🌿 پيامبر خـدا صلىاللهعليهوآله
مَن أحَبَّ أن يَنظُرَ إلى أحَبِّ أهلِ الأرضِ إلى أهلِ السَّماءِ فَليَنظُر إلَى الحُسَینِ.
هر كس كه دوست دارد به محبوبترين فرد روى زمين در نزد اهل آسمان نگاه كند به حسين بنگرد.
🌸
📚 المناقب لابن شهر آشوب، ج۴، ص٧٣
#حدیث #میلاد_امام_حسین
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
❌حتی المقدور با لینک ارسال شود
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇👇👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨
الا حور و ملك! جن و بشر! خلق سماوات و زمين!
جشن بگيريد كه امشب علی و فاطمه و فاطمۀام بنين و حسن
و شخصِ حسين بن علی جشن گرفتند و
همه وصف ابوالفضل علمدار سرودند،
همه چشم به عباس گشودند و
همه حمد خداوند نمودند كه در باغ ولا،
دسته گلِ ياس، خوش آمد
پسر شير خدا حضرت عباس خوش آمد!
صلوات علی و فاطمه بر ماه جمالش، به جلالش، به كمالش، به خصالش، به دو ابروی هلالش،
ز رسول الله و آلش بفشانيد به پايش گهر مدح و ثنا را.
✨
ولادت بـا سـعادت قـمر بـنی هـاشم
حضرت عباس بن علی علیهالسلام
بر همه شیعیان تبریک وتهنیت باد
#میلاد_حضرت_عباس
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
❌حتی المقدور با لینک ارسال شود
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇👇👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کنار عرش الهی در مورد امام حسین علیه السلام ۸ مطلب نوشته شده است.
#شعبان
#ماه_شعبان
#امام_زمان
#امام_حسین_ع
#عزیزم_حسین
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
❌حتی المقدور با لینک ارسال شود
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇👇👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
✍🏼رسول خدا (صلی الله) فرمود :
❌ 10 چیز را خدا از 10 کس #دوست ندارد:
🔻بخل را از توانگر دوست ندارد .
🔸تکبر را از فقیر دوست ندارد.
🔻طمع را از عالم دوست ندارد .
🔸بی حیایی را از زن دوست ندارد.
🔻خودپسندی را از عالم دوست ندارد.
🔸دنیا پرستی را از پیر دوست ندارد.
🔻تنبلی را از جوانان دوست ندارد.
🔸تندخویی را از بزرگان دوست ندارد.
🔻ترس را از جنگجو دوست ندارد.
🔸ریاکاری را از عابد دوست ندارد.
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
❌حتی المقدور با لینک ارسال شود
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇👇👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
✨ امامـ صـادق عليه السلامـ
مَن زارَ الحُسينَ عليه السلام عارِفا بِحَقِّهِ كَتَبَ اللّه ُ لَهُ ثوابَ ألفِ حَجَّةٍ مَقبولَةٍ و ألفِ عُمرَةٍ مَقبولَةٍ، و غَفَرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ و ما تَأخَّرَ.
هر كه حسين عليه السلام را، با معرفت به حق و مقام او، زيارت كند خداوند ثواب هزار حجّ پذيرفته و هزار عمره پذيرفته را برايش بنويسد و گناهان گذشته و آينده او را ببخشد.
🌻
📚 بحار الأنوار، ج١٠٠، ص٢۵٧، ح١
#حدیث #میلاد_امام_حسین
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
❌حتی المقدور با لینک ارسال شود
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇👇👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
@Maddahionlinمداحی آنلاین - من غلامزاده زاده ی حیدرم - کریمی.mp3
زمان:
حجم:
5.62M
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
💐من که دلدادهی آل پیغمبرم
💐من غلامزادهی زادهی حیدرم
🎙 #محمود_کریمی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
❌حتی المقدور با لینک ارسال شود
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇👇👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_چهارم🎬:
صدیقه که لحنش حاکی از تعجب بود گفت: چی میگی فاطمه؟! حالت خوبه؟! روح الله زن گرفته؟!! اصلا باورم نمیشه، مگه میشه با وجود زن زیبا و مومن و هنرمندی مثل تو به طرف زن دیگه ای بره؟ اصلا این وصله ها به همسرت نمیچسپه، مراقب باش دچار تهمت زدن به یک مومن، نشی عزیزم
فاطمه بینی اش را بالا کشید و گفت: چه تهمتی صدیقه؟! خودش امروز اومده با گردنی برافراشته و با افتخار میگه زن گرفته...اونم کی..شراره...زن داداش محمدش که خودش را کشت...صدیقه تو در جریان هستی من به خاطر حمایت از شراره چه حرف ها و بد و بیراه هایی را که تحمل نکردم، چقدر از فتانه، زن بابای روح الله زخم زبان شنیدم و به خاطره شراره رابطه ام با خانواده روح الله بهم ریخت، شراره هم چه مظلوم نمایی ها که پیش من نمی کرد، هر چی فکرش را میکنم صدیقه، با عقلم جور در نماید روح الله بره شراره را بگیره
صدیقه از اونور خط حرف فاطمه را تایید کرد و گفت: به نظر من روح الله یا باهات شوخی کرده، یا اینکه می خواد تو رو امتحان کنه وگرنه گروه خونی روح الله و شراره بهم نمی خوره روح الله معمم و طلبه و مذهبی ،اونم با این پست و مقامی که داره، هرگز به طرف شراره که یک زن آزاد و رها و تقریبا بی بند و بار هست نمیره
حرفهای صدیقه انگار آبی بود بر آتشی که در وجود فاطمه برافروخته شده بود، فاطمه که اندکی آرام شده بود، از صدیقه تشکری کرد و گوشی را قطع کرد.
از اتاق بیرون رفت و تا چشمش به بچه ها که با نگاه مظلومانه و اشک آلودشان، مادرشان را نگاه می کردند، لبخندی زد و یکی یکی بچه ها را بوسید و بعد رو به عباس و زینب گفت: نگران نباشید بچه ها، چیزی نشده ، انگار باباتون با من شوخیش گرفته، الانم شما برین بخوابین و بعد به حسین گفت: برو توی اتاق من و بابا، رو تخت بخواب من الان میام..
حسین با اینکه سنش کم بود، اما انگار موقعیت های خطیر را خوب درک می کرد، سری تکان داد و به سمت اتاق رفت.
فاطمه که از خوابیدن زینب و عباس مطمئن شد به طرف سرویس ها رفت تا وضو بگیرد.
فاطمه در حالیکه آب وضو از دست هایش می چکید از سرویس ها بیرون آمد، آهسته به سمت اتاق رفت، داخل اتاقش شد و متوجه شد که حسین روی تخت خواب رفته است، نگاهی به چهره مظلوم حسین انداخت و زیر لب گفت: تو چقدر سختی کشیدی! نمی دونم از وقتی به دنیا آمدی چت بود؟! شبها یکسره بی قراری می کردی، به چهل روز هم نشده دیگه سینه مادر را نمیگرفتی و حتی شیر خشک هم نمی خوردی، انگار یکی طلسمت کرده بود و بعد به سمت چادر سفید نمازش رفت چادر را بر سر انداخت و زیر لب تکرار کرد: انگار نه حسین که همهٔ خانواده من را طلسم کردند، اما هیچ طلسمی نمی تونه رابطه من و خدایم را از هم پاره کند و به نماز ایستاد، فاطمه می خواست دو رکعت نماز برای آرامش خود و خانواده اش بخواند و امیدوار بود که هر چه روح الله گفته،همه اش یک شوخی تلخ باشد،یک امتحان برای فاطمه تا میزان محبتش را بسنجد.
نماز فاطمه تمام شد که صدای درب هال ،خبر از آمدن روح الله میداد.
فاطمه مشغول جمع کردن سجاده بود که روح الله وارد اتاق شد
فاطمه در حالیکه سجاده را روی پاتختی می گذاشت، لبخند زنان به سمت روح الله رفت، دستان سرد روح الله را در دستش گرفت و روی تخت نشاند و خودش هم کنارش نشست و گفت: روح الله، من میدونم که باهام شوخی کردی، اصلا امکان نداره تو همچی کاری کرده باشی، بعدم شراره تهران هست و ما تبریز، تو اصلا وقت همچی کاری را نداشتی
روح الله که انگار خالی از احساسات و عواطف انسانی شده بود، دست فاطمه را کناری زد و گفت: هر چی گفتم راست گفتم، من شراره را عقد کردم، همون روزی که برای شرکت در کلاس دکترا به تهران رفتم، اونو عقد کردم.
ذهن فاطمه برگشت به عقب، اون روز را خوب به خاطر داشت، بعد از مدتها کلاس مجازی به خاطر کرونا، روح الله امد و گفت که استثنائا کلاسش یه مدت حضوری برگزار میشود، فاطمه که خوب میدانست همسرش تازه خانه خریده و پولی در بساط نداره، پول های عیدی بچه ها را که خاله و مامان بزرگ و بابابزرگ بهشون داده بودند و بیش از پونصد هزارتومان هم نمیشد، توی جیب همسرش گذاشت و خودش با دست خودش پیراهن به تن روح الله کرد،دکمه ها را یکی یکی با عشق بست و کت را روی شانه هاش قرار داد و نمیدانست که همسرش نه برای شرکت در کلاس دانشگاه بلکه به مجلس عقد خودش و شراره میرود.
عرق از سر و روی فاطمه می چکید ، لرزشی عجیب سراسر وجودش را گرفته بود، فاطمه از جا بلند شد، بی هدف بیرون اتاق رفت و یکراست به سمت آشپزخانه رفت، بدون اینکه بفهمد در کابینت ها را باز می کرد و دسته دسته ظرفهای چینی و بلور و کریستال را که روزی با عشق خریده بود بر میداشت و روی سرامیک های کف آشپزخانه خورد و خمیر می کرد، از صدای شکستن ظرفها عباس و زینب که انگار خودشون را به خواب زده بودند داخل هال آمدند، روح الله که حرکات جنون آمیز فاطمه متعجبش کرده بود
🌐: @amirabadfarahan