eitaa logo
کانال رسمی اطلاع رسانی روستای امیرآباد فراهان
465 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
69 فایل
ارتباط با مدیر کانال علی امیرآبادی فراهانی:09122517441 09022517441
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 همه چیز به کنار! مگر نه این است خدا، خداست، و ما عبد! 🔹 او کارش خدایی و ولایت است و ما نیز، اعتبارمان به اطاعت و بندگی! 🔹 چه معنا دارد وقتی امر میکند، تخلف کنیم؟! 👈 نکند شیطان در قلبمان تخم‌گذاری نموده؟! که خودش هم چنین بی‌ادب بود! 🌴 سوره اعراف 🌴 🕋 قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ «12» ⚡️ترجمه: خداوند به ابليس فرمود: وقتى كه من فرمانت دادم، چه چيز تو را از سجده كردن باز داشت؟ شيطان گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفريدى.
⭕️👈حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 حکایت معرفت سگان و نمک نشناسی ارباب توانگر ظالمی در مرو سگان تربیت شده ای در زنجیر داشت که هر یک به هیبت گرازی بود. او این سگ ها را برای از بین بردن مخالفان دربند کرده بود… اگر کسی با اوامرش مخالفت می کرد مأمورانش آن شخص را جلوی سگان می انداختند و سگ ها نیز او را در چشم برهم زدنی پاره پاره می کردند… یکی از خدمتکاران وی که خیلی زیرک بود با خود اندیشید که اگر روزی آن حرامی بر من خشم گرفت و من را جلوی سگان انداخت چه کنم ؟ با این فکر وحشت سراپای وجودش را گرفت اما پس از مدتی به این فکر افتاد که این سگان را دست آموز کند لذا هر روز گوسفندی می کشت و گوشت آن را با دست خود به سگان می داد و آنقدر این کار را تکرار کرد که اگر یک روز غیبت می کرد روز بعد سگان با دیدن او به شدت دم تکان می دادند و منتظر نوازش او می شدند… روزی آن فرد ستمگر بر او خشم گرفت و دستور داد که او را جلوی سگان بیندازند. مأموران آن مرد را کت بسته جلوی سگان انداختند اما سگ ها که منعم خود را می شناختند دور او حلقه زدند و سرها را به روی دست ها گذاشتند و خوابیدند و تا یک شبانه روز به همین منوال گذشت… باری نره غول ستمگر از اعمال خود در حق خدمتکار ناراحت شد و گفت « کاش او را جلوی سگها نمی انداختم من چقدر بی چشم و رو هستم او چندین سال خدمت مرا کرده بود و این دستمزدش نبود » فردای آن روز رئیس مأموران که از پشیمانی ارباب آگاه شد به نزد وی رفت و ماجرای نخوردن سگان را بازگو کرد و گفت: « این شخص نه آدمی، فرشته است که ایزد ز کرامتش سرشته است… او در دهن سگان نشسته، دندان سگان به مهر بسته… » ارباب دنی با شتاب آمد تا آن صحنه را ببیند و سپس گریان به دست و پای آن مرد افتاد و عذر خواست و گفت: تو چه کردی که سگان تو را نخوردند… مرد گفت: « چند سال نوکری تو را کردم این شد عاقبتم اما چند بار به این سگان خدمت کردم و به آن ها غذا دادم و آن ها مرا ندریدند… سگ صلح کند به استخوانی.. ناکس نکند وفا به جانی…! »
💎معلمم گفت : زندگي را تعريف كن… گفتم..زندگي تعريف كردني نيست… ناراحت شد و نمره ام را صفر داد… سالها بعد كه او را ديدم كه پير شده بود و عصا به دست راه مي رفت … جلو رفتم و گفتم : زندگي را تعريف كن،ارام خنديد و گفت نمره ات بيست… زندگي را بايد زيست
‌ 💎ازخانمی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽﻫﺴﺘﻨﺪ ؟ ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺷﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﺑﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ ،ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ،ﺑﻌﺪﺍزﻇﻬﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﺪ ،ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺗﯽ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ چنین ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ! ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭﺿﻊ ﭘﺴﺮﺕ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ !!! ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﮑﻨﺪ ! ﺑﻼ ﺑﺪﻭﺭ ، ﯾﮏ ﺯﻥ ﺗﻨﺒﻞ ﻭ ﻭﺍﺭﻓﺘﻪ‌ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻨﺒﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ! ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺳﻔﯿﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ . ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺩﻫﻦ ﺩﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﺑﻌﺪازﻇﻬﺮ ﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮔﺶ ﮐﭙﯿﺪﻩ ! ﻋﺼﺮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ، ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖ شده... انچه برای خود میپسندی،برای دیگران هم بپسند!
‌ 📚 داستان کوتاه روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی .... این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند ، ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک دینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست ؟ بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید.
📚داستان کوتاه " سینما " فیلم تمام شد و تیتراژ پایانی تازه داشت روی پرده‌ی نقره‌ای سینما نقش می‌بست که تمام چراغ‌ها روشن شدن و همه‌ی تماشاگران سریع از جا برخاستن و به سمت درب‌های خروج با عجله به راه افتادن‌. ازدحام عجیبی بود و همه سعی میکردن زودتر خود را به درب خروجی برسانند. در همان حال تیتراژ همچنان روی پرده در حال پخش شدن بود. اسامی عوامل فیلم برداری تا دستیاران کارگردان و سایر بازیگران و چهره پردازان و طراحان لباس و دستیارانشان، یکی یکی و بصورت عمومی به نمایش در می‌آمدند. در آن شلوغی و هم‌همه، دختر نوجوانی در ردیف سوم و در گوشه‌ای همچنان سرجایش نشسته بود و مشتاقانه به پرده چشم دوخته بود. نامش که در ردیف دستیاران لباس بر پرده نقش بست، شوق عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت. دستهایش را مُشت کرد و لبخند، صورت زیبایش را زیباتر کرد. دخترک با شوق عجیبی به عقب برگشت تا عکس العمل دیگران را ببیند. اما در نهایت بُهت و تعجب دید که هیچکس در سالن نیست و او فقط تنها آنجا نشسته. غمِ بزرگی در دلش نشست و به عمر کوتاه خوشحالیش پایان داد. در همان حال کمی که دقت کرد، مَردی را دید که در انتهای سالن هنوز روی صندلی‌اش باقی مانده بود. خوشحال و امیدوار شد و چند قدمی به آن سمت رفت اما ناباورانه دید، مرد در خواب عمیقی فرو رفته. دختر بار دیگر به پرده‌ی سینما نگاهی انداخت و سپس‌ با سرِ پایین از درب سالن خارج شد. پایان
مردی مادر پیری داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی و راه رفتن ضعف داشت. مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره‌ای به او نشان دهد. شیخ به او گفت: مادر توست و مراقبت از او وظیفه توست، او تو را بزرگ کرده و از تو مراقبت کرده. الان وظیفه توست که از او مراقبت کنی. مرد گفت: ده‌ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده‌ام، هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از آن برایش کرده‌ام و دیگر نمی‌توانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم. شیخ بعد از شنیدن سخنان فرزند مدعی به او گفت: تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت وجود دارد و آن این است که مادرت تو را برای ادامه زندگی بزرگ و مراقبت کرده و تو از او مراقبت می‌کنی به امید روزی که بمیرد. پس تا عمر داری هر کاری برایش کنی نمی‌توانی زحمات او را جبران کنی. قدر پدر و مادرمان را تا زنده هستند بدانیم و از آنها با حس محبت نگهداری کنیم نه با حس اجبار. راستی! اگر آنها زنده هستند همین الان فرصت خوبی است که حتی با یک تماس هم که شده جویای احوال آنها شویم. و اگر از دنیا رفته‌اند در روز پنجشنبه با خواندن فاتحه و صلوات نثار ارواح طیبه شهدا و صالحین بلاخص اموات خودمون آنها را از خودمون دلشاد کنیم. 🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
📚مادر مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی؟ دختر گفت:‌می‌خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست! مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.
ماری وارد یک کارگاه نجاری شد. همینطور که داشت از گوشه نجاری عبور می کرد تنش به لبه یک اره برخورد کرد و کمی زخمی شد. مار فورا برگشت و اره را گاز گرفت. با گاز گرفتن اره، دهان مار به شدت زخمی شد. سپس بدون اینکه متوجه شود که دقیقا چه اتفاقی دارد می افتد، نتیجه گرفت که اره دارد به وی حمله می کند. پس تصمیم گرفت که با تمام قدرت دور اره حلقه زده و با فشار آن را خفه کند. مار در انتها توسط اره کشته شد. گاهی اوقات واکنش ما تماما از روی عصبانیت است. تنها به این فکر می کنیم که به کسی که به ما آسیب زده، آسیب بزنیم، درحالی که آسیب اصلی به خود ما وارد می شود. برخی اوقات باید در زندگی برخی چیزها را نادیده بگیریم. مانند برخی افراد، یا توهین ها را. چون ممکن است که عواقب آن برگشت ناپذیر و فاجعه انگیز باشد.
✏️ روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان می‌آید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که می‌روید این کیسه را با خود حمل کنید.» شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می‌کند.» حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد
⭕️ مهم مهم مهم 🔻رفقا با تلفن ۱۶۲ تماس بگیرید و از برنامه پاورقی تشکر کنید ضد انقلاب بسیج شده و تماس می گیرد و به برنامه انتقاد فحش و بدوبیراه می گوید . بر اساس میزان تماسها، در مورد ادامه کار یک برنامه تصمیم گیری میشه لطفا این اطلاعیه را در گروهها و دوستان به اشتراک بگذارید 🆔 @pedarefetneh 🔜 🆔 @pedarefetneh2 🔜
اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ... ▫️سلام بر گوشه‌ی روشن قبایت که آسمان را بر ما زمینگیران دوری‌ات می‌تکاند. سلام بر تو و بر ریسمان مهربان دستانت که تنها راه نزول ملکوت آسمان‌ها بر برهوت غفلت زمین‌اند... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
✅داستان بسیار آموزنده مردی تصمیم داشت به سفر تجاری برود لذا خدمت امام صادق (ع) رسید و درخواست استخاره کرد. استخاره اش بد آمد، اما آن را نادیده گرفت و به آن سفر رفت؛ و اتفاقاً هم به او خوش گذشت و هم سود فراوانی برد اما از آن استخاره‌ای که بد آمده بود در تعجب بود. پس از بازگشت از سفر خدمت امام (ع) رسید و عرض کرد: یابن رسول اللّه ! یادتان هست چندی قبل خدمت شما رسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجاری بود، به سفر رفتم، سود فراوانی بردم و به من خوش گذشت! امام صادق علیه السلام فرمودند: یادت هست در فلان منزلگاه خسته بودی، نماز مغرب و عشا را خواندی، شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده و نماز صبح تو قضا شده بود؟ عرض کرد: آری، ای فرزند رسول خدا ! حضرت فرمودند: اگر خداوند، دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. 📚 کتاب جهاد با نفس، آیت الله مظاهرى، ج 3، ص 27
شفای مریض (بسیار موثر)✨ از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مرويست كه پيغمبرصلى الله عليه وآله فرمود كه هر كه را مرضى باشد بعد از نماز صبح چهل بار بگويد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اَلْحَمُدللَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ تَبارَكَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ وَلا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ و دست بر آنجا كه علّت باشد بمالد از آن صحّت يابد و حضرت عزّت او را شفا بخشد. 📚باقیات صالحات ، حاج شیخ عباس قمی (ره).. 💚برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات.💚
در عالم برزخ(قسمت ۵) ◾️عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود. در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر می‌دیدم... 💠در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوه‌های عالم بر گردنم آویخته‌اند. 💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش. گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟ گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن می‌آیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. 🍀رومان این را گفت و رفت.. ✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر می‌شد و ترس و وحشت من بیشتر... 🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آن‌ها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچ‌کس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند. ☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا می‌شنیدند، می‌مردند. ✨ لحظه‌ای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ ⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمی‌آمدند. ⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم. 💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده می‌دانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایسته‌ترین انسان‌ها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید. 💠و این بار آن‌ها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، 🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبله‌ام کعبه می‌باشد... 🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر می‌رسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمی‌دادی جایگاهت اینجا بود، 💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند. با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم.🍀 🍂از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم. سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد. ❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آن‌ها رابطه و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آن‌ها کوتاه است. ♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر می‌شد. ✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی می‌کرد با زحمت سرم را بلند کردم و ... ✍ادامه دارد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢اینم زیباااااا 😍دختر کم حجاب در موکب :حاج قاسم عشق منه❤️ ❌ وقتی حاج قاسم میگه دختر کم حجاب دختر منه ✓منظور حاجی داخل این فیلم✓ از صحبت های خودش بشنوید
ترور یکی از پاسداران در تهران پاسدار قاسم فتح‌الهی که مقابل خانه‌اش هدف ۴ گلوله تروریست‌ها قرار گرفته بود، به شهادت رسید. محل حادثه مقابل خانه شهید در خیابان مختاری در جنوب تهران بوده است و یک نفر دیگر هم مجروح شده که در بیمارستان بستری است.
غیرت مردانه راهکار حفظ حجاب در جامعه بخش اول ،تعریف وجایگاه غیرت غیرت به معنای رشک وحسد مردانه است و در فرهنگ ایرانی بمعنای حمیت و محافظت از عصمت ،آبرو، ناموس و نگهداری عزت و شرف آمده است.  غیرت ازبزرگ منشی و قوت نفس انسان سرچشمه میگیرد و یكی از ملکه های نفسانی انسان ونشان مردانگی اوست و مرد بی غیرت از زمره مردان خارج است.  غیرت یكی از كمالات انسانی است كه خدای حکیم، اسباب آن را در وجود آدمی تعبیه كرده است. غیرت ورزی در حد عالی آن، لازمه  ایمان و پرهیزکاری است. امام صادق به نقل از امام علی(ع)خطاب به مردان کوفه فرمود: ... قَالَ عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ: يَا أَهْلَ اَلْعِرَاقِ نُبِّئْتُ أَنَّ نِسَاءَكُمْ يُدَافِعْنَ اَلرِّجَالَ فِي اَلطَّرِيقِ أَ مَا تَسْتَحُونَ وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ أَنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَالَ أَ مَا تَسْتَحُونَ وَ لاَ تَغَارُونَ نِسَاؤُكُمْ يَخْرُجْنَ إِلَى اَلْأَسْوَاقِ يُزَاحِمْنَ اَلْعُلُوجَ. (مشکاة الأنوارفي غررالأخبار،ج 1،ص۵۰۱) امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش از امام علی(ع) نقل مىكند كه فرمود: اى اهل عراق،خبردار شدم كه زنان شما در بين راه كوچه و بازار با مردان برخورد مى كنند،آيا حيا نمىكنيد؟ شخص بی غیرت از حالت طبیعی خارج شده و به ورطه پوچی و تباهی سقوط میکند. وجود غیرت در جامعه انسانی تا آنجا ضروری و حیاتی است كه شارع مقدس اسلام در تشریع احکام نیز به آن عنایت دارد.  یکی از راه‌های ترویج حجاب وعفاف در جامعه، بیدار و زنده کردن غیرت مردانه است، مرد غیور و با قوام هیچگاه نمی‌گذارد ناموسش مقصد نگاه های هوسباز و شهوتران دیگران شود. قریب به اتفاق زنان جامعه حداقل ازیکی از نعمات پدر، برادر، همسر و پسر را برخوردارند. اگر برای جامعه مردان نقش کلیدی و مهمشان، درست درک و تبیین میشد؛ تا حد بالایی جلوی این وضعیت گرفته میشد. قوام و غیرت دو خصلت ویژه مردان مسلمان ایرانی است که دشمن تا جایی که توانسته با ترفندهای شیطانی وباکمک فضای مجازی آن را در برخی افراد کمرنگ کند. وقتی این خصائص در انسان خاموش شود، نسبت به ناموسش بی تفاوت خواهد شد و فرقی برایش ندارد که ناموسش، چه می پوشد و... تجربه نشان داده زنی که در کنارش یک مرد غیور باشد خواه در قالب همسر، برادر، پدر یا حتی پسرش باشد، پشتش به او گرم میشود و برای این حس اصیل مردانه اش ارزش قائل است و حدود را رعایت خواهد کرد. انواع غیرت غیرت سه نوع است: دینی، ناموسی و ملّی الف ـ غیرت دینی منظور از غیرت دینی، این است كه انسان مسلمان نسبت به كیان اسلام و آنچه بدان مربوط می شود حسّاس باشد، با تمام توان در اثبات و اجرای آن بكوشد و از كوچكترین خدشه و تعرّضی نسبت به آن جلوگیری كند. برهمین اساس، جهاد، امر بمعروف و نهی از منکر، سفارش به حق‌ و صبر، تعلیم و تعلم و... میتواند در راستای غیرت دینی قرار گیرد، چرا كه هر یک از موارد یاد شده از یکسو در تحكیم احکام اسلام مؤثر است و از سوی دیگر، با ضدّ آن سرستیز دارد. ب- غیرت ناموسی غیرت ناموسی یعنی حمایت و حفاظت از ناموس، ارتباطی تنگاتنگ با شرف و مردانگی شخص مسلمان دارد و اسلام با تأكید از او خواسته كه از ناموس خود و مومنین در برابر هر گونه گزند داخلی و خارجی به شدت دفاع كند و كمترین مسامحه ای از خود بروز ندهد، حتی روایت شده كه: «اگر كسی ببیند كه مرد بیگانه ای با همسرش رابطه جنسی دارد، می تواند هر دو نفرشان را بكشد(وسایل الشیعه،جلد۲۸,ص۱۲۹) فتوای مراجع تقلید هم همین است فتوای امام خمینی(ره): اگر به ناموس كسی خواه همسرش باشد یا دیگران به قصد تجاوز حمله شود، واجب است به هر وسیله ممكن آن را دفع كند گرچه به كشتن مهاجم بیانجامد، بلكه اگر قصد آبروریزی به كمتر از تجاوز هم داشته باشد، حكمش همین است. (تحریرالوسیله جلد ۱ص۸۷) مسلمانان وظیفه دارند كه در میان خود در روابط اجتماعی و خانوادگی عفت شخصی و عمومی را رعایت كنند. زنان با حجاب كامل اسلامی و رعایت شؤون اجتماعی، از هر گونه خودنمایی و تحریک مردان امتناع ورزند و مردان نیز با متانت و حفظ امانت نسبت به پاکدامنی خود و دیگران همت کنند.و ناموس خود را از رفت و آمدهای غیرضروری، پوشیدن لباسهای جلف وتحریک کننده وهر گونه خودآرایی در جامعه، سخن گفتن غیرضروری و روبرو شدن با نامحرم و...باز دارند تا زمینه های نا امنی جنسی محو و جای خود را به امنیت و عفت دینی بدهد. ج ـ غیرت ملی مراد از غیرت ملّی احساس مسؤولیت  در برابر تمامیت ارضی كشور اسلامی و دلسوزی و حمایت از مسلمانان و عزت و شرف آنان به شكلی باغیرت دینی و غیرت ناموسی نیز پیوند دارد. ادامه دارد....
🔴 سه نصیحت از پرنده!! 🌿مردی از کنار بیشه‌ای میگذشت، چشمش به پرنده‌ی کوچک و زیبایی افتاد. آن را گرفت. پرنده در حالی که ترسیده بود گفت: "از من چه می‌خواهی؟" مرد گفت: "تو را میکُشم و می خورم." پرنده گفت: "جثه‌ی من کوچک است و چیز زیادی از من به دست نمی آوری" اما من می توانم سه سخن حکمت آموز به تو بگویم که برای تو سود بیشتری دارد! مرد پذیرفت. 🌿پرنده گفت: "سخن اول را در دست تو میگویم، سخن دوم را وقتی می گویم که مرا رها کنی و بر درخت بنشینم و سخن سوم را بر سر کوه" مرد گفت: "بگو" پرنده گفت: "اول این که هر چه از دست دادی حسرت آن را نخوری" مرد او را رها کرد و پرنده پرواز کرد و روی درختی نشست. مرد گفت: "سخن دوم را بگو" پرنده گفت: "سخن غیرممکن را باور نکن." و پرواز کنان به طرف کوه رفت و با صدای بلند گفت: "ای بدبخت! در شکم من دو مروارید بیست مثقالی بود. اگر مرا می‌کُشتی ثروتمند می‌شدی" مرد دستش را بر سر خود کوبید و افسوس خورد و گفت: "حالا آخرین سخن را بگو" 🌿پرنده گفت: "تو آن دو سخن فراموش کردی، حالا سخن سوم را برای چه میخواهی؟!! اول گفتم، افسوس گذشته را نخور، که برای از دست دادن من افسوس خوردی، و دوم اینکه سخن محال و غیرممکن را باور نکن، اما به این پندم هم توجه نکردی! آخر ای انسان عاقل! گوشت و بال من دو مثقال بیشتر نیست، تو چگونه باور کردی درون من دو مروارید بیست مثقالی باشد؟! بعد با خوشحالی به اوج آسمان آبی پرواز کرد.!! 📙کیمیای سعادت