکرد ببره دیدم اوووووووووه روسریش تا وسط کله
یه کم نگاش کردم
دیدم بهبه بقیه حجابش خوبه
گفتم بله همینه
رو بهش با خوشروئی سلام دادم
بعدم گفتم خدا رحمت کنه امواتتون رو
تشکر کرد و اینا
گفتم عزیزم دیدم چقدر همه حجابت خوبه گفت ممنون گفتم اگه روسریت هم بخاطر خدا بیاری جلو عالی هم میشه
(خدا خیرش بده آرایش هم نداشت)
بالهای پرواز
یه کم نگاش کردم دیدم بهبه بقیه حجابش خوبه گفتم بله همینه رو بهش با خوشروئی سلام دادم بعدم گفت
گفت ممنون
بعد یه کم که دور شدیم گفت آخه کنگاور خیلی گرمه
تهران اینجوری نیست
بالهای پرواز
گفت ممنون بعد یه کم که دور شدیم گفت آخه کنگاور خیلی گرمه تهران اینجوری نیست
گفتم آره عزیزم
راست میگی
گرمه
منم گرممه
ولی حالا شما بخاطر خدا رعایت کن
و دوباره رفتم.
بالهای پرواز
گفتم آره عزیزم راست میگی گرمه منم گرممه ولی حالا شما بخاطر خدا رعایت کن و دوباره رفتم.
گفت با منی؟
دوباره وایسادم گفتم آره عزیزم
گفتی گرمه میگم درسته حق با توعه گرمه
ولی بخاطر خدا بپوشون موهای قشنگتو
کسی اون اطراف نبود
زود رفته بودیم خلوت بود
بالهای پرواز
گفت با منی؟ دوباره وایسادم گفتم آره عزیزم گفتی گرمه میگم درسته حق با توعه گرمه ولی بخاطر خدا بپ
دیگه چیزی نگفت
من و مامانم رسیدیم به مزار پدربزرگ و مادربزرگم
یه فاتحه دادیم یک صدای گریهای از همونجا بلند شد....
ناراحت شدم براش
فاتحه دادیم بلند شدیم که بریم سر مزار خواهرمم فاتحه بخونیم
برگشتنی دوباره از کنارش رد میشدیم
هنوزم صدای گریهش میومد
به مامانم گفتم مامان بیا یه لحظه بریم سر مزاری که پاش نشسته یه فاتحه بخونیم یه تسلیت بگیم
داره گریه میکنه ناراحتم براش
مامانمم گفتن باشه
بالهای پرواز
فاتحه دادیم بلند شدیم که بریم سر مزار خواهرمم فاتحه بخونیم برگشتنی دوباره از کنارش رد میشدیم
رفتیم یه فاتحه خوندیم
یه عالمه موهاشو کرده بود تو
نشستیم کنارش
یه عالمه درد و دل کرد بنده خدا...
آنقدر مشکلات داشت...
اوووه
دوست ندارم بگم حالا ولی خیلی شرایط سختی داشت اما خیلی خوش قلب بود
همینجور که درد و دل میکرد گفت شاید داداشمو بشناسید که فوت شده پلیس بود ووو
برای اینکه بدونه ما مردم عادی هستیم که تذکر دادیم (و اثر تذکر بیشتر بشه) گفتم نه
ما روستا زندگی میکنیم
خیلی نمیشناسیم
بالهای پرواز
رفتیم یه فاتحه خوندیم یه عالمه موهاشو کرده بود تو نشستیم کنارش یه عالمه درد و دل کرد بنده خدا...
بعد دیگه که فهمید نمیشناسیم خیلی بیشتر اعتماد کرد وخیلی از مشکلات دیگهش هم گفت و یه کم سبک شد...
خیلی ناچار بود
خواهش میکنم براش دعا کنید
برای خودش و همه خانوادش
راستی
وقتی میومدیم دیگه کلا روسریشو محکم کرده بود...
بهش گفتم این روسری داره اذیتت میکنه
خواستم گیره روسریمو بهش بدم دو تا داشتم قبول نکرد
منم ازش تشکر کردم که موهاشو پوشوند
دیگه برگشتیم...
ممنون که دعاش میکنید 😊🌹✨