اسنپ گرفتیم. راننده رسید. ازونا بود که فک میکردی تازه از جلسه قرآن اومده. سن و سالی هم داشت.
رانندگیشم آروم بود.
به نظرم رسید اصلا اقناع احتیاج نداره. اطلاع کافیه.
بنابراین به خدا گفتم اگه نمیخوای بهش تراکت بدم کاری کن تا میرسیم یه چیزی بگه که من بفهمم. وگرنه من برسیم بهش تراکت میدمااا .
خدا هم هیچی نگفت 😁
راننده هم سااااکت.
رسیدیم بهش تراکتشو دادم و یک نکته بسیار کوتاه و تمام.
♥️@amershavim♥️
رفتیم امامزاده زیارت. وارد که شدیم اون خانومه که میگفت کاش سواد داشتم دیدم. یاد دکتر بی فرهنگه افتادم. داشت با کسی حرف میزد.
همونجای قبلی نشسته بود. کنار آبدارخانه. تسبیح سبزشم دستش بود.
شبستان شلوغ بود. یه سلام جمعی دادم و التماس دعا و قبول باشه و رفتم برای زیارت.
وارد که شدم یه خانومی دراز کشیده بود. سلام کردم التماس دعا گفتم. اونم جواب داد.
دست بردم سمت حسین حک شده بالای ضریح و دستمو بوسیدم گذاشتم روی پیشانی به احترام اسم مبارک امام حسین علیه السلام. خواستم شروع کنم زیارت. دوباره دلم نیومد هیچی نگم.
به خانومه گفتم:
حاج خانوم ، عزیزم!
نگام کرد. گفتم کاش اینجا دراز نکشید.
گفت حاجت دارم. عمل کردم. حالم خوش نیست. نمیتونم بشینم. وایسادم حاجتمو بگیرم.
گفتم انشاءالله حاجتتون روا باشه.
ولی میدونید چرا میگم اینجا دراز نکشید بهتره؟
صورتش حالت سوالی گرفت و گفت چرا؟ و منتظر جواب شد
گفتم آخه توی شبستان و اینجا هم حتی، این مدت زیاد عقرب کشتن، خدایی نکرده خطرناکه. اگه بشینید خب اقلا بیشتر میبینید و حواستون هست.
صورتش به لبخند و زبانش به تشکر و دعای خیر باز شد.
♥️@amershavim♥️
زیارت کردیم. خواستیم بریم بیرون. میخواستم توی شبستان دعوت به امربهمعروف و نهیازمنکر داشته باشم.
خانومه چند تا نمک نذری گرفته بود. از ما پرسید نایلون داریم؟ مامانم گفت من دارم. بهش نایلون داد. دعا کردیم اونی که نمک نذری پخش کرده حاجت روا بشه.
نمکاشو برداشت گذاشت کنارش. یه عبارت دعایی بلند، به زبان عربی خوند. خیلی قشنگ بود.
برگشتم رو بهش. ازش پرسیدم
چه قشنگه
میشه دوباره بخونی؟
دوباره خوند. انصافا خودشم یه جوری بود که خیلی به دل مینشست.
ازش تشکر کردم. گفتم این چه دعایی بود؟
گفت این صلواته، این صلوات ثواب هزارتا صلوات رو داره.
گفتم خداروشکر اینم رزق امروز من. یه چیز خوب از شما یاد گرفتم. ممنونم. بگردم توی اینترنت ببینم پیداش میکنم ؟
گفت آره بگردی پیدا میکنی.
بعدش👇👇👇
♥️@amershavim♥️
دیدم اینکه به ثواب زیاد اهمیت میده حتما اگه از حکمت ۳۷۴ نهجالبلاغه خبر داشته باشه بیکار نمیشینه😁
منم رفتم نزدیکش، تعارف کرد بشینم. منم نشستم. مامانمم نشست.
گفتم شما یه چیز خوب به من یاد دادین. من یاد کلام امیرالمؤمنین علیه السلام افتادم. نهجالبلاغه میخونید؟
گفت آره. گفتم پس اجازه بدین من یه آدرس از نهجالبلاغه براتون بنویسم رفتین خونه بخونید خیلی قشنگه.
نوشتم بهش دادم. کلی ازم تشکر کرد.
بعدم براش توضیح دادم حکمتو.
منتها سعی کردم به سبک خودش، مثل تعریف کردن زنها برای همدیگه، لحن و سرعت و بلندی و تن صدامو تنظیم کنم. برای من که همیشه صاف مستقیم راحت حرفمو میزنم یه کم سخت بود. چون صدام سمت مردونه شنیده میشد، تا جایی که مجاز بودم سعی کردم صدامو از یکنواختی در بیارم که خوابش نگیره.
شما میدونید کدوم حکمت رو میگم؟
حدیث قطره و دریا 💧🌊
میگه:
همه کارهای نیک حتی جهاد در راه خدا، در برابر امربهمعروف ونهیازمنکر مثل بخار یا نم دهان هست در برابر دریای پهناور.🌊
♥️@amershavim♥️
با خودم گفتم حالا تا من برای همین یک نفر بگم، چند نفر دیگه هم میشنون.
همونم شد. یکی داشت زیارت میکرد. وقتی حدیثو میگفتم کامل توقف کرد و گوش کرد. نگاش نکردم که راحت گوش کنه.
بعدش حاج خانومه شروع کرد برام از خاطراتش برام گفت.
ازینکه چند سال فلج شده. میرن دکتر، یه دکتره بهش میگه ۱۴ روز بیشتر زنده نیست. مادرش میگه این بنده خداست، خدا که نیست، شفا دست این نیست، دست خداست.
بعدش خودش و دخترش خواب امام رضا علیه السلام رو میبینن. شوهرش نذر میکنه. بعد ماجراهای زیادی خوب میشه الحمدلله.
حالا خیلی بلند بود ۴۵ دقیقه کل حرفا طول کشید، من خلاصه کردم براتون. فقط پیرنگشو نوشتم😂 رمانشو خودتون تصور کنید 😁
بعد تعریف میکرد بابابزرگش دوست حاج آقا بزرگ خدابیامرز بوده. چه نکات نابی از بابابزرگ مرحومش یاد گرفتم توی همین گفتگوی کوتاه و جالب...
میگفت حاج آقا بزرگ روز آخر عمر بابابزرگم قبل از نماز جماعت، با دخترش، اومدن عیادت. بعد آب هویج براش گرفته بودیم. حاج آقا بزرگ روش دعا خوند داد بخوره. گفت حاجی خوب میشی نگران نباش. میگفت بابابزرگم گفت من از مردن نمیترسم. یه ساعت مهمون امام زمان علیه السلام هستم بعد میرم.
میگفت بعدم واقعا یه کم که گذشت بعد از رفتن مهمونا، خونه رو یه نوری مثل همین نور آیینهکاریهای اینجا گرفت. بعدشم با بابام و عموم حرف زد و سفارشای لازم رو کرد. همه چیزم آماده کرده بود برای مرگش. از خرج و خوراک و تابوت و قبری توی بهشت معصومهی قم و حتی اجاره بنز نعشکش قهوهای ...
و میگفت گفته بود توی حیاط غسلم بدید.
خونه دیوارهای بلند داشت از هیچ جا دید نداشت. و خیلی بزرگ بود. شاید نیم هکتار بود. میگفت کرسیهای بلند آوردن و بابابزرگم رو غسل دادن. ما هم بچه بودیم. دورمون میکردن نگاه نکنیم.
بردن قم دفنش کردن و برگشتن.
میگفت قبل مردن به بابام و عموم گفت
مردم روزه بودن، تا حالا گرسنه نشستن. من الان میمیرم. ولی شما برید افطار بخورید، برید مسجد نماز جماعت بخونید. وایسید مردمم افطار بخورن. بعد با بلندگو اعلام کنید فلانی فوت شده.
بابابزرگم اهل کار خیر بود. ما هم اینجوریم. حتی الان بچههامم همینجورن.
آدم تا زندهست کار خیری بکنه میرسه. وگرنه شاید حکایت اون خرما فروشی که هیچی به کسی نمیداد شاید شنیده باشی
بعد حکایت اون پیرمرد رو تعریف کرد.
میگفت هیچی نمیبخشیده. بعد از مرگش ورثه جمع میشن براش خیرات کنن
از یه حاکم شرعی سوال میکنن. اونم راهنمایی میکنه و ... بالاخره یک سالن بزرگ از کارتنهای خرمایی که گذاشته بود برای فروش براش پخش میکنن بین مردم.
میمونه خاکی که جمع میکنن از کف سالن و یه دونه خرما. میریزن توی خاک انداز میبرن میگن ما همه رو خیرات کردیم دیگه مونده همین یه دونه. اون روحانیه یه دونه خرما رو برمیداره میگه کاش تا زنده بود همین یه دونه رو با دست خودش در راه خدا انفاق میکرد. بیشتر ازین سالن به دادش میرسید.
گفتم نه، نشنیده بودم.
اینو تعریف کردید منم یاد وصیت یه بنده خدایی افتادم.
یه بنده خدایی میمیره. برای ثلث اموالش وصیت میکنه. آخه متوفی، ینی کسی که میمیره، اجازه وصیت ثلث ینی یک سوم اموالشو داره. بقیهش برای ورثه و دیون ایناست.
این بنده خدا وصیت میکنه ثلث اموالمو در راهی خرج کنید که توی اسلام از اون کار بالاتر نیست.
ورثه هم وقتی وصیت نامه رو میخونن و اینو میبینن میگن حالا ما از کجا بفهمیم؟
با خودشون فک میکنن بابامون مقلد آیتالله مکارم بوده، از ایشون سوال کنیم.
سوال میکنن
آیت الله مکارم هم در جواب همین حکمت نهجالبلاغه که الان براتون تعریف کردم میارن و میگن به خاطر این کلام مولا، بهترین کار امربهمعروف و نهی از منکر هست
باید در این راه خرج بشه.(یا حالا احیای این دو، دقیقا یادم نیست)
♥️@amershavim♥️
گفتم شما درست میگید حاج خانوم. حالا متاسفانه خیلی از مردم ما، توی معنویاتم خودخواه شدن حاج خانوم. همونجوری که خدا یه رزقی به آدم میده باید به دیگران ببخشه، باید اگه میدونه گوش کردن به حرف خدا برای خودش خوبه، برای بقیه هم بخیل نباشه.
ولی ما متاسفانه میشینیم میگیم حجاب خوبه پاک دستی خوبه غیبت نکردن خوبه فقط برای خودم! خدا ازین فقط برای خودم خوشش نمیاد.
امام صادق علیه السلام میفرمایند اگه عیبی در برادر مومنت ببینی بهش نگی خیانت کردی، امام حسین علیه السلام فرمودند روا نیست برای مومن چشمش به گناهی بیفته و پیش از پلک زدن اون گناهو محو نکنه.
منتها خب ما میگیم حالا اگه من حرفی بزنم فحشم میدن کتکم میزنن چادرمو درمیارن ووو انگار ما راضی هستیم به حکم خدا بی احترامی بشه نعوذبالله، فقققط به خودمون بی احترامی نشه
همین...
خب بابا ما یه جوری بگیم که طرف تندی نکنه
حالا باشه مام خوب گفتیم با رعایت ادب و احترام گفتیم، اون باز تندی کرد، خب فدای سر خدا ...
چی میشه مگه؟ دو تا فحشم بخاطر خدا بخوریم
به کجا برمیخوره؟
بعدم تراکت بهش دادم و گفتم به بچههاتم بده ووو
میگفت من اهل مجازی نیستم
گفتم حالا با بچهها صحبت کن. شاید یه جوری برات راش بندازن و راهنمایی کنن راحت خودتم گوش کنی. این درباره وصیت نامه امام حسین علیه السلامه
حیفه.
♥️@amershavim♥️
یه چی باحالی میگفت
میگفت دخترم خواسته عروسی کنه، من بهش گفتم ببین کلی میخوای خرج کنی، بعدم هر چی نامحرمه تو رو ببینه
خب دخترم برو همونو بده رهن خونه، نه دنیاتو خراب کن نه آخرتتو.
خلاصه
خیلی حرف زدیم
من امربهمعروفیاشو براتون تعریف کردم♥️🌱
♥️@amershavim♥️
داخلم تراکت دادم. یه خانومم گفت قبلا بهم دادی😁 خداحافظی کردیم از اونجا اومدیم بیرون.
توی شبستان اون خانومه رو دیدم که کنار در آبدارخونه میشینه با تسبیح سبزش.
رفتم نزدیک. داشت تلفن حرف میزد. سریع و سرپایی باهاش یه احوالپرسی کردم. یه کم طول کشید بعد شناخت.
ولی خیلی خیلی کوتاه احوالپرسی کردم. فک کردم اگه ببینه و بشناسه، احوالپرسی نکنم ممکنه دلش بشکنه. خودمم دوسش دارم.
رفتیم حیاط. یکی پول خواست. یه پسر جوون. یاد اون آیه افتادم. یه کم پول درآوردم صداش زدم داداش، برگشت گرفتمش طرفش سرم پایین بود گفتم ببخشید کمه.
شاید قضاوت کردن آسون باشه، اینکه بگم اون چرا کار نمیکنه ووو
ولی قضاوت کار خداست. یه قرون کمک میخوای به یکی بکنی، شیطان هزارجور استدلال برات میاره تا اونو بهش ندی، حالا کافیه ۴ تا دونه خورده ریز دخترونه ببینی، هی میخوای نخری، مگه ولت میکنه؟ تا نخری که دست از سرت برنمیداره
ولی من امروز تقوا پیشه کردم. به خودم گفتم اگه فک میکنی میتونی برای موارد غیرضروری هزینه کنی ، پس برای ضروریها هم میتونی، لینک کمکهای مالی به جبهه مقاومت توی سایت رهبری رو که داری. هر چی خورده ریز دخترونه میخوای بخری، مبلغ تعیین کن همونجا پرداخت کن. هیچکس بدون تل و کش موی اضافه نمرده.
جوری خدا کمک کرد زدم تو سر نفس، دیگه پیشنهاد خرید هیچی نداد.😂
فقط اقلام دارویی
ما خودمونم امربهمعروف میکنیم 😁
♥️@amershavim♥️
بعد رفتیم داروخانه. داروها رو گرفتیم. بعدم کادوی دوستمو دادم. امیدوارم خوشش بیاد. الهی
چشمام ستاره بارون شده بود از دیدن دستی که ساق پوشیده بود. توی دلم داشتم قربون صدقه حجابش میرفتم. ولی هنوز اونقد صمیمی نیستیم که بلند بلند بگم چی توی دلم میگذره. با نگاهم داشتم زیبایی اجرای حکم الهی رو طواف میکردم. موقع خداحافظی متوجه نگاهم شد. دستشو آورد جلو باهام دست داد.
دعا میکنم از یاران امام زمان علیه السلام بشه. شایدم باشه، کسی چه میدونه؟
بعد رفتیم سرم زدم.
چرا رفتم؟
چون دیدم مدتیه ورزشی که به جونم بستهست نمیتونم. فقط شده پیادهروی، همونم تازه کم شده. دو ساعت روزانه کار خونه میکردم. کلی هم فعالیت های دیگه... ولی الان هیچی...
با خودم گفتم اگه جمعه بخوام میز کتاب بذارم دست تنهام. با وجود این بیماری و مشکلاتش، نمیدونم چطوری پیش میره.
مجبورم این داروهایی که دکتر نوشته استفاده کنم. شاید کمی بهتر بشم.
و رفتیم برای تزریق.
دو ساعتم اونجا بودیم. دوستم اونجا کار میکنه. امروز نبودش، حالشو پرسیدم گفتن خدا بهش نینی داده اسمشم گذاشته علی
خیلی خوشحال شدم 🤗
به سفارش یکی از نزدیکان رفتم پیش درمانگر که براش سوال کنم. اونم جواب داد. از حال خودم پرسید. توضیح دادم. گفت بهتر میشید. همینکه رنگای شاد میپوشید خیلی براتون خوبه. منظوری نداشت ولی بهم برخورد. گفتم من همیشه رنگای خیلی شاد میپوشم ولی نه بیرون.
دیگه رفتیم برای خرید یه سری خوراکیهای سنتی ووو
توی راه چند تا کشف حجاب دیدم. همه رو گفتم دخترم شالت افتاده. یا دخترم بیرون میای یه شالم سرت کن. سه تاشون گفتن چشم. ازشون تشکر کردم.
♥️@amershavim♥️
بالهای پرواز
بعد رفتیم داروخانه. داروها رو گرفتیم. بعدم کادوی دوستمو دادم. امیدوارم خوشش بیاد. الهی چشمام ستا
یه موردم بود جلوتر ازما میرفت. همراه ۴ تا خانوم دیگه. یه نینی نازم داشتن.
دختره هی شالش میفتاد هی سرش میکرد.
پیادهرو شلوغ بود. بهشون رسیدیم. قبل ازینکه ردشون کنیم آروم صداش زدم :
دخترم! دختر خانوم! آبجی!
بالاخره متوجه شد با خودشم
گفت بله
گفتم
سلام حالت خوبه؟
جواب داد
ادامه دادم عزیزم من پشت سرتون بودم. داشتم رد میشدم. دیدم که چند بار شالت افتاد، اما شما دوباره سرت کردی. خواستم بهت بگم خیلی کار قشنگی میکنی که بخاطر خدا نمیذاری شالت بیفته. احترام خدا رو نگه میداری، ازت ممنونم واقعا.
جا خورده بود. تشکر کرد. حرفش که تموم شد گفتم دخترم شما که بخاطر خدا نگهش داشتی، بقیه موهاتم بپوشون عزیزم. خوشحال شدم دیدمت
بازم تشکر کرد و ما رفتیم
اما قبل ازینکه دور بشیم صداشونو شنیدم که اون یکیا با کنجکاوی میپرسیدن چی گفت؟ و اونو دوستشم با هیجان و خنده حرفامو برای هم تکرار میکردن
انگار خیلی براشون تازگی داشت این برخورد.
خریدمونم کردیم و اسنپ گرفتیم و برگشتیم ...
گفتم اگه الان ننویسم مث ماجرای آوین کوچولو میمونه وقت نمیشه و یادم میره ووو
بخصوص که احتمالا فردا خیلی خیلی سرم شلوغه
شمام خاطرات امربهمعروفی خودتونو بفرستید منتشر کنم همه استفاده کنیم☺️✨
♥️@amershavim♥️
نمیدونما
ولی دلم میگه اینکه خدا کمک کرد بیانمو به خانومه نزدیک کردم از دعای حاج آقا بزرگ بود.
یادتونه که ازش خواهش کردم دعام کنه به کلامم نفوذ بده.
خییییییییییلی دلم میخواد اخلاقمو مث پیامبر بکنم.
بتونم با همه با مهربونی بی اندازه رفتار کنم...
صبور
خوش اخلاق
با حوصله
مهربون
ووو
شمام دعام کنید 🌱
شاید بهم بخندید
ولی برای اینکه بفهمم خانوما چه لحنایی بیشتر استفاده میکنن دارم آموزش میبینم 😂 من همیشه لحنم خشک و علمی بوده. اگه بخوام برای خانوما از عامه مردم احکام بگم
اول باید لحن کلام و گونه زبانیمو بتونم بهشون نزدیک کنم.
باید بتونم طوری با هر قشر صحبت کنم که فک کنن یکی از خودشونم ...
سلام
روز پاییزی قشنگتون پر از بهترینا☺️👇
امام علی ع: اَلاَمرُ بِالمَعرُوفِ [وَ النَّهی عَنِ المُنکَر] افضل اعمال الخلق...
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند:
امر به معروف [و نهی از منکر]، بهترین اعمال خلق است.
غرر ج 2 ص 101 و ج 1 ص 103
#حدیث15 کتاب #احادیث
♥️@amershavim♥️