📌نفی اشرافیت دولتمردان
نمی توانست اشرافیت دولتمردان را بپذیرد می گفت کافر شده اند کفرة الصلعا ....به نحو زشتی به کفر گراییدند.
📌گفتن حق
ممنوع کرده بودند، وداع با ابوذر تبعیدی را! او توجه نکرده بود به ابوذر گفت :«اگر تو دنیای آن ها را می خواستی به تو امنیت می دادند. اگر به کارهای ان ها رضایت می دادی، تو را دوست داشتند.... تنها عاملی که جازه نمی دهد با تو همفکری و همزبانی کنند تسلیم به دنیا و ترس از مرگ است... و دنیا و آخرت شان را از دست داده اند.» آن قدر به اشراف دولتی گران آمده بودکه همین وداع وسیله تیره شدن روابط شان با علی و طرفدارانش شد
📌مقابله با نقشه تحمیل به رهبری دینی
می خواستند علی را به سازش با طاغوت بکشانند. عباس را واسطه کردند و چند بار هم عبدالله بن عباس را! سپر شده بود، که رهبری تن به مذاکره و سازش با طاغوت ندهد و در جواب وساطت ها محکم ایتسداه بود که آرمان ها پایین نیاید. عبدالله پیش طاغوت رفته بود و گفته بود: «من نتواسنتم از وساطت نتیجه ای بگیرم عمار مانع است و نمی گذارد که رضایت علی تحصیل شود.» متهمش می کردند به تند روی!....شاکی شده بودند از ممانعت او از تحمیل به رهبر دینی، خلیفه در مسجد به عمار دشنام داده بود، او هم سکوت در مقابل ظلم اشرافیت طاغوتی را جایز ندانسته بود. احضارش کرده بودند، نرفته بود، با زور برده بودندش. رفته بود مسجد علیه تحمیل گران به رهبر دینی حرف زده بود. آدم ریختند دیگران حرفش را نشنوند...
📌پرداخت هزینه عدالتخواهی
کلی از صحابه نامه نوشته بودند که اشرافیت طاغوتی توبه کند و دست از ظلم به مومنین بردارد. عمار جلو افتاده بود و ۱۰ نفر پشتش آمده بودند در کوچه ها که می رفتند یکی یکی از ترس پراکنده شدند. تنها رفت نامه را تحویل داد. خلیفه گفت: «تو این را نوشتی؟» -بله – تنها بودی؟ - نه افراد دیگری هم بودند از ترس تو متفرق شدند. – نام آن ها ر ابگو. – هر گز نخواهم گفت... مروان وسط پریده بود تا کی مقابل این بنده ی سیاه صبر می کنی؟ مردم را نسبت به تو جری ساخته. اگر بکشی اش بقیه هم عبرت می گیرند. چماق به دست به جانش انداخته بودند. آن قدر زدندش که فتق شد و غش کرد، در خیابان پرتش کرده بودند، ام سلمه پیدایش کرده بود و گفته بود او را به خانه اش بیاورند. بعد یک روز به هوش آمد، وضو گرفت و نماز خواند. رو کرد به ام المومنین و گفت : «اگر مضروب شدم، این اولین باری نیست که در راه خدا شکنجه می بینم»ء
📌عدالتخواهی و فضا باز کردن برای رهبری دینی
اشرافیت طاغوتی کار را به گلوی مردم رسانده بودند. چند حد شرعی آشکار را که زیر پا گذاشتند. دید سکوت جایز نیست. هم خودش با ظلم مقابله می کرد هم فضا باز می کرد برای حضور رهبری دینی. رفته بود سراغ علی که« ای منادی اسلام! برخیز و ندا در ده! معروف مرده و منکر زنده است! ناپاکی و زشت کاری جای معروف و درستکاری را گرفته است!... به خدا سوگند اگر یارانی داشتم با این قوم به مقابله برمی خاوستم. به خدا سوگند اگر یک نفر در پیکار با این ها پیش قدم شود من نفر دوم خواهم بود.» سخنرانی های پردامنه و مباحثات و مجادلات مبسوط به راه می انداخت و همه جا علیه ظالمین و اشرافیت طاغوتی صحبت می کرد.
📌عدم سکوت مقابل صف آرایی علیه رهبری دینی
خبر دادند ام المومنین برای خون خواهی خلیفه مقتول از مکه به طرف مدینه رفته. ولی به محض شنیدن خلافت علی برگشته. کسی را فرستاده بود نزد عایشه که «از کسی مثل ام المومنین شایسته نیست که وضع دیروز خودش را در برابر عثمان فراموش کند، و باید به خاطر داشته باشد که می گفت این یهودی پیر را بکشید. شایسته ی ام المومنین نیست که آن چه در باره ی علی در خاطر دارد فراموش کند. و مناسب شان او نیست که خودش را در جریان های متناقض و متعاکس وارد کند، و ابزار مقاصد سوء فرصت طلبان و ماجراجویان شود».... هر جا انحرافی علیه رهبری دینی می دید ساکت نمی نشست.
📌نهیب زنی به خواص بی بصیرت و ساکتین
می رفت سراغ خواص از محکم ها تا متزلزل ها و حتی متهمین به نفاق! حتی گیر داده بود به مغیره او هم جواب داده بود مدتی مهلت می خواهم تا این افق تیره و تار روشن شود و ماه طلوع کند آن گاه با بصیرت گام بردارم. به او جواب داد: «پناه بر خدا ای مغیره! با انی که چشم بصیرتت روشن شده است می خهواهی کور بمانی؟ و مانند کوران در گوشه ای بنشینی؟ فکری به حال خودت بردار! و ببین به چه می نگری و چه می کنی؟ اما من کسی هستم که جز در صف مقدم گامی برنخواهم داشت.»
حتی عبد الله بن عمر را ول نکرده بود. از امام علی اجازه گرفته بود برای بحث با او. «می دانی که مهاجر و انصار با علی بیعت کرده اند! اگر علی را بر تو ترجیح دهیم نباید خشمگین شوی، و اگر تو را بر او ترجیح دهیم نباید راضی باشی! می گویی نباید بر مسلمان شمشیر کشید حرف حساب است. من نیز قبل زمامداری علی همین گونه فکر می کردم. اما می دانی که قاتل را باید کشتن و زناکار را سنگسار کردن. این یکی با شمشیر کشته خواهد شد و این یکی با سنگ و تو میدانی که علی هیج نمازگذار حقیقی را نکشته است.»
سعد ابن ابی وقاص را هم ول نکرده بود. جواب نداده بود. رفت سراغ محمد بن مسلمه ی انصاری، او هم بهانه آورده بود که «اگر حدیثی از پیامبر نشنیده بودم بی درنگ با علی بیعت می کردم.» عمار کم نیاورده بود که «حرفت را صریح بگو! اگر حرف حساب باشد من هم همراهت می شوم. و اگر تشخیص بدهم که حق با توست تسلیم می شوم.» طرف هم گفته بود پیغمبر دستور داده است هر وقت دیدیم مسلمانان با نمازگزاران به کشتار برخاستند کناره گیری کنیم و بی طرف بمانیم.» - تو این را از پیغمبر شنیده ای؟ - بله به گوش خودم. – من تو را متهم نمی کنم ولی اگر ثابت شود این حرف را پیغمبر گفته است باید تفسیر صحیح شود. هیچ وقت ممکن نیست دو نفر مسلمان برای کشتار بر روی همدیگر شمشیر بکشند، به طور قطع یکی از آن دو مسلمان نیست. در ان صورت تو موظفی مسلمانی را یاری کنی که حق با اوست. اگر هم بگویی پیامبر گفته نمازگذاران تو یکی از دو نفری هستی که برای قول شهادت کافی است. آیا نشنیدی سخن پیامبر در حجة الوداع را که خون و مال شما بر همدیگر حرام است، مگر کسی ایجاد حادثه ای بکند؟...».... طرف هم که پاسخی نداشت گفته بود : «بحث را همین جا ختم کن!»
چهار ماه از بیعت با علی نگذشته بود، کار عمار این بود که یکی را دعوت کند، یکی را بر عهدش تقویت کند، یکی را سر جایش بنشاند....
**
عصر روز جنگ عمار ستون جنگی خودش را به عقب جبهه برگدانید تا استراحت کند. آن ساعتی که لشگریانش مشغول استراحت بودند مردم به یکدیگر می گفتند دشمن امشب از ضربات شمشیرهای جنگندگان عمّار مصون خواهد بود. عمّار این حرف ها را می شنید و شمشیرش ر تیز می کرد و پرچمدارش را تهییج و تجهیز می کرد. برای شکستن فضا به مرقال فرمان آماده باش داد. با صدای بلند فریاد زد «کیست که عازم بهشت باشد! بهشت زیر سایه ی شمشیرها و تیرهاست! امروز به ملاقات دوستان نائل می شوم. امروز محمد و حزبش را ملاقات می کنم»« سوگند به آنکه حیات من در دست اوست، اگر کار این مردم به جایی بکشد که با ضربات کوبنده پی در پی ما را نابود کنند؛ باز هم در یقین و اطمینان من فتوری روی نخواهد داد. زیرا به خوبی می دانم که حق با ماست و آن ها باطل اند. ... آن پرچمی را که عمروعاص بر دوش می کشد همان پرچمی است که سه بار در رکاب پیغمبر با آن مبارزه کرده ام و این چهارمین بار است » و سپس حمله کرد....
**
📌مشخص کردن خط ها
رجز می خواند
نحن ضربناکم علی تنزیله(یک روز به خاطر نزول قرآن با شما جنگیدیم)
و الیوم نضربکم علی تاویله (امروز بر سر تاویل و تطبیق آن با مصادیق بیرونی با شما می جنگیم)
(ضربه ای که پوس ترا از جایگاهش می کند) ضربا یزیل الحام عن مقیله
و یذهل الخلیل عن خلیله (ضربه ای که دوست، دوستش را به خاطر ان فراموش می کند)
او یرجع الحق الی سبیله (یا این که حق را به موضع خودش بازگرداند
📌اصل اصول است نه آدم ها
در بند نسبت های فامیلی نبود! اصل برایش خط پیامبر بود نه همسر پیامبر. با حسن بن علی راه افتاده بود، کوفه تهییج مردم برای قیام مقابل بیعت شکنان. «مردم در حال حاضر بین دو اشکال یعنی مخالفت با دین یا احترام به ام المومنین گرفتار شده اند و باید امتحان بدهند. » حفظ حکومت دینی برایش مهم تر از حفظ آدم ها بود. در مورد کسانی از خواص که بیعت شکسته بودند اهمیتی قائل نمی شد و می گفت «مقابله یا کشتن آن ها محتاج فتوا و دلیل نیست»
مردم را گرد رهبر دینی می خواند
به هر قیمت مردم را به گرد رهبر دینی فرا می خواند. «اگر برای کمک و نصرت رهبر دینی آمادگی ندارید، اقلا برای مباحثه و مناظره و گفتگوی با او حرکت کنید، تا حقیقت بر شما مکشوف شود. در نتیجه اگر کسانی با او موافق شدند او را کمک و یاری خواهند کرد و اگر مخالف شدند، به مقابله با او خواهند پرداخت.»
*
📌افشای خط سومی ها بین حق و باطل
ابوموسی می گفت فتنه است و «بر مردم واجب است که اسلحه را زمین بگذارند. مردم باید بی طرف بمانند تا این که آتش افروز جنگ خودش طعمه ی آتش شود. » خط سوم جملاتش را با قرآن و حدیث و قواعد کلی فقه اسلامی هم تطبیق می داد و می گفت «من از پیامبر شنیدم که از این فتنه یاد می کرد و می گفت، وقتی این فتنه برخواست اگر در خواب باشی بهتر است از این که نشسته باشی! و اگر نشسته باشی، بهتر از آن است که ایستاده باشی! اگر ایستاده باشی، بهتر از آن است که به راه افتی!» عمار به او گفت «آیا تو از پیغمبر شنیدی که چنین حرفی زد؟»- «بله این دستم را گرو می دهم!» – «اگر راست گفته باشی تازه خودت به تنهایی مسئولیت داری و باید به موجب این دلیل در خانه بنشینی و شاهد و نظاره گر فتنه نباشی! اما آن چه من از پیامبر خدا شنیدم این است که به علی امر کرد با عهدشکنان بجنگد و نام آن عهدشکنان را نیز به من گفته است. علاوه بر این به علی امر کرد که با منحرفین نیز بجنگد و اگر بخواهی شهودی را معرفی می کنم تا شهادت دهند به این که پیغمبر خدا (ص) فقط تو را نهی کرده و بس!... آن دستی را که به دروغ در گرو گذاشتی به من بده!» ابوموسی دستش را دراز کرد. دست ابوموسی را گرفت و او را از منبر به پایین کشید و بین جمعیت پرتاب کرد. «ابوموسی شما را در برابر این دو جبهه ای که آراسته شده به بی طرفی دعوت می کند؟ و آن چه گفته راست و درست نیست! اگر مردم دستور ابوموسی را به کار برند خدا از آن ها راضی نخواهد شد، به دلیل این که خدا گفته است: «هر گاه دو دسته مومن علیه یکدیگر به جنگ برخیزند؛ آن ها را با یک دیگر آشتی دهید ولی اگر دسته ای طغیان کنند؛ بر شما واجب است که با آن دسته ی یاغی و طاغی بجنگید تا این که به حکم خدا تسلیم شوند و سپس با عدل و داد در میان آن ها به اصلاح بپردازید.» و باز خدا گفته است «با آنان بجنگید تا این که فتنه بخوابد و دین خدایی استوار و پایدار بماند.» مردم خوب توجه کنید که کدام یک از آیات الهی با نصایح مغشوش و فریبکارانه ی ابوموسی تطبیق می کند؟ خدا از شما راضی نخواهد شد مگر این که برخیزید و در باره ی دسته ی طاغی و یاغی بررسی کنید تا این که حق به جایگاه خودش برگردد و توحید کلمه حکومت کند و فتنه از بین برود.
ای مردم از ابوموسی بپرسید: چه کسی این فتنه را برانگیخته است؟ آیا عامّه ی مردم با علی بیعت نکردند؟ و این بیعت برای همه ی مسلمانان الزام آور نیست؟ آیا همین طلحه وزبیر که ام المومنین را اغفال کرده اند و به وسیله ی او مردم را از توجه به حق منصرف می کنند و فریب می دهند با علی بیعت نکرده اند؟ و آیا همین دو نیستند که عهدشکنی می کنند؟ آیا علی حادثه ای را ایجاد کرده که مستحق خلع و عزل باشد؟ و آیا علی کسی است که به علت عصیان در معرض امتحان قرار گیرد؟ از بوموسی بپرسید و دلیل بخواهید تا فریب او برای شما آشکار شود، آن گاه طبق امر خدا برای احقاق حق و یاری امام و رهبر دینی قیام کنید! رحمت خدا بر شما باد! ای مردم کوفه! اگر قبلا از راه دور راجع به ما به شما رسیده؛ اینک از نزدیک وضع ما را ببینید! مطلب این است که قاتلان عثمان در برابر مردم از آنچه کرده اند پشیمان نیستند و عذرخواهی نمی کنند! و منکر عملشان هم نیستند. من با این که شخصا در این کار شرکت نداشته ام باید بگویم از این پیشامد بدم نیامده، کسانی که عثمان را کشتند کتاب خدا را میان خودشان و میان کسانی که در مورد قتل عثمان سر و صدا راه انداخته و بحث و جدال راه انداخته اند داور و قاضی قرار داده اند. کتاب خدا راجع به حیات زنده و مرگ مرده دستوراتی داده که باید طبق آن عمل کرد؛ در این صورت کسانی که راه جدال را می پیمایند باید دست از طغیان و عصیان بردارند؛ آنگاه برای حل مشکل محکمه ای تشکیل شود این قضیه را رسیدگی کند. اما طلحه و زبیر بیعت رهبری دینی و امام را نقض کرده اند بدون این که حادثه ای ایجاد کرده باشد. »
📌ایجاد فضا برای رفع شبهه از رهبر دینی
بعد از جمل امیرالمومنین اعلام کرد «هیچ کس حق ندارد فرار کننده ای را دنبال کند، یا بر مجروحی بتازد یا پرده ای را پاره کند!» عده ای شایعه کردند که خون و مال و زن جنگجویان مباح شناخته می شود. عمار نزد امام رفت و برای رفع شبهه و مدیریت سوال های اذهان گفت «ای امیرالمومنین! اجازه بده که این اسرای جنگ جمل کشته شوند. » امام جواب داد من اهل قبله را نمی کشم...
📌ظرفیت سازی برای تصمیم رهبری
در خلال اقامت امیرالمومنین در کوفه بین او و معاویه مکاتباتی جریان داشت. امام نیز در مسائل با اصحاب مشورت می کرد. نظر امام این بود که این سال را در کوفه به حال انتظار بگذرانند. ولی عمار و مالک اشتر و عدی بن حاتم و شریح بن هانی مخالف بودند. عمار می گفت : «ای امیرالمومنین! ما با تو بیعت کرده ایم و کسی را در برابر تو نمی بینیم که بتواند علیه تو قیام کند. قبلا کسانی بودند که به جنگ تو برخاستند ولی خدا به وعده ای داد و به موجب آیه ی "و من بغی علیه لینصره الله" یاغیان و طاغیان را تار و مار کرد و تو را یاری نمود و به موجب "و من نکث فانما ینکث علی نفسه" پیمان شکانان به سزای کردار شان رسیدند. آن روزها کوفه موافق بود و بصره مخالف. دسته ای ماجور شدیم و دسته ای معذور. ولی فعلا در شام درد بی درمانی دامن گیر شده و مردی قیام کرده که تا مقتول یا مغلوب نشود تسلیم نخواهد شد. در این صورت پیش از آن که دست به جنگ بزند باید پیش دستی کرد و جنگید. پس برخیز و فرمان حمله صادر کن!»
📌شکستن جو سازی دشمن خارجی
عمروعاص که قبلا با پاره ای منافقین عراقی امثال اشعث راه مکاتبه بازکرده بود. اینک سخنرانی می کرد و تلاش می کرد آن ها را اغفال کند. به محض شنیدن این سخنان عمار به سپاه گفت: «ای بندگان خدا برخیزید تا به طرف این قوم که به خونخواهی ستمگر برخاسته اند؛ بشتابیم، یک عده مردان خیرخواه و نکوکار که مخالف جور و عدوان و طرفدار عدل و احسان بودند قیام کردند و آن مرد را کشتند. حالا این قوم قیام کرده و می خواهند انتقام چنان کسی را از ما بگیرند. این مدعیان خونخواهی، کسانی هستند که اگر دنیای شان تامین شود و دین از بین برود باکی ندارند. چنین کسانی به ما گفتند: چرا او را کشتید؟ گفتیم برای کارهای ناروایی که کرده بود او را کشتند. گفتند" او کار ناروایی نکرد! می دانید چرا این حرف را زدند، برای این که او دنیای شان را آباد کرده بود! این ها کسانی هستند که هستی او را چاپیده اند. و اگر کوه ها منهدم شوند باکی ندارند. به خدا قسم که آن ها طالب خونخواهی نیستند، بلکه دنیا در کام شان مزه کرده و لذت بخش شده است. آن ها دانسته اند که اگر صاحب حق، حکومت را در دست بگیرد، جلوی منافع نامشروع و مطامع نامحدودشان را خواهد گرفت! این مردم در اسلام سابقه ای ندارند! تا به آن جهت شایسته ی فرمانروایی و حکومت باشند. بلکه پیروان شان را فریب داده اند و گفته اند. اما پیشوای ما مظلوم کشته شد! این حرف را گفتند برای این که به این وسیله سلطنت و قدرت به دست بیاورند. این ادعا جز مکر و فریب چیز دیگری نیست. و اگر مکر و فریب به کار نبرده بودند هیچ کس با آنان بیعت نمی کرد. خدایا اگر ما را نصرت دهی این اولین نصرت تو نخواهد بود. زیرا پیش از این به ما پیروزی هایی داده ای. و اگر مقدر است که آ نها حکومت را در دست بگیرند، پس نتیجه ی کارهای ناروای آن ها را که آن همه عذاب و شکنجه برای مردم فراهم کرده ، برای خودشان ذخیره قرار ده!» سپس به هشام مرقال، پرچمدار خود دستور پیشروی داد. وقتی به عمروعاص رسید گفت :«ای عمرو! دین خود را به مصر فروختی؟ وای بر تو چه مفاسد و شروری را علی و اسلام برانگیخته ای!» «خدایا تو می دانی اگر بدانم رضای تو در آن است که خودم را در این نهر بیندازم، این کار را خواهم کرد. خدایا اگر بدانم رضای تو در آن است که نوک شمشمیر را در شکم فرو برم و خم شوم تا این که شمشیر از پشت من درآید این کار را خواهم کرد. خدایا تو میدانی آن چه را به منت تعلیم داده ای فرا گرفته ام و به خوبی می دانم که هیچ عمل صالحی در این روز بالاتر از این نیست که با این متجاوزین به حقوق عمومی جهاد کنم؛ و اگر در حال حاضر بدانم عملی مطلوب تر و نزدیک تر به رضای تو باشد آن را انجام خواهم داد.»
📌تضعیف روحیه حریف
عمار در میانه جنگ عبدالله بن عمرو بن عاص را دید و فریاد زد :«ای عبدالله دینت را به دنیا فروختی؟» - «این طور نیست! بلکه به خونخواهی عثمان برخاسته ام»- «ابدا مطلب این طور نیست. بلکه شهادت می دهم که تو هیچ کاری در راه خدا انجام نمی دهی! بدان که اگر امروز کشته نشوی، فردا کشته خواهی شد! خوب توجه کن! در صورتی که خدا مردم را بر حسب نیت شان پاداش می دهد. بگو ببینم نیت تو چیست؟»
*
جلوگیری از سست شدن نیروها و حمله ضمن توجیه افکار عمومی
«جهاد تبیین» تعبیری است که پیامبر(ص) برای مجاهدت عمار علیه شبههپراکنی یهودیان بهکار بردند
شاید اولین بار که در تاریخ اسلام از کلمۀ جهاد برای تبیین و تبلیغ و سخنگفتن دربارۀ حق و دفاع از حق استفاده شد در این داستانی باشد که خدمت شما عرض میکنم:
بعد از جنگ احد که مسلمانان بهظاهر صدمۀ سنگینی خورده بودند و هفتاد و دو شهید، منجمله «حمزه سیدالشهدا(ع)» داده بودند، یهودیان مدینه زبان درآورده بودند و جسارت میکردند و طعنه میزدند. آنها میخواستند با شماتت و سرزنش، جامعۀ اسلامی و جبهۀ حق را تضعیف کنند.
عمار یاسر و یکی از دوستان ایشان، داشتند از مقابل این یهودیهای مدینه عبور میکردند، آنها شروع کردند به شماتت و گفتند: چه شد عمار؟ مگر پیامبر شما با خدا مرتبط نبود؟ مگر قول نصرت الهی به شما نداده بود؟ پس چه شد؟ چرا در این جنگ شکست خوردید و هفتاد و دو کشته دادید؟ وعدههای الهی چه شد؟
دوست عمار یاسر که همراه ایشان بود، به یهودیان گفت: من با شما بحث نمیکنم، شما ایمان من را ضعیف میکنید... ولی عمار گفت: نه، اتفاقاً من با شما بحث میکنم و جوابتان را میدهم. او به یهودیان گفت: پیامبر(ص) به ما فرموده بود که اگر سخن من را گوش کنید خدا به شما کمک خواهد کرد ولی ما در این جنگ، سخن پیغمبر(ص) را گوش نکردیم، ایشان فرموده بود که آن تنگه را نگه دارید و دنبال غنیمت نروید، ولی ما دنبال غنیمت رفتیم و تنگه را نگه نداشتیم و شکست خوردیم؛ خدا با کسی شوخی ندارد. وعدۀ خدا سرِ جایش هست، آن وعدهای که رسول خدا(ص) به ما داده است هم سرِ جایش هست.
عمار نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: یا رسول الله، یهودیها اینجوری گفتند و من اینجوری جوابشان را دادم... رسول خدا(ص) فرمود: تو که در مقابل آنها ایستادی و جواب تبلیغات و شبههپراکنی آنها را دادی، جهاد فیسبیل الله کردی. (أَنَ الْمُسْلِمِینَ لَمَّا أَصَابَهُمْ یَوْمَ أُحُدٍ مِنَ الْمِحَنِ مَا أَصَابَهُمْ لَقِیَ قَوْمٌ مِنَ الْیَهُودِ بَعْدَهُ بِأَیَّامٍ عَمَّارَ بْنَ یَاسِرٍ وَ حُذَیْفَةَ بْنَ الْیَمَانِ فَقَالُوا لَهُمَا: أَ لَمْ تَرَیَا مَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ أُحُدٍ... یَا عَمَّارُ قَدْ وَصَلَ إِلَیَّ خَبَرُکُمَا، أَمَّا حُذَیْفَةُ فَإِنَّهُ فَرَّ بِدِینِهِ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ أَوْلِیَائِهِ فَهُوَ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِینَ. وَ أَمَّا أَنْتَ یَا عَمَّارُ فَإِنَّکَ نَاضَلْتَ عَنْ دِینِ اللَّهِ، وَ نَصَحْتَ لِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ، فَأَنْتَ مِنَ الْمُجَاهِدِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، الْفَاضِلِینَ» (تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)/ص516)
اینکه رهبر انقلاب، امروز میفرمایند «جهاد تبیین» این ترکیب، ساخته و پرداختۀ خودِ ایشان نیست، بلکه رسول خدا(ص) این تعبیر را برای تبیینگری عمار یاسر به کار بردند و فرمودند: «تو جهاد کردهای!»
گفتن از حق خیلی از اوقات نیاز به جهاد دارد/ تبیین حق، علاوه بر دلسوزی، گاهی نیاز به جرأت و اعتماد به نفس هم دارد
گفتن از حق خیلی از اوقات نیاز به جهاد دارد. گفتن از حق، گاهی دلسوزی میخواهد. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «الْمُؤْمِنُ غَرِیزَتُهُ النُّصْحُ» (غررالحکم/1305) آدم اگر دلسوز باشد، بیتفاوت عبور نمیکند، یک سخنی از حق میگوید تا یک کسی نجات پیدا کند. اما فقط دلسوزی کافی نست، گاهی علاوه بر دلسوزی، جرأت هم میخواهد. گاهی از اوقات، اعتماد به نفس میخواهد. چون دشمن که نمیآید از شما سؤال کند: «آقای محترم، شما لطفاً بفرمایید که انقلاب شما شکست خورده یا شکست نخورده است؟ برای من تبیین کنید...» اینطور نیست که خیلی محترمانه در مقابل شما سؤال کند و بعد شما هم بگویید «نخیر ما شکست نخوردیم، انشاءالله پیروزیهای بیشتری هم در آینده خواهیم داشت...» او هیچوقت نمیآید اینطوری با شما صحبت بکند.
دشمنان شما وقتی با تبلیغات به سراغ شما میآیند، به وسیلۀ شبکههای «VOA» و «BBC» و «من و تو» میآیند و با شبکههای اجتماعیای که در موبایلهای شما هست به سراغ شما میآیند و از مجاهدین خلق هم که 17هزار نفر از مردم ما را شهید کردهاند، برای این کار استفاه میکنند. البته آنها امروز، بهجای گلوله زدن روزانه بیش از 17هزار تا پیام میفرستند! خُب این دشمنان که نمیآیند خیلی محترمانه از شما سؤال بکنند، بلکه شما را تمسخر میکنند، تحقیر میکنند و توهین میکنند. لذا اگر مثل عمار، مرد این راه نباشی، نمیتوانی جهاد تبیین انجام بدهی.
کسی میتواند جهاد تبیین کند که آمادۀ نبرد باشد و جنگ و نبرد هم نترسیدن میخواهد، شجاعت میخواهد، جسارت میخواهد. هر آدم ترسویی که نمیتواند برود جنگ؛ آنهم جنگ با این موجودات ددمنشی که آنقدر محکم حرف دروغ را میگویند که آدم، خودش شک میکند که «نکند این حرفی که دربارۀ من میگویند، واقعاً درست است!»
نترسیدن از سرزنش، ویژگی مهم مؤمنین آخرالزمان است
دشمنان ما در کوبیدنِ ما با روش سرزنش، تمسخر، تحقیر و توهین (از طریق رسانه و تبلیغ) هنرمند هستند ولی ما نباید بترسیم. این را بنده نمیگویم، بلکه مضمون آیۀ قرآن است که دربارۀ ایرانیها در آخرالزمان است. خداوند در این آیه میفرماید که یک قومی جای شما یاران رسول خدا(ص) خواهد آمد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دینِهِ فَسَوفَ یَأتِی اللَّهُ بِقَومٍ یُحِبُّهُم وَیُحِبّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى المُؤمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الکافِرینَ یُجاهِدونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَلا یَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضلُ اللَّهِ یُؤتیهِ مَن یَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ» (مائده/54) رسول خدا(ص) فرمود که این آیه دربارۀ قوم سلمان فارسی (یعنی ایرانیها) است. علامۀ طباطبایی میفرماید: از کلمۀ «فَسَوفَ یَأتِی اللَّهُ» معلوم میشود که اینها ایرانیهای آخرالزمان هستند.
در این آیه میفرماید: ای کسانی که اطراف پیغمبر هستید، اگر محکم پای دین نایستید، من یک قوم دیگری جای شما میآورم که آنها محکم پای دین میایستند. ویژگیهای این قوم چیست؟ اینکه در مقابل مؤمنین فروتن هستند، در مقابل کافران و دشمنان سخت هستند، در راه خدا جهاد میکنند «وَلا یَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ»، از سرزنش هیچکسی نمیترسند. هر کسی هرچه میخواهد بگوید!
از آیه «لا یَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ» معلوم میشود در آخرالزمان «سرزنش علیه مؤمنین» سنگین است
وقتی میفرماید «لا یَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ» معلوم میشود که در آخرالزمان، موضوع سرزنش، سنگین است. الان ببینید؛ دویست تا کانال ماهوارهای مجانی علیه شما و فقط برای لِهکردن شما ساختهاند. در هیچ کشوری اینجوری نیست. در کشورها کانالهای تلویزیونی، اکثراً از مردم پول میگیرند برای اینکه بگذارند مردم از این کانالها استفاده کنند اما برای مردم ما به صورت مجانی از همۀ دنیا دارند برنامههای ماهوارهای پخش میکنند. خُب معلوم است که میخواهند ما را لِه کنند، شماتت کنند و تحقیر کنند. این را باید بفهمیم.
الآن من به شما یک مطلب خیلی ساده را عرض میکنم، شما ببینید وقتی از اینجا بیرون رفتید، آیا میتوانید این را بگویید یا نه؟ اگر منطقش را پذیرفتید، شما هم بروید این را بگویید؛ با توجه به اینکه مقام معظم رهبری فرمودند «جهاد تبیین یک فریضه قطعی و فوری است» (۱۴۰۰/۱۱/۱۹) یعنی شما نمیتوانی بگویی که «دیگران دارند تبیین میکنند و دیگر به عهدۀ من نیست!» به عهدۀ تو هم هست، تو هم باید بگویی.
آمریکا 40سال است که ضعیفتر شده و ایران با همۀ محدودیتها قویتر شده
بنده برای بعضی از اهل علم که انقلابی هم بودند، این مطلب را گفتم و آنها گفتند که جرأت نداریم بگوییم؛ مطلب این است که «چهل سال پیش، وضع آمریکا در منطقه بهتر بود یا الآن؟ قطعاً چهل سال پیش، بهتر بود. یعنی در این چهل سال آمریکا از نظر اقتصادی در منطقه، از نظر نظامی در منطقه، از نظر نفوذ فرهنگی و نفوذ سیاسی در منطقه، اعتبارش کاهش پیدا کرده است.
در این چهل سال که ما فقط تنها ملّت «مرگ بر آمریکا»گو بودیم، در این چهل سال که ما ملّتی بودیم که اگر میخواستیم با آمریکا مبارزه کنیم، بیشتر از خمپاره شصت و آرپیجی نداشتیم، ولی الآن ملّتهایی هستند که طرفدار انقلاب ما هستند و با موشکها و پهبادهایی که ما در دفاع مقدسمان حتی در خواب هم نمیدیدیم، دارند مقابل آمریکا میجنگند! هیچکدام از همپیمانان آمریکا دیگر در منطقه، امنیت ندارند. در این چهل سال آمریکا اینقدر ضعیف شده است.
آیا آمریکا را کسی تحریم کرده که ضعیف شده؟
آیا آمریکا را کسی تحریم کرده است؟ نه. آیا آمریکا امکانات نداشته که ضعیف شده است؟ نه. آیا آمریکا مشکل مادی داشته که ضعیف شده است؟ آیا آمریکا با همپیمانانش مشکل داشته که مثلاً محاصرهاش کنند و با او همکاری نکنند تا ضعیف بشود؟ نه! پس چرا ضعیف شده است؟! چون آمریکا را احمقها دارند اداره میکنند.
آیا ایران چهل سال پیش قویتر بود یا الآن؟ چه کسی به ایران کمک کرد که قوی بشود؟ مگر ایران محاصره نبوده و نیست؟ مگر کسی در دنیا به ما کمک کرده است؟ پس چرا ایران قوی شده و آمریکا با همۀ امکاناتش، ضعیف شده است؟ به یک دلیل! هر کسی جرأت دارد برود این حرف را به احمقها بزند؛ اگر تمسخرت نکردند! حرف حق را بگو و از تمسخر نترس! آمریکا را احمقها اداره می کنند ولی ایران را امام خمینی و امام خامنهای. لذا با محاصره، با محدودیت، یک کشور در مقابل جهان با کمترین امکانات، مقاومت کرده و قویتر شده است.
شما الان در منطقه و کشورهای اطراف، لشکریانی دارید که فدائیان رهبر شما هستند، اینها سرباز اسلام هستند. فرماندۀ کدام کشور در بین کشورهای اطراف خودش، دهمیلیون فدایی دارد؟ آنوقت چرا ما نباید جرأت کنیم از کشور خودمان به وسیلۀ تبلیغ و تبیین، دفاع کنیم؟
این را میتوانید تبیین کنید که «ما همین الآن قویتر از آمریکا هستیم ؟/ کسی که با وجود محدودیتها بلند میشود، قویتر است یا کسی که بدون محدودیتها زمین میخورد؟
جهاد تبیین جرأت میخواهد. هر کسی این جرأت را ندارد که محکم بایستد و بگوید: آمریکا چهل سال با همۀ امکاناتش سقوط کرده، ولی ایران چهل سال با همۀ محدودیتها صعود کرده است، ما همین الآن قویتر از آمریکا هستیم! کسی که با وجود محدودیتها بلند میشود، قویتر است یا کسی که بدون محدودیتها زمین میخورد؟ کدام قویتر هستند؟
وقتی به برخی از اهل تبیین-که باید تبیین کنند-این حرف را میزنم، میگویند: «آخر ما چهجوری بگوییم که آمریکاییها عقلشان نمیرسند؟ آنها حسابشده کار میکنند! آنها برنامهریزیشده کار میکنند! آنها نقشه میکشند!» شما کارتون پت و مت را دیدهاید؛ هرچقدر بیشتر برنامهریزی میکنند خرابتر میکنند! قبول داری که آنها احمق هستند یا نه؟! برای اینکه بفهمیم دشمنان ما احمق هستند، نیاز به ایمان نیست که بگوییم ائمۀ معصومین فرمودهاند «خدا دشمنان ما را از احمقها قرار داده است...» این نیاز به ایمان به کلام معصوم هم ندارد، چون داریم حماقت آنها را میبینیم!
عزّت رهبر انقلاب از اینجاست است که نمیترسد حرف حق را بزند و میداند که درستیِ آن بهزودی مشخص میشود
رهبر عزیز انقلاب که همۀ عالم دائماً نظرسنجی میکنند و میزان محبوبیت ایشان را در ایران و منطقه خبر دارند؛ در این سی سال دوران ولایت ایشان، بارها هجمههایی کردند که محبوبیت ایشان را به صفر برسانند؛ اما ایشان با جرأت و با آرامش، حرف حق را زده است و یکسال یا چند سال بعد، معلوم شده که ایشان راست میگوید. عزّت ایشان مال این است که نمیترسد از اینکه حرف حق را بزند، چون میداند که درست بودن این حرف، به زودی ثابت خواهد شد.
شما چرا جرأت نداری تبیین کنی؟ میترسی حرفهایت غلط دربیاید؟ میترسی یمنیها جا بزنند؟ دیگر یمنیها به عقب برنمیگردند. میترسی این بیداریای که در لبنان و سوریه و عراق و در کلّ کشورهای اسلامی حاصل شده است، از بین برود و اینها به عقب برگردند؟ نه، حتی اگر ما ایرانیها هم برگردیم، آنها برنخواهند گشت. الان ببینید در یمن، چه خبر است! در هشت سال دفاع مقدس، ما چقدر پیشرفت کردیم؟ آنها در همین هفت هشت اخیر، دهبرابر ما پیشرفت کردند، آنهم با امکانات در حد یکدرصد امکاناتی که ما در آن زمان داشتیم.
جهاد تبیین جرأت میخواهد. برای همین از کلمۀ «جهاد» استفاده شده است. این دو تا کلمه را که در آیۀ کریمه سورۀ مائده آمده است و دربارۀ ایرانیهاست به خاطر بسپارید؛ «یُجاهِدونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَلا یَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ»؛ در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش نمیترسند. یعنی درحالی جهاد میکنند که از سرزنش نمیترسند.
حرف حق بزنی، مسخرهات میکنند/ بعضیها اینقدر حرف حق نمیزنند که مسخره نشوند؛ این نامردی است
حرف حق بزنی، مسخرهات میکنند. بعضی وقتها به منِ طلبه میگویند: یکجوری صحبت نکن که مسخرهات کنند... گفتم مگر میشود؟! پیغمبر خدا را مسخره کردند. بندۀ طلبه اگر یکجوری طلبگی بکنم که دشمن نداشته باشم تا مسخرهام نکنند، معلوم است که منافقانه رفتار کردهام. چهجور پیغمبر خدا را مسخره کنند و تو را مسخره نکنند؟ حتماً داری حرف حق را نمیزنی.
البته ممکن است ما یکوقت اشتباهی یک حرفی را تلفظ کنیم که خودمان موجب مسخرهشدن خودمان بشویم؛ بله ما از عیب مبرّا نیستیم. اما بعضیها اینقدر حرف حق نمیزنند که مسخره نشوند! این نامردی نسبت به رسول خدا(ص) است.
سیاستمداران غربگرا در کشور ما حماقت خودشان را ثابت کردند. معلوم است وقتی که من این را میگویم هر کسی آنها را دوست دارد دشمنِ من میشود. چهکار کنم؟ دروغ بگویم؟ خب راستش را باید بگویم. آدم حرف راست را باید محکم بزند.
خیلیها در میدان جهاد تبیین، اعتماد به نفس ندارند/ در جهاد باید محکم باشی
در جهاد باید محکم باشی. در زمان قدیم که جنگ با اسلحۀ شمشیر بود، مستحب بود هر کسی میخواهد برای جهاد برود، محاسناش اگر سفید است رنگ بکند تا دشمن فکر کند او جوان پر زوری است که دارد به میدان میآید و از او حساب ببرد. بنده میبینم که خیلیها در میدان جهاد تبیین، اعتماد به نفس ندارند. مثلاً میگوید: «حاج آقا خرابمان میکنند» اصلاً ما خرابشدنی نیستیم چون با واقعیت کار داریم، ما چون با حقیقت کار داریم، آرامش داریم چون داریم درست میگوییم. یک مدتی هم اگر ابهام باشد، ابهام برطرف میشود.
بنده نُه سال پیش، یعنی در آن زمانی که رئیس جمهور قبلی میگفت: «چرخ سانتریفیوژها باید بچرخد اما چرخ کارخانهها هم باید بچرخد»، با صدای بلند گفتم که اگر چرخ سانتریفیوژها بایستد، چرخ کارخانهها هم خواهد ایستاد. البته آن زمان، یک عدهای مسخره کردند و اکثریت ملّت ایران هم به این حرف رأی ندادند اما دیدید که همینجور شد. در این هشت سال، چند تا کارخانهات تعطیل شد؟ تو اگر در مقابل دشمن کوتاه بیایی و چرخ سانتریفیوژها را متوقف بکنی، دشمن کوتاه نمیآید بلکه پدرت را درمیآورد! این معادلۀ قدرت است در عالم.
آنها الفبای سیاست و دیپلماسی را بلد نبودند و فقط ادّعایشان میشد. با چه اعتماد به نفسی میگفتند: «تحریمها بالمرّه لغو خواهد شد!» انگار تا حالا دو ورق تاریخ آمریکا را هم نخواندهاند. میگفتند: «امضای کری تضمین است» هر کسی دوزار سیاست بلد بود میفهمید که این حرفها درست نیست.
دو ویژگی لازم برای جهاد تبیین: 1. «جرأت و نترسیدن از سرزنش» 2. «آرامش»
جهاد تبیین دو تا ویژگی میخواهد؛ یکی جرأت، اعتماد به نفس، شجاعت و مرعوبنشدن در مقابل تمسخر دیگران. باید از سرزنش سرزنشکنندگان نترسی، شجاعت داشته باشی، در این جنگ روانی و در این عملیات روانی بازندۀ از پیش نباشی. ویژگی بعدی، آرامشداشتن است. بنده آرامش را نمیتوانم الآن توضیح بدهم. فقط یک گرا میدهم. یک رزمنده و جانباز شیمیایی که الان به شهادت رسیده، در اوج فتنهها پیش رهبر انقلاب رفته بودند. گفتند: آقا ما نگران شما هستیم اینهمه علیه شما هجمه هست... رهبر انقلاب به ایشان فرمودند: نه نگران نباش، من آرام هستم چون پیشرفتمان را دارم میبینم... آرامش خیلی مهم است. نشاط، آرامش، سرزندگی، امید به آینده.