eitaa logo
یه دهه هشتادی
2هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
4 فایل
بسم رب الحسین💚 اومدیم‌مجازی‌دسـت‌به‌قلم‌شدیم! شایدنیمچه‌سربازی‌باشیم ترشحات ذهن یک دهه هشتادی! ما را نماد مذهبی ها تلقی نکنید..! کپی⁉️حلالت رفیق |تبادلات: https://eitaa.com/joinchat/1244660646C702d8507ec ❔درخدمتیم: [ @Amin31320 ]
مشاهده در ایتا
دانلود
به قول حاج مهدی ... از بچگی بهمون گفتن چیزی که نجس شد، عین نجاست و برداری بزاری تو آفتاب پاک میشه. حالا من اعتراف میکنم با گناهانم نجس شدم اومدم در این ماه عزیز، عین نجاست رو از دلم بر دارم؛🪴 تو آفتابم باش و منو پاکم کن آقا جان...💔 التماس دعا🤲...
یه دهه هشتادی
ویو کانالمون پایینه کانالمون رو سنجاق کنید ان‌شاءالله اگر عمری باشه لحظه سال تحویل میرم حرم از اون
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کانالمون رو معرفی کنید تا ان‌شاءالله توی ثواب لایو حرم‌مون لحظه تحویل سال شریک باشید🙂🌱 عاشقای امام رضا بسم الله کانال رو معرفی کنید عضو شدید کانال رو سنجاق کنید تا گُم‌مون نکنید لحظات تحویل سال آنلاین باشید🙃
🔴نشسته بود داشت چرخ سطل زباله رو تعمیر میکرد، وظیفه‌اش نبود ولی هر انسان باشرفی دلش برای بیت المال میسوزه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سیاسی نیستا فقط خواستم بگم شرف اینا بیشتر از اون سلبریتی دوهزاریاس..
سلام وقتتون بخیر چون دیشب خیلی درخواست داشتید حکایت روز شهادت شهید زینال زاده رو بگم ،الان عرض میکنم و اما چرا الان؟! خواستم قبل از افطار تعریف کنم زمانی که میخونید با فشار و سختی روزه خونده بشه تمام داستان از زبون خودم هست پس لطفاً کپی نکنید و اگر دوست داشتید فور کنید🌱 |
بی مقدمه شروع میکنم....... اوج شلوغی های مشهد کارشون به جایی رسیده بود که مغازه دارهارو مجبور میکردن به بستن مغازه هر کی هم مقاومت میکرد شیشه های مغازش رو میشکستن یه عده وحشی ریخته بودن توی خیابون ها بین مردم روز اولی که این اتفاق افتاد خیابون مجد بود جای بازار سرامیک و.... مشهد به سرعت خودمون رو رسوندیم اونجا خداروشکر حل شد |
و اما فردای اون روز.......
ساعت حدودا ۲ظهر بود تلفنم زنگ خورد تازه از بیرون اومده بودم خسته بودم میخواستم بخوابم یکی از رفقام بود که توی حرعاملی سکونت داره جواب دادم گفت محمد اینجا شلوغ شد بازار کفش جایی که زن و بچه مردم هم دارن خرید میکنن چون تجربه روز قبلش رو داشتیم جا نخوردم بهش گفتم یه گزارش کامل بده کامل تعریف کرد و اینکه آمادگی اینو داشتیم بعدش بیان حرعاملی سریع تماس گرفتم با بچه های تیم خودمون گفتیم آماده باشن که اگر لازم شد بریم |
حدود ساعت ۴ یا ۵بود همینطور خطی پیگیر اوضاع بودم که رفیقم دوباره زنگ زد با استرس گفت از بچه هاتون کسی اینجا هست گفتم آره یکی یا دوتا تیم مستقر هستن بعد یهو بغضش گرفت گفت چند نفری چاقو خوردن البته چون شب قبلش هم یکی از رفقامون چاقو خورده بود فکرشم نمیکردم این شکلی بشه گفتم حتما در حد خَراش هست ولی خب نگران شده بودم |
بلافاصله تماس گرفتم با بچه هایی که حاضر بودن تو محل که گفتن حسین و دانیال و.... چاقو خوردن گیج شدم و نفهمیدم کدوم حسین رو میگه شُک شده بودم راه افتادم سمت حرعاملی توی همین حین دیدم فارس عکس حسین زینال‌زاده رو گذاشت انگاری پشتم خالی شد،بغضم ترکید مثل بچه های کوچیک گریه میکردم... با سرعت بیشتری رفتم تا رسیدم به حرعاملی و دیدم بله حسین شهید شده از طرفی داغ از دست دادن حسین داشت خفه‌م میکرد از طرف دیگه نگرانی برای حال بقیه رفقامون،فقط دلم میخواست همه اینا خواب باشه |
اینا همه سخته ولی میدونید سخت تر از همه چیه؟!
نمیخوام و اجازه هم ندارم نحوه شهادت حسین رو بازگو کنم امااااا وقتی حسین چاقو میخوره و در حال جون دادن بوده کف زمین مغازه دار ها هلهله میکنن چند نفری سنگ پرتاب میکنن ویکی با لگد به جسم حسین تعرض میکنه و بعد از اینها هم حمایت قاتل و فراری دادنش همون مغازه داری شد همدست قاتل که حسین و دانیال و.... برای کمک بهش رفته بودن برای امنیت همون مغازه داری رفته بودن که شد شریک قاتل |
بریم داستان بعد شهادت رو بگیم