eitaa logo
بال‌های پرواز
137 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
42 فایل
اینجا یادمی‌گیریم چطور دوست باشیم و امربمعروف و نهی‌ازمنکر کنیم. #به_هم_ربط_داریم #تو_بگو_شاید_شد😊👌 #منوتونداریم اینجا در خدمت شما هستم‌ 👇 @shabahang02 کانال دیگرمون @hejabnevesht لینک ناشناسم https://gkite.ir/es/9440012
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 دوسال برای تکمیل دوره خلبانی با تعدادی از خلبانان ایرانی رفتیم آمریکا ، ما رو با افسرای آمریکایی هم اتاق کردند تا اخلاق اونا به ما منتقل بشه با افسر آمریکایی هم اتاق بودم که کنار تختش عکسهای مستهجن زده بود ، با زبان نظامی بهش گفتم : برای ما خوب نیست این عکسها 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
💠 🔹 امام حسین علیه السلام: همنشینی باسفلگان و افراد پست و گنهکاران، ناپسند است و موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار می شود. ✨ مُجالَسَةِ أهلِ الدِنَاءَة شَر، وَ مُجَالَسَةِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَة؛ 📚بحارالانوار/ج78/ص122 ✍🏼 بگو با چه کسی رفت و آمد میکنی تا بگویم چگونه فردی هستی؟ این حرفی تجربه شده است، پس در انتخاب دوستان خود باید دقت داشت و خود را در معرض اتهام قرار نداد. 🌱
امروز رفتیم چشم پزشکی خب مشخصه اونجا حتما با منکر بدحجابی مواجه میشیم نمیشه هم که با همه کلامی وقت گذاشت و سکوت هم شکست از قبل خودکار و برگه‌های رنگی برداشتم.‌ و گذاشتم توی کیفم. اونجا که رفتم وای نگم دیگه خودتون بگیرید خب نشستم نوشتم این وسط یه خانمه بود خیلی دیگه.... بله از نظر پوشش نیاز به توجه داشت. حالا میخواستم بگم بهش، اومدم بنویسم واسش خواستم برم اتاق دکتر بهش بدم دیدم یه خانم ازین یه کم وضعش بهتر بود، اومد بیرون از اتاق چشم پزشک، یه خانم مسن هم همراهشون بود که ایشون خیلی باحجاب بودن چقدرم انرژی مثبت بودن جز حجاب، اخلاقشونم بیست بود. تا دیدمشون خوشحال شدم. باهاشون احوالپرسی کردم. روز پنجشنبه ای گفتم حاج خانم خدا امواتتون رو بیامرزه که براتون حجاب مهمه عزیزم ایشونم کلی تشکر کردن و یه نون محلی خوشمزه همراهشون بود خریده بودن، تعارف کردن برداشتیم فقط تشکر کردیم. بعد می‌خواست بره ، دو تا ازون برگه‌ها بهشون دادم گفتم خدا براتون نگهداره دختراتون رو اینو از طرف من به دختراتون هدیه بدید. خیلی قدردانی کردن و رفتن... بعد دیگه وقت داشتم چند تاشون رو قلبی تا بزنم. وسطش کلیپ هم دیدم😄 که بتونم درست درش بیارم😅 خیلی وقته درست کردم یادم رفته بود. خلاصه نوبت ما شد و رفتیم اتاق چشم پزشک . کارمون که تموم شد و خواستیم بیایم بیرون به خانم دکتر گفتم : حتما برای اینکه اینطوری موفق بشید خیلی زحمت کشیدید و تلاش کردید. خیلی از دیدنتون خوشحال شدم. ممنونم ازتون. اجازه میدید من این قلب کوچولو رو بهتون هدیه بدم؟ ایشونم خوشحال شدن و استقبال کردن. بهشون دادم و گفتم بعدا باز کنید. خداحافظی کردیم اومدیم به منشی و بقیه هم ازین قلبای کاغذی دادم. ان‌شاءالله که خدا بر آثارش برکت بده.😊 خوشحالم که خدا کمک کرد لطف کرد، که امروز هم بلانسبت شما که میشنوید از بیتفاوتا نباشم. ♦✿ @amershavim ✿♦
اگه من بی پول بشم، تو بیتفاوتی؟ واقعا اگه از دستت بربیاد میگی به من چه؟ حتی اگه مدتها گرسنه بمونم؟ خب انسانیت خوبه، فقط واسه خودت؟ منو چی حساب کردی؟ تو حتی نمیتونی تحمل کنی ببینی من پول که بی ارزش هم هست نداشته باشم. سختته اذیت میشی با اینکه توی زندگی آدما همه چی پول نیست . خب چطوری انتظار داری من ببینم تو از خدامون داری دور میشی و خدا که توی زندگی آدما همه چیزه، بی تفاوت بمونم؟ بعد فکر میکنی این انصافه؟ آره؟ ♦✿ @amershavim ✿♦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ظهور نزدیکه اینو دلم داره با شادی فریاد میزنه ظهور خیلی زود به امید خدا اتفاق میفته امام زمان هم یارای خودشون رو دارند فقط می‌مونه که ما چکار میکنیم؟ ما این وسط کجا ایستادیم؟ پشت امام قایم شدیم؟ خدایی نکرده کارامون با اونی که مقابل امام ایستاده مو نمیزنه و رودررو هستیم(بسم‌الله حتی حرفشم پشت آدمو میلرزونه خدا نیاره) یا اینکه جلو ایستادیم سینه سپر کردیم؟ که هواخواه امامیم؟ کدومه؟ ما کدومش هستیم؟ نگی نگفتی من گفتم نمیدونم دقیقا کی هست، ولی قول میدم نزدیکه خیلی خیلی خیلی خیلی نزدیک... نسیم خنکِ تو دل شما هم پیچید؟!😊 پس از آثار امربمعروف و نهی‌ازمنکر در جایی که خدا بهتون میده بین سه دسته بالایی غافل نشید ♦✿ @amershavim ✿♦
این مدت هرچی خاطره گذاشتم مربوط به تذکر و تشکری بوده که خودم انجام دادم. اینبار میخوام خاطره امربمعروف شدن خودمو بگم. یه روز زمستونی، سال ۹۲ بود. توی خیابون پورعبدی، حوالی میدان بروجردی توی محله پیروزی تهران، دنبال یه آرایشگاهی میگشتم. همراه مادرم بودم. چادرم میپوشیدم. مقیدم بودم. واسم مهم بود که حجابم کامل باشه. خیلی گشتیم. پیداش نکردم. چون اونجا مهمون بودیم. طبیعی بود که خیابونای اونجا رو کامل نشناسیم. آخر تصمیم گرفتم از یکی بپرسم. اطرافمون رو نگاه کردم. اکثرا آقا بودن. یه خانومی از سمت دیگه خیابون اومد سمت ما. داشت رد می‌شد. دو تا بچه هم همراهش بود. چادرش سنتی بود. و لباس‌های ست کرم و قهوه‌ای که خیلی کم می‌شد دید چی پوشیده. غنیمت شمردم. به مامانم گفتم یه لحظه ازین خانومه بپرسیم. صداش زدم. _ خانوم ببخشید یه لحظه سلام. ایستاد. لبخند زد. دست بچه‌هاش رو رها کرد که راحت باشن چون دیگه از خیابون رد شده بودن. یه جوری جواب سلامم رو گرم و محبت و صمیمی داد که یه لحظه شک کردم منو میشناسه. میخواستم بگم کدوم فامیلمونی؟ به سختی جلوی زبونمو گرفتم سوالمو پرسیدم راهنماییم کرد. بعدم گفت عزیزم موهات اومده بیرون تشکر کردم و موهامو پوشوندم. الانم بعد از ۹ سال گاهی یادش میفتم... هنوزم دعاش میکنم. و برام جالب بود که دید واقعی اون خانم به همه این بود که همه خواهر و برادر هستیم. چقدر اون انرژی مثبتی که ازش گرفتم برام خاطره شد. جذاب بود. خواستم بگم از نشون دادن احساس و دیدگاه سالم خودتون و تذکر دادن نترسید... ممکنه هیچوقت فراموشتون نکنن اگه صادقانه دیگران رو مثل خواهر و برادر خودتون بدونید خودمم همینطور الهی که خدا جمیع خیرات و برکات دنیا و آخرت رو نسل اندر نسل تا قیامت به خودش و خاندانش بده و اجدادش تا حضرت آدم. که دلش نیومد من رو در حال اشتباه سهوی یا عمدی ببینه احتمال به تو چه شنیدن از من رو به جون خرید ولی معرفت داشت ولم نکرد، بی تفاوت نبود مسئولیت پذیر بود. اگه بگن یار امام زمانه تعجب نمی‌کنم. خدا خیر کثیر بهش بده ان‌شاءالله با هر کی که اینو میخونه و آمین میگه و خودش هم انجام میده. ♦✿ @amershavim ✿♦
🗃 | پیش به سوی خوبی‌ها 🌻 چگونه کنیم؟ 🔷 ۱۷ توصیه آقا برای بالا رفتن از نردبان امر به معروف و نهی از منکر 🥰 💌 سفیر نو+جوان باشید و این جزوه را برای دوستان و آشنایانتان ارسال کنید. 💫 نسخه باکیفیت چاپ را برای نصب و انتشار به آسانی از سایت یا نو+جوان دریافت کنید.👇
بال‌های پرواز
تفاوت‌های خواستن با تمایل کسی که واقعا میخواد تغییری در زندگیش ایجاد کنه این ویژگی‌ها رو داره: ۱. به
هیچی نگفتینا من متوجه نشدم دوست داشتید؟ بازم ازین دست محتواها بیارم؟ به امربمعروف و نهی‌ازمنکر کردنتون کمک میکنه؟😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ °✨♥️• من امـر به معـروف و نهـی از منکـر میکنم پس بر آینـده اثـر میگـذارم :)✌️🏼 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
خواهر مرحومم اون موقع مریض بود. سرطان داشت. رفته بودیم تهران دکتر. بیا با چه سختی دکتر خوب پیدا کردیم. با چه فشار و اضطرابی از حال خواهرم که خدایا زنده می‌مونه یا چی؟ من چیکار کنم؟ کجا برم؟ دکتر پیدا کردیم مطبش قیطریه بود. رفتیم اوه نگم دیگه طبق معمول خودتون متوجه میشید حتما. خب.... اونی که توی تصور شماست، ازونم بدتر مواجه شدم. 😐 خودم تنها اول رفتم . که نوبت بگیرم و مدارک رو ببرم و غیره...حالا رسیدم اونجا. هنوز یه کمی زود بود. نمیتونستم بشینم اونجا و هیچی به اون بندگان خدا نگم. از طرفی واقعا خسته شدم دیگه.خانم عزیزم شالتون، فدات شم موهاتون. نامحرم میبینه. اونا هم که انگار خارجی دیده باشن. مگه اصلا واسشون مهم بود؟ نه خب البته منم واسم مهم نبود که واسه اونا مهم نیست تصمیم گرفتم اون فتوکپی که باید بگیرم رو برم بگیرم بیام تا نوبتم بشه حالا رفتم بیرون گفتم خوشبحال اون تو... اینجا چه خبره؟ نمیدونم من خارجی بودم یا اونا؟ خلاصه دیدم من هرچی خودمو به محترمانه بگم خودمو به ندیدن بزنم فایده نداره گفتم چه بکنم چه نکنم؟ خیلی سخت بود نمیدونید، از یه طرف استرس. از یه طرف نگرانی....از یه طرفم این همه گناه علنی وحشتناک!!! از یه طرف امام زمان... نمی‌شد ساکت بود. اونا هم خییییییییییلی زیاد بودن. این کار رو مهمتر هم میکرد. دیگه هیچ جوره نمی‌شد ولش کرد، به قول امام خمینی(ره)، جایی که ارزش و ضد ارزش داره جاشون عوض میشه، دیگه نباید دنبال احتمال اثر باشید. حتما تذکر رو بدید. خلاصه خیلی فسفر سوزوندم. گفتم چه کنم چه نکنم؟ یه شیرینی فروشی قششششنگ سر خیابونه بود که مطب دکتره اونجا بود. رفتم تو. گفتم دیگه عیب نداره. بذار یه کمی شوکول بگیرم. هدیه خدمت امام زمان باشه. که اموال ایشون برکتش بیشتره. بعدم نذرش کردم. نذر ظهور. با این کار هم اونا مهمون امام زمان میشدن این خودش برکت خودشو داشت هم وقت پیدا می‌کردم وسط خانوم سلام بفرمایید نذریه، بگم: لطفا حجابتون هم رعایت کنید. باورتون میشه؟ همه جور برخوردی دیدم. حتی بین همون بدحجابا. همه جور آدمی بود. یکی بدش میومد شکلاتم پس میداد. یکی لبخند زورکی میزد. یکی هم حق‌پذیر بود. قبول می‌کرد. خنده واقعی می‌کرد میگفت باشه، و یه کوچولو موهاشو می‌داد تو. این وسط رسیدم به یه مغازه ای، گفتم ببینم فتوکپی داره؟ یه پیرمردی جلوی در بود. گفت این شکلاته خیراته؟ گفتم نه نذره. گفت نذر چیه؟ داشت مشت برمی‌داشت از شکلاتا 😂 گفتم نذر ظهوره. همینو که گفتم برگشت گفت کروناست الان چرا میارید؟ مردم مریض بشن تو جواب میدی؟ میخواستم بگم پس چرا برمیداری؟ دیدم عیبه. مهمون امامه گفتم خب فرض کنید نذر نیست. الان اگه شما برید مغازه شکلات بخرید، چون کروناست نمیشه بخوریدش؟ اینکه جلد داره. پس چطوری مریض میشید؟ اسپری بزنید بعد نوش جان کنید.قانع که نشد.ولی شکلاتاشو خورد😂نوش جونش.خلاصه اینم خاطره من.خیلی سخت بود. فتوکپی هم پیدا کردم. به سختی دوباره مطب رو پیدا کردم. پرسون پرسون پیدا کردم. برگشتم....خدایی خیلی سخته. در هر شرایطی که باشیم، موظفیم همه رو مثل خواهر و برادر خودمون بدونیم. حتی همونا که بی توجه به همه چیز فقط رفتارهای منفی بروز میدن. یعنی من از آسایش و آرامش خودم میگذرم. وقت میذارم. حتی وقتی از نگرانی همه جونم داره میلرزه. بعد اونا هر طور دلشون بخواد برخورد میکنن. و اصلا نمیدونن چه فشاری به جامعه و به ما وارد میکنن. از طرفی هم وظیفه‌ست. نمیشه بیخیال شد.خدا از ما نمیگذره. مسئولیتی هست که به‌ عهده‌ ما گذاشته خدا. مثل نماز. برای سعادت شخص و جامعه. خلاصه خیلی سخته. ولی با هر سختی آسانی هست. خدا خودش گفته. برکت این کار هم میبینم ♦✿ @amershavim ✿♦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از دستش ندید پرداخت آزاده
تازگیا داشتم توی خاطراتم ورق می‌زدم یادم اومد رفتم حسابداری داروخانه، اونجا کمی معطل شدم. دقت کردم. پشت شیشه نزدیک دریچه یه تنگ کوچیک ماهی بود. یه ماهی قرمز کوچولو هم توش دهنشو باز و بسته می‌کرد و مثل بچگیای خودم که جلوی بابام خودمو لوس میکردم و با ناز و ادا میومدم پیشش همونجوری داشت بازی می‌کرد. دلم برای بابام و بچگیام تنگ شده بود. برای خونه... چهار ماه دوری از خونه کار خودشو کرده بود. بی اختیار دستمو بردم نزدیک تنگ ، از پشت شیشه. آقاهه کارش تموم شده بود. برگه‌ها رو گرفت به طرفم. _ خانم بفرمایید. نگاه کردم به برگه‌ها، که گفت: _ قابلتون رو نداره. منظورش ماهیا بود. میخواستم بگم تو که راست میگی. به جاش گفتم ممنون. ولی گفتم کار خوبی میکنید که از یه موجود زنده مراقبت میکنید، چون بقیه انگار زیادی آدم گرفتار دیدن، دیگه عادی شده واسشون. تشکر کردم و زود خارج شدم. چند روز بعد داشتم از جلوی در بیمارستان رد می‌شدم. یه چهره آشنا دیدم. داشت از فندکی که با نخ به دکه بستن آتیش می‌گرفت به سیگارش، یهو یادم اومد این همون آقاهه‌ست که ماهی نگه‌می‌داشت. خواستم بی‌تفاوت بگذرم ولی یاد داداشم افتادم. با خودم گفتم چه فرقی دارن؟ همینجوری که از کنارش رد می‌شدم خیلی سریع گفتم: _ کسی که از یه ماهی کوچیک مراقبت میکنه، از سلامتی خودش مراقبت نمیکنه؟ یه لحظه متوقف شد. شاید داشت حلاجی می‌کرد. دیگه رد شدم به هر حال....اما تذکرم رو دادم. ♦✿ @amershavim ✿♦
اگه هستید تا ۳ گروه بازه https://eitaa.com/joinchat/4060086461Ca48cec5347 بفرمایید
اوه😳👇