eitaa logo
عمار نامه
915 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
234 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴اعلام رسمی خبر شهادت سرلشکر حاج احمد متوسلیان پس از ۴١سال! 🔹سرانجام پس از ۴١سال، یک مقام رسمی، رسما خبر شهادت حاج احمد متوسلیان را اعلام کرد! 🔹سردار سرلشکر سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران، در دیدار نوروزی خود با خانواده حاج احمد متوسلیان اعلام کرد: شهید جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، اولین شهید ایرانی در راه فتح قدس است! 🔴 شبکه رسانه ای "مقاومت نیوز" 🇮🇶🇵🇸🇱🇧🇸🇾🇮🇷🇾🇪🇦🇫🇵🇰 🔵 اخبار مقاومت جهان اسلام https://eitaa.com/joinchat/2218066109C2272e7b5f3
📸جوانان فلسطینی برای رسیدن به مسجد الاقصی باید از این دیوار بتنی عبور کنند 🔹در دومین جمعه ماه رمضان بیش از ۲۵۰ هزار فلسطینی در مسجد الاقصی نماز خوانند 🔹امروز مصادف با روز سرزمین در فلسطین است و مردم فلسطین در نقاط مختلف این روز را گرامی داشتند که با یورش نظامیان صهیونیستی مواجه و ۲۵ فلسطینی زخمی شدند. 🔴 شبکه رسانه ای "مقاومت نیوز" 🇮🇶🇵🇸🇱🇧🇸🇾🇮🇷🇾🇪🇦🇫🇵🇰 🔵 اخبار مقاومت جهان اسلام https://eitaa.com/joinchat/2218066109C2272e7b
اگر جمهوری اسلامی نبود، ایران چگونه بود؟ بدون جمهوری اسلامی یا حاکم بود که در این صورت رضا پهلوی شاهنشاه شده بود. با رضا پهلوی پیش‌بینی وضعیت‌ امروز کشور خیلی پیچیده نبود؛ در صورت حمله ، چند استان کشور از ایران جدا شده بودند و با ظهور آن استانها و بقیه‌ی کشور درگیر بحران داعش می‌شدند و پس از کشتار بسیاری از مردم و دست‌درازی با جان و مال و ناموس مردم با دخالت و و ، داعش از کشور بیرون رانده می‌شد. وسعت جغرافیایی ایران قطعا بسیار کمتر از امروز می بود و چندین دولت محلی حاکم بودند ؛ با این حال تقریبا در تمام نقاط کلیدی کشور آمریکایی‌ها و ناتو و اسراییل پادگان نظامی ایجاد کرده بودند و از امتیاز برخوردار بودند. ایران در صدر کشورهای اسلامی که از سالها قبل اسراییل را به رسمیت شناخته بود، در بازی‌های ورزشی از بازی با تیم فلسطین خودداری می کرد . به رسمیت شناختن ازدواج ، ممنوعیت پوشش اسلامی و آزادی هر نوع پوشش و ممنوعیت تدریس علوم دینی در مدارس و دانشگاه‌ها در راستای سیاست‌های جهانی‌سازی از جمله اقدامات اصلاحی پهلوی در سالهای اخیر می‌بود. با این همه ماندگاری نظام پهلوی با توجه به روحیه شاهزاده‌ی بی‌عرضه‌ای چون رضا پهلوی غیر منطقی است؛ ایران امروز بدون جمهوری اسلامی، ایرانی به مراتب بدتر از می‌بود؛ مذاهب و اقوام و فرقه‌های مختلف ، ایران را به حداقل هشت کشور تقسیم کرده بودند و هر چند ماه یکبار پس از جنگ های خانمان سوز، یکی از گروه‌ها حاکمیت را در دست می‌گرفت. برای چنین ایرانی نه استقلال سیاسی و نه قدرت علمی و نه توان نظامی و نه خودکفایی اقتصادی؛ خیالاتی بیش نیست. برای آن ایران، تصور سلوهای بنیادی، بیمارستانهای پیشرفته، واکسن سازی، صنعت موشک و انرژی هسته‌ای، خودکفایی در صنعت نفت و بسیاری از صنایع ریز و درشت؛ یک شوخی بیش نبود و ذره‌ای امنیت کمترین آرزوی ایرانیان می‌بود. و همه‌ی این‌ها به لطف حضرت حق و اراده مردم و نعمت ولایت فقیه تعبیر نشده است و امروز به عنوان یک ابرقدرت در دریای متلاطم جهان، کشتی ثبات است. بر ایران بزرگ و عزیز مبارک ‌🔹🔸تحلیل های کوتاه فرهنگی سیاسی"محمد حسین‌زاده"
🔴 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔵 امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (صلوات الله علیه) 🌕 دوازدهم فروردین، سالروز رای ۹۸٪ی ملت بزرگ و انقلابی ایران به جمهوری اسلامی گرامی باد.
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر بخواهیم روش های زیادی در امر به معروف وجود دارد که تاثیر هم دارد... لازمش اینه جلسات قرآنی علاوه بر مسجدبیارن توی پارک ها...👌💪 🔸 بعد از چندین روز حضور بی حجاب‌ها و روزه خوارها جهت عادی سازی در پارک قدوسی شیراز، اهالی این منطقه طی اقدامی خودجوش و کاملاً مردمی، تصمیم گرفتند قرائت قرآن، نماز و افطار خود را در این پارک برگزار کنند. 📍پ.ن : کار فرهنگی آتش به اختیار [=تمیز و خودجوش] یعنی همین!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴⚡️... و همچنان جمهوری اسلامی ایران... ✅ خود را قبل ظهور آماده کنیم...
🔴⚡️تناقضات عبدالحمید، از چادری کردن زنان در ترکیه تا سقوط حجاب در مسجد مکی! 🔺مولوی عبدالحمید تا پارسال حجاب (چادر) را برای زنان نه تنها در مساجد، بلکه برای اماکن تاریخی هم لازم می دونسته حتی در ترکیه... 🔺اما الان زنان با سر و بدن نیمه برهنه در مسجد مکی زاهدان و نزد خود وی حاضر می شوند...
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴⚡️داستان انقلاب تناور 🔺ویژه روز جمهوری اسلامی ایران به روایت امام خامنه‌ای 🔺این ملت از هفت خانی عبور کرد که دیگر ملت‌ها توان عبور از یک خانش را هم ندارند...
35.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جهاد تبیین 🖕🖕🖕 ‎‎‌‌‎‎┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅ 🇮🇷 @Tebyangonabad2
💥13بدرما👈13بدر اونا👇 🍁سبزه یک فرمانده چگونه در سیزده بدر گره خورد 🍁 ⭐ بچه‌ها به اميد مسافرت شيراز لباس عيدشان را نمي‌پوشيدند. هر روز نگاهي به لباسها مي‌انداختند، لحظه‌اي مي‌پوشيدن و از تن شان درمي‌آوردند. مي‌گفتند: 👈 بايد بابا بياد و ما لباس تازه‌مون رو وقتي به شيراز ميريم، بپوشيم... ⭐ تمام سیزده روز عيد، بچه‌ها در انتظار بودن كه بابا بيايد و لباس تازه بپوشند و به شيراز برويم. هر زنگي كه به صدا در مي‌آمد، به اميدي كه بابا هست، براي باز كردن درحياط سبقت مي‌گرفتند. حياط منزل را كه خاكي بود، باپول عیدی دو نفرمان موزائيك و یک قسمت هم باغچه گل درست کرده بودم. بچه‌ها مي‌گفتند اگر بابا بياد و در حياط رو باز كنه، فكر مي‌كنه اشتباهي آمده و خونه‌ي ما نيست، چون حياط ما قشنگ شده. او از موزاییک کردن حیاط باخبرنبود. چون تصمیمی بود که خودم گرفته بودم و تا آن زمان تلفن هم نکرده بود تا مطلع بشه. ⭐اين انتظار درست 13 روز طول كشيد و ما چشم به راه آمدنش بودیم. نه تنهاد با بچه ها جایی نرفتم بلکه تماما مشغول کارهای بنایی بودم و چشم به راه، که هر لحظه زنگ در به صدا در بیاد و وارد بشه. تا غروب شب سیزدهم کار بنایی تمام شد. باز هم از محمد خبری نشد، حالم گرفته شده بود. لباس بچه ها را پوشاندم و رفتم منزل مادرم... ⭐ساعت حدودا نه صبح بود. صداي موتور از كوچه‌ي منزل مادرم به گوشم رسيد. از جا پريدم كه محمد است، ولي نبود. برادرش بود. عجيب بود، برادرش صبح روز سيزده‌بدر، اين‌جا چه مي‌كند؟... ⭐جلو رفتم و سلام كردم. چه عجب داداش؟😇 خورشید از کدوم ور بیرون اومده؟...نیم نگاهی هم به چهره من نکرد. درحالي كه وسايل داخل خورجين رو اين طرف و آن طرف مي‌كرد با لبخندي مصنوعي گفت: گفتم همسر و فرزندان برادرم تنها هستن به دنبال شان بيام و امروز رو با هم باشيم. بعدش از من خواست كه لباس بپوشیم با اون بريم بیرون. مانده بودم، می‌دونستم اون چنین روحیه ای نداره... ⭐خدايا چه شده؟...چه اتفاقی افتاده؟... از طرفی هم فکر کردم شاید نگران بچه های برادرش بوده که تمام تعطیلات جایی نرفتن... ویا ممکن است برادرش از جبهه برگشته باشد و می‌خواد منوغافلگیر کند. سجاد جلوي موتور نشست، سوده پشت عمو، من هم يك طرفه ترک موتور نشستم. مردم را می دیدم که هر کدام با اسباب و اثاثیه ای به سمتی می روند. یکی به طرف کوه، یکی به طرف دریا. از مسائل مختلف صحبت مي‌كرد... ⭐ابتداي روستاي شان كه رسيديم، گفتم: راستي داداش از بچه‌ها خبر نداريد؟... با كمي مكث جواب داد: 👈 چرا شنيدم حسين املاكي، 💞شهيد شده... 😰 می دونستم محمد و حسین معمولا با هم دیگر هستند.بلافاصله محمد رو در كنارش احساس كردم و از داداش پرسیدم: پس محمد چي؟...
⭐به چهره‌اش توی آينه‌ي موتور نگاه ‌كردم. منتظر عكس‌ العملش بودم. جواب داد: بچه‌ها خبر آوردن كه محمد هم زخمي شده. با خودم گفتم زخمی عیبی نداره. حداقل دوباره می تونم ببینمش. گفتم: كدوم بيمارستان بستريه؟ چشمانم همچنان به‌ آينه‌ي موتور دوخته شده بود كه چه جوابي مي‌دهد، اما جوابي نداد. دوباره تكرار كردم كدوم بيمارستان؟ ناگهان از آينه ديدم چشماش پر از اشك شده و فکش می لرزه...😇 ⭐ گفتم: 👈 💞محمدشهيد شده؟😰 سکوت کرد و جوابي نداد. من جواب خودم رو گرفتم. به يكباره به ياد وصيت محمد افتادم : دوست دارم اگر خبر شهادتم روشنيدي بگي"انا للّه و انا اليه راجعون." 👈صداش توی گوشم می پيچيد. انگار تمام آب بدنم خشك شده بود... 😭به زور خودم رو به ميله‌هاي موتور چسباندم و آروم گفتم: "انالله و انااليه راجعون. "داداش گفت: مواظب باش.بابا و مامان چیزی نمي‌دونن تا چند لحظه‌ي ديگه بچه‌هاي سپاه میان و به اونا خبر ميدن. من از ديروز خبر دار شدم، ولي نتونستم بهشون بگم...😣 ⭐به منزل پدرشان رسيديم. هر دو در كوچه باز بود. بابا و مامان محمد روي لبه‌ي چاه آب توی حیاط نشسته بودند و چشم به راه بودند. سلام كردم...👈 اتفاقاً شب گذشته عمه‌ي مادرم هم فوت كرده بود. مامان حالتم را ديد و گفت: سيّد، عيبي نداره پير بود. مرده كه مرده. پيرا بايد بميرن و جونا بمونن. شاد باش. ان‌شاءالله امروز دیگه محمد سرو کله ش پیدا میشه. یادت میاد پارسال هم بعد از سیزده اومده بود...؟ ⭐سعي كردم برگردم تا پشتم به آنها باشد. مبادا تغييرات توی چهره‌ام رو ببينند. تعارفم کردن برم بالا. از چهار پله‌ي منزل شان نمي‌توانستم بالا بروم. ديوار خانه را با دست گرفتم و بالا رفتم. به هر سختي بود وارد اتاق شدم. ميوه، آجيل و شيريني وسط اتاق بود. گوشه‌اي نشستم و به ديوار تكيه دادم. طبق معمول بچه‌ها در حياط شروع به بازي كردند. پدرش پرتقال و پسته مي‌خورد و پوستش را به طرف من پرت مي‌كرد و مي‌خواست با شوخي های همیشگی اش خوشحالم كنه. ⭐زير لب از خدا طلب صبر مي‌كردم كه مادر با پدر به تندي برخورد كرد كه چه كارش داري، ولش كن، سر به سرش نگذار ابراهیم، حوصله نداره. 13 روزه كه چشم به راه پسرته، حق داره، به حال خودش بذارش. آقاجون هم ول‌كن نبود كه نبود. من حال شوخي نداشتم...😢 👈 چندين بارخواستم داد بزنم. ولي به نفسم مسلط شدم وسكوت كردم. با خودم مي‌گفتم: "خدايا دارم منفجر ميشم.😳 چراب چه‌هاي سپاه نمي‌آیند؟😇 ⭐در همين گيرودار بودم كه صداي چند ماشين و هياهو از بيرون خانه به گوش رسيد. گفتم: آقاجون پاشو كه دوست‌هاي محمد اومدن دیدنت."👈 سرتان را درد نیاورم اینطوری بود که من در سیزده عید سبزه زندگیم برای همیشه گره زدم😰 راوی سیده نساء هاشمیان همسر سردار شهید اصغریخواه به👈 گزارش جهان به نقل از مشرق
☀️لطـفا تاآخـــر بخونید و سپس نشر دهید ❤️🍃خانمی داستانی برایم گفت که نه حزب اللهی بود و نه چادری....! 🌴گفت روز ۱۳فروردین امسال طبق روال سالهای گذشته وسایل لازمه گردش را در ماشین جا بجا میکردم... پیر زن خوش رویی مقابل خانه اش در یک صندلی کوچک نشسته بود و ذکر میگفت با تسبیح...! ما همگی حرکت کردیم و رفتیم به طرف طبیعت که روز سیزده را بدر کنیم... برای اینکه به ترافیک طاقت فرسای عصر نخوریم یک ساعت به غروب مانده از پارک جنگلی به طرف خانه حرکت کردیم...! 🌸🍃وقتی که رسیدم به محله خودمان با کمال تعجب دیدم که همان پیر زن همسایه نشسته بر در خانه اش و مشغول پاک کردن برنج است... برایم عجیب بود، چون تنها روزی که هیچ کس در شهر نمی ماند، این پیرزن تنها نشسته بود و مشغول کارش بود... کنجکاو شدم و رفتم جلو و سلام کردم.. خیلی گرم سلامم را جواب داد و احوالم را پرسید... بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب و کنجکاوی ام را در حد یک سوال از پیر زن همسایه پرسیدم که: مادر جان چرا تنها نشستی؟ خب پاشو برو گردشی،  تفریحی چیزی!! من از صبح که رفتم شما اینجا بودی تا حالا.....!! 💐پیر زن گفت دخترم بشین....! کنارش نشستم...! از کیف پول کوچکش که در بغلش گذاشته بود عکسی در آورد که دنیا بر سرم خراب شد. عکس چهار فرزند شهیدش را به دستم داد و یکی یکی اسم شان را با تاریخ شهادت و محل شهادت گفت برایم.... ماتم برده بود... دست روی عکس آخری گذاشت و گفت این عکس رضاست که میگن تو اروند غواص بود ولی هنوز از اون خبری نیست... 🍀گفت منتظرم شاید کسی بیاد و خبری بده...! بنده خدا پدرش سه سال پیش به رحمت خدا رفت... حالا منم و خودم تو این تنهایی،  که منتظرم شاید از رضام خبری بیارن... محسن و احمد و صادق بهشت زهران ولی دلم پیش رضاست تا نیاد نمیتونم کاری کنم.. به خودم آمدم دیدم که صورتم خیس اشک هست و اصلا حواسم نبود که مادر هم مثل من غرق در اشک بود... رویش را بوسیدم و برگشتم خانه 👈و الان فهمیدم که من امنیت و عزت و تفریحم را مدیون مادرانی هستم که دست گل به آب دادند. 🇮🇷 @Tebyangonabad2