اکثرشون دیشب تا ۲ و ۳ بیدار بودن ولی ماشالا...😄🥰 بمب انرژی‌ان🤞 پ.ن: فیلم برای ساعت ۱۰ صبحه!

⭕️جشن روز ولادت🥰 _تشویق ایسلندی به سبک هیئتی😄 عیدتون مبارک😉 #اعتکاف #مداحی

تفسیر خودمونی «السابقون‌السابقون»🌱 به بیان استاد بزرگوارم شیخ رضا خیابانی🗣 پ.ن: الحق که حاج قاسم نمونه‌ی بارز و کامل السابقون بود🙂 #اعتکاف

ولی برنامه‌های روایتگری اعتکاف یه حال عجیب و غریبی داره🙂💔 قشنگ با جاری شدن اشک این بچه‌ها میشه حضور و نظر شما رو تو مجلس حس کرد🌹 #اعتکاف پ.ن: فیلمشو فردا براتون میذارم...

دیشب بعد از برنامه روایتگری چون حال خوبی تو مجلس حاکم شده بود و همه‌ی بچه‌ها منقلب شده بودن، از فرصت استفاده کردیم و توی همون حال و با پس‌زمینه ذکر حسین (علی فانی)، بهشون گفتیم یه نامه و دلنوشته برای امام‌حسین بنویسید✍ 👈داشتم نامه‌ها رو میخوندم.. واقعا بعضیاش خیلی قشنگ بود:) آدم باورش نمیشد بچه‌های دبستانی این نامه‌ها رو نوشته باشن👀😇

الحمدلله دیگه مخاطبین هم در تولید محتوا ما رو یاری میکنن😁👌 سری قبلی هم یکی از برادرا تو یه مراسم دیگه ما رو غافلگیر کرد😂

نیاز دارم دوهفته‌ای بخوابم بکوب، بدون وقفه، بی‌صدا😐 این بچه‌ها چققققدر انرژی میگیرن از آدم😅

سلامی گرم از کنج مسجد، پس از اتمام باتری🥱👨‍🦯 #اعتکاف

اگه حال خوندشو دارید چندتا از نامه‌هاشونو براتون بذارم؟! شرطش اینه که یدونه «یازینب» برام بفرستی☺️ @amiraliiiii313👈 پ.ن: امشب، شب وفات خانم حضرت زینب «سلام‌الله‌علیها» هست...

خب! بریم دو سه تا نامه بخونیم...

این نوشته‌ی یه بچه‌ی کلاس چهارمیه🙃👌 فقط بخونید ببینید چجوری صحبت کرده:) نوشته: امام‌حسین (ع) من چند باری از شما درخواست کردم کربلا را ببینم اما هیچ‌ جوابی نگرفتم. نمیدانم برای چی جواب نگرفتم اما من باز هم تسلیم نمیشوم و از شما درخواست میکنم کربلا را نصیبم کنید! من دردودل‌های زیادی با شما کردم و واقعا خیلی از این بابت خوشحالم لطفا من را بپذیرید🙂

این هم نامه یه بچه ۱۰ ساله‌س💔 با این نامه به معنای واقعی دلم شکست و اشک ریختم🙂 چقدر خوشگل صحبت کرده با امامش:) نوشته: سلام عموحسین، من اسمم آریا هست. من شما را خیلی دوست دارم. من از اول صحبتم به شما بگم که اگر من کار بدی انجام دادم لطفا من را ببخش. من تا حالا برای شما زیاد گریه نکردم اما امروز خیلی گریه کردم. وقتی یک آقایی که اسمش را نمیدانم (اشاره به راوی) درباره شهدا گفتن من هم به اشتباه‌های زیادی که کردم پی بردم. من حدودا آخرای روضه یا حالا چیز دیگری (منظورش روایتگریه) گریه‌ام گرفت! سعی کردم نگه‌دارم (جلوی گریه‌ام را بگیرم) اما نمیتوانستم... چون دست خودم نبود؛ نمیدانم..... پ.ن: نامه‌ش ادامه داشت ولی من به همینقدر اکتفا کردم!