#سپاه_ناحیه_هشترود
#حوزه_ثامن_الائمه
«پنهان در غبار»
یک روز قرار بود حاجی از پایگاهی که من فرمانده ی آن بودم، بازدید کند.
به رسم تمام مراسمی که یک فرمانده به بازدید می آید، نیروها را در محوطه به خط کرده بودیم که بالگرد حامل ایشان به زمین نشست... به استقبالش رفتیم.
منطقه خاکی بود و پس از فرود بالگرد ،گرد و خاک زیادی بلند شد.
چند دقیقه ای منتظر پیاده شدن سردار بودیم
درکمال تعجب ایشان نیامدند
ازخلبان پرسیدم که سردار کجا هستند؟
پاسخ داد:سردار از در دیگر رفتند.
چون ایشان را در محوطه ندیدم و در آنجا نیز جز یک آشپزخانه مکان دیگری نبود به آنجا رفتم.
دیدم روی نیمکت چوبی با یک لباس معمولی نشسته و آشپزها هم برایشان چای آورده بودند.
وقتی دلیل عدم حضور ایشان در جمع نیروها را جویا شدم،
گفتند من عمداً از این سمت اومدم تا باعث اذیت نیروها نشم....
خاطره ای از محمد علی پردل،یاران شاهد ۱۷۱
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_شرقی