هدایت شده از بیسیمچی
┄═══✧❁﷽❁✧══┅┄
★#سوگوار_مولایمان_حسین_علیه_السلامیم
🇮🇷#طرح_مشترک_400_گروه_ولایی
🇮🇷#عمـــــاریون_رهبــــریم
─┅═༅●❥︎•🕋•❥︎●༅┅┅─
🔍☆◁#کنفــــــــرانــــــس
📖☆◁#جهاد_تبیین
📖☆◁#روزسوم_کاروان_کربلا
📖☆◁#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
─┅═༅●❥︎•🕋•❥︎●༅┅┅─
◁جناب استاد #بـــابـــایی
۞◁سوال
🆔 @ilyan313
🗓تاریخ#پنجشنبه 1402/04/29
⏰ساعت:19/00
🔮گفتمان#اتحاد_ملی_عمـــاریون
🆔 @ammareyon
🆔 @bisimchee1400
🚫#کپی برداری از #نام #ابتکارات #طراحی و#تنظیمات کنفرانس ها و#گپشن ها و#بنرهای_اتحادیه_عماریون
بدون اجازه و به هر نحوی
#شرعا_جایز_نیست و#حق_الناسه
─═┅═༅𖣔🌺𖣔༅══┅─
🔮#اتحادیه_عماریون
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
❥︎◁{2}.. #منــــزل_دوم
⛺️ #تنعیــــم... در دو فرسخی مکه و در حل °یعنی خارج از منطقه حرم° واقع شده و میقات اهل مکه است و آنان برای عمره از آنجا محرم میشوند و چاههای آبی در آنجا بوده است.
❍ امروز در اثر توسعه شهر مکه، تنعیم در داخل شهر قرار گرفته و در آنجا مسجد مجللی به همین نام ساخته شده است
❥︎◁{3}.. #منـــزل_سوم
⛺️#صفــــــاح... موضعی است، میان حنین و مرز حرم ؛ این منزل در سمت چپ کسانی که به مکه وارد میشوند، واقع میشود.
─┅═════༅𖣔1⃣1⃣𖣔༅═════┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
❖◁#وقـــایع_روز_ســـوم_ماه_محــرم_الحــرام
۞◁(1)..#روزه_سوم_محرم_الحرام
★ از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل شده است..هر کس در این روز روزه بگیرد، خداوند دعایش را اجابت کند.
📓عروه الوثقی، ج 2، ص 242؛ ...
📔وسائل الشیعه، ج 7، ص 348
─┅═══༅𖣔1⃣2⃣𖣔༅═══┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
۞◁(2)..#خلع_مستعین_عباسى_از_خلافت
❥︎ احمد بن محمد بن معتصم ، معروف به المستعین بالله در 26 ربیع الاول سال 248 قمرى ، پس از مرگ المنتصر بالله به خلافت رسید.
❍ با آن که متوکل عباسى دهمین خلیفه عباسیان در حیات خود، فرزندش منتصر را ولى عهد خود کرده بود، ولى بعدها پشیمان شد و به خاطر اختلاف مبنایى و عقیدتى که با منتصر داشت ، تلاش زیادى نمود که وى را از ولایت عهدى خویش عزل نماید و به جاى او، برادرش معتز را که پسر دیگرش بود منصوب نماید. ولى منتصر به وى ، مهلت نداد و او را دررختخوابش به هلاکت رسانید و خود بر تخت تکیه زد.
❀ خلافت کوتاه مدت منتصر نیز با مرگش پایان یافت .
❥︎◁(3)..#در روز سوم محرم #یوسف_صدیق را قافله از چاه عمیق بیرون آوردند
─┅════༅𖣔1⃣3⃣𖣔༅════┅─
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─
۞◁(4)..#خریداری_قسمتی_از_زمین_کربلا
_توسط_امام_حسین_علیه السلام
❖ از وقایع روز سوم محرم الحرام که در تاریخ ذکر شده، این است که امام علیهالسلام قسمتى از زمین کربلا را که قبر ایشان در آن واقع شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند
❏ حضرت سیدالشهدا علیه السلام زمین کربلا را پس از خریدن دوباره به قبیله بنی اسد برگرداند ولی شرط کرد: کسانی که به این سرزمین میآیند از آنها پذیرایی کنید. به عبارت دیگر امام علیه السلام این سرزمین را وقف نکرد بلکه آن را در اختیار اهالی آن منطقه نهاد.
★ حجت الاسلام قرائتي هم در فلسفه خريد كربلا میگوید...امام حسين وقتی كربلا آمد، زمين كربلا را به دلیل مسائل فقهی خريد. فرمود.. زمين مردم است. من در زمين مردم ميخواهم شهيد نشوم. خون من در زمين غصبی ريخته نشود. زوارها كه زيارت من میآيند، پا در زمين مردم نگذارند
─┅════༅𖣔1⃣4⃣𖣔༅════┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
۞◁(5)..#ورود_عمر_بن_سعد_به_کربلا
❥︎ عمربن سعد در روز جمعه سوم محرم الحرام سال 61 قمری به همراه چهارهزار نیروی جنگی وارد کربلا شد و فرماندهی آنان را بر عهده گرفت. برخی نوشتهاند: قبیله عمر بن سعد • بنی زهره • نزد او آمده و او را سوگند دادند تا از این کار •داوطلب جنگ با امام حسین علیه السلام شدن• بر حذر باشد تا باعث دشمنی میان آنها و بنیهاشم نگردد.
❍ عمر بن سعد به خاطر دستیابی به حکومت ری که هرگز به آن نایل نیامد، فرماندهی سپاه یزید را پذیرفت و مرتکب جنایات بزرگ غیر انسانی در واقعه عاشورا شد.
❀ عمر سعد عروه بن قیس احمسی را نزد حضرت فرستاد تا از علت آمدنش به این سرزمین جویا شود. عروه از کسانی بود که نامه دعوت به حسین علیه السلام نوشته بود، از این رو از او خجالت داشت و به این ماموریت نرفت
─┅═════༅𖣔1⃣5⃣𖣔༅═════┅─
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─
❖◁این ماموریت را به هر کدام از فرماندهانی که به حسین علیه السلام نامه نوشته بودند عرضه کرد، همه امتناع کردند و بد داشتند. سرانجام •قره بن قیس حنظلی• این ماموریت را پذیرفت.
❏ حضرت در پاسخ او فرمود.. مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کردهاند و اگر از آمدنم ناخشنودید باز خواهم گشت!
★ عبیدالله به عمر بن سعد نوشت.. نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین کرد ما نظر خود را خواهیم نوشت! چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید، گفت.. مىپندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.
♢ عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مىدانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.
─┅═════༅𖣔1⃣6⃣𖣔༅═════┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
❥︎◁ابن قولویه در صفحه 74 از کتاب •کامل• و طبرسى درصفحه 134 از کتاب °احتجاج° به سندهاى معتبر از اصبغ بن نباته و غیره نقل کرده اند که روزى حضرت على علیه السلام بر منبر کوفه خطبه مى خواند و مى فرمود
❍ آنچه مى خواهید از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید. پس به خدا سوگند هر چه سوال کنید از خبرهاى گذشته و آینده به شما خبر مى دهم. سعد بن ابى وقاص پدر عمر سعد برخاست و گفت.. یا امیر المؤمنین خبر ده مرا که در سر و ریش من، چقدر مو است.
❀ حضرت فرمود..که رسول خدا علیهم السلام خبر داده که در بن هر موئى از تو شیطانى است که ترا گمراه مى کند و در خانه تو فرزندى است که فرزند من حسین علیه السلام را شهید خواهد نمود و اگر خبر دهم عدد موهاى تو چقدر است باز مرا تصدیق نخواهى کرد، لکن به آن خبرى که گفتم حقیقت گفتار من ظاهر مى شود.
♢ ناگفته نماند در آن وقت عمربن سعد کودکى بود که تازه راه مى رفت بعضى مى گویند در کربلاء تقریباً 23 سال داشت ولى بعضى قائلند 36 ساله بود، سعد بن وقاص در سال 75 هجرى قمرى در سن 74 سالگى مُرد و در بقیع دفن شد.
─┅═════༅𖣔1⃣7⃣𖣔༅═════┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
۞◁(6)..##روز_رقیه_سلام_الله
❖ روز سوم ماه محرمالحرام به یاد بزرگ کوچک بانویی، نامگذاری کردهاند که خیل وسیعی از عاشقانش را رهسپار مرقد شریفش میکند، کودکی که سرنوشت غمبارش در کنار حماسه کربلا، دل خون شیعیان میکند، رقیه بابا، فقط سه چهار سال از عمر کوتاه خویش را در ناز و نوازش پدر گذارنده بود و یکباره در روز عاشورا این دختر آل طه، طعم یتیمی را میچشد، خداحافظی سوزناک با پدر، سیلی خوردن از دشمنان، آتش گرفتن خیمهها، فرو رفتن تیغها در پا، فرار از سم اسبان، همه و همه چقدر برای یک دختر بچه قابل تحمل است؟!
❏ رقیه پدر را میخواهد، تاب تحمل دوری از پدر را ندارد، همه اینها بهانه است تا هرچه زودتر به سوی پدر پر کشد و از شر قساوتهای زمانه رهایی یابد، لعنت خدا بر خبیثترین افرادی که حرمت خاندان آل الله را شکستند و دیگر جایی برای بخشش باقی نگذاشتند.
─┅═══༅𖣔1⃣8⃣𖣔༅═══┅─
─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─
❥︎◁عصر عاشوراست، دشمنان برای غارت خیمهها هجوم آوردهاند، کودکان اهلبیت علیهمالسلام بر اثر تشنگی در خطر هلاکت هستند، هنگامی که آب را برای رقیه سلام الله میبرند، آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد، یکی از سپاهان دشمن پرسید ..کجا میروی؟،
❍ حضرت رقیه سلام الله فرمود ...بابایم تشنه بود، میخواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم، او گفت...آب را خودت بخور، پدرت را با لب تشنه شهید کردند! ، حضرت رقیه سلام الله در حالی که گریه میکرد، فرمود ..پس من هم آب نمیآشامم. رقیه.... پدرم تشنه است، تا او آب نخورد، آب نمینوشم
❀ گفته شده حضرت رقیه خیلی گریه میکردند که از شدت گریه زنان اهل بیت به گریه افتادند بعد میگوید از شدت گریه زنان آل طه، یزید از خواب بیدار میشود و میپرسد که چه شده است، که به او میگویند کودک حسین خیلی بی تابی میکند و یزید دستور میدهد سر مبارک امام حسین را نزد رقیه علیهاالسلام ببرند.
─┅═══༅𖣔1⃣9⃣𖣔༅═══┅─
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─
❖◁پس از اینکه سر امام حسین علیهالسلام را به حضرت رقیه دادند، چون نظر آن حضرت بر سر مبارک افتاد، پرسید ...ماهذا الراس؟؛ «این سر کیست؟
❏ گفتند ...هذا راس ابیک....این سر مبارک پدر توست»، پس آن مظلومه آن سر مبارک را از طشت برداشته و در بر گرفت و شروع به گریستن کرد
★ و گفت...پدرجان، کاش من فدای تو میشدم، کاش قبل از امروز کور و نابینا بودم و کاش میمردم و در زیر خاک میبودم و نمیدیدم، محاسن مبارک تو به خون خضاب شده است»، پس آن قدر گریست که بیهوش شد.
─┅═════༅𖣔2⃣0⃣𖣔༅═════┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
❥︎◁زیارتنامه حضرت رقیه سلام الله
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا سیدتنا رقیه علیک تحیة والسلام ورحمة الله وبرکاته السلام علیک یا بنت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب، السلام علیک یا بنت فاطمة الزهراء سیدة نساء العالمین، السلام علیک یا بنت خدیجة الکبری ام المؤمنین و المؤمنات، السلام علیک یا بنت ولی الله، السلام علیک یا اخت ولی الله، السلام علیک یا بنت الحسین الشهید، السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة، السلام علیک ایتها الرضیة المرضیة، السلام علیک ایتها التقیة النقیة، السلام علیک ایتها الزکیة الفاضلة، السلام علیک ایتها المظلومة البهیة، صلی الله علیک و علی روحک و بدنک فجعل الله منزلک و ماواک فی الجنة مع ابائک و اجدادک الطیبین الطاهرین المعصومین، السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار و علی الملائکه الحافین حول حرمک الشریف ورحمة الله وبرکاته وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین برحمتک یا ارحم الراحمین
اللّهــمَّعَجِّـــلْلِوَلِیِّک الفَــرَج
پـــایـــان قسمت سوم
─┅═════༅𖣔2⃣1⃣𖣔༅═════┅─
هدایت شده از بیسیمچی
┄═══✧❁﷽❁✧══┅┄
★#سوگوار_مولایمان_حسین_علیه_السلامیم
🇮🇷#طرح_مشترک_400_گروه_ولایی
🇮🇷#عمـــــاریون_رهبــــریم
─┅═༅●❥︎🕋❥︎●༅┅┅─
🔍☆◁#کنفــــــــرانــــــس
📖☆◁#جهاد_تبیین
📖☆◁#روزچهارم_کاروان_کربلا
📖☆◁#مسیر_هدایت_حربن_یزید_ریاحی
─┅═༅●❥︎🕋❥︎●༅┅┅─
◁جناب استاد #بـــابـــایی
۞◁سوال
🆔 @ilyan313
🗓تاریخ#جمعه 1402/04/30
⏰ساعت:19/00
🔮گفتمان#اتحاد_ملی_عمـــاریون
🆔 @ammareyon
🆔 @bisimchee1400
🚫#کپی برداری از #نام #ابتکارات #طراحی و#تنظیمات کنفرانس ها و#گپشن ها و#بنرهای_اتحادیه_عماریون
بدون اجازه و به هر نحوی
#شرعا_جایز_نیست و#حق_الناسه
─═┅═༅𖣔🌺𖣔༅══┅─
🔮#اتحادیه_عماریون
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
✪◁{4}..#وادی_عقیـــــق
❖ در روز دوازدهم ذی الحجه سال ۶۰ قمری ، حضرت سیدالشهداء علیه السلام در مسیر کربلا ، به °وادی عقیق° رسیدند.
❏ وادی عَقیق از میقاتهای حج و عمره است، این سرزمین سه بخش دارد .. مسلخ، غمره و ذات عرق.
★ وادی عقیق در فاصله ۱۰۰ کیلومتری شمال شرقی مکه به سمت نجد و تهامه قرار دارد..
📓.الامام الحسین و اصحابه، ج1ص159.158.154
─┅═══༅𖣔2⃣2⃣𖣔༅═══┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
❥︎◁#وقـــایع_روز_چهارم_ماه_محــرم_الحـرام
❍◁(1)..#روز چهارم، عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با اما حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود.
❍◁(2)..#لشکر_کشی_شمر_بن_ذی_الجوشن_به_سمت_کربلا
❀ پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیهالسلام اعلام آمادگى کرد
♢ به دنبال آن ...یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر...حصین بن نمیر با چهار هزار نفر...مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پیوستند.
✪ شمر بن ذی الجوشن از نقش آفرینان اصلی جنایات کربلاست.او زشت رو و زشت کردار بود ورود شمر به كربلا، مصادف با روز نهم ماه محرم بود
□ سال ۶۱ هجری قمری که حرکت حسین بن علی علیه السلام به سمت عراق آغاز شد، شمر اخبار این حرکت را دقیقاً پیگیری میکرد
─┅═════༅𖣔2⃣3⃣𖣔༅═════┅─
─┅════✿❥︎🕋🕋❥︎✿════┅─
۞◁(3)..#روز_چهارم محرم متعلق به
#فرزندان حضرت_زینب_علیهاالسلام
#حر_و_مسلم علیهماالسلام است و شهادت این عزیزان مورد توجه قرار میگیرد...
❖ روز عاشورا شده و بچه ها آمدند و از مادر اجازه گرفتند ....مادر ! اجازه بده ما جان خویش را فدای دایی مان کنیم .
❏ زینب کبری سلام الله علیها، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید ... دائی خود را به مادرش فاطمه سلام الله علیها قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید.امام راضی نشده و مخالفت می نماید.
★ عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام الله بی درنگ عرض می کند: برادر به حق مادرم، اذن میدان به فرزندان خواهرت بده . پسران نیز این درخواست و سوگند را مؤثر یافته و می گویند: دایی جان، به حق مادرت فاطمه زهرا سلام الله اجازه بده
♢ امام صورت خواهر زاده های خود را می بوسد و اجازه نبرد به آن دو می دهد. آن دو بزرگوار پیاده به میدان نبرد رهسپار می گردند
✪ ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان رفت و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید...عـون پس از نـبردی دلیرانه به دست عبدالله بن قُطنَه به شهادت می رسد و فدایی راه حضرت حسین علیه السلام شد.
─┅═════༅𖣔2⃣4⃣𖣔༅═════┅─
─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─
۞◁(4).. #حر_بن_یزید_ریاحی
❥︎ عبیدالله بن زیاد چون از حرکت امام حسین علیه السلام به سوی کوفه آگاه شد، حصین بن نمیر تمیمی را همراه با چهار هزار نفر مرد نظامی به قادسیّه اعزام کرد حر بن یزید ریاحی و سپاه هزار نفری اش نیز جزئی از این لشکر چهار هزار نفری بودند که از سوی حصین بن نمیر برای جلوگیری از حرکت کاروان حسینی به منطقه اعزام شده بودند.
❍ تقل است هنگامی که حرّ از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به سمت امام علیه السلام حرکت کند، ندایی را پشت سرش شنید که می گفت..ای حرّ! تو را به بهشت بشارت باد» او به پشت سر نگریست و کسی را ندید با خود گفت..به خدا قسم، این بشارت نیست؛ چگونه بشارت باشد در حالی که من راهی جنگ با حسین علیه السلام هستم.
❀ او پیوسته این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام علیه السلام رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام علیه السلام به او فرمودند.. تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته ای.
─┅═══༅𖣔2⃣5⃣𖣔༅═══┅─
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─
❖◁#ماجرای_برخورد_امام_با_حر
❏ بعد از سلام نماز، امام حسین علیهالسّلام رو به حر و افرادش کرد و بعد از حمد و ثنای خدا فرمود: ای مردم! اگر شما پارسایی پیشه کنید و حق °حکومت° را برای اهلش بشناسید، برای خدا رضایت بخش تر است.
★ ما اهل بیت، از اینهایی که ادعای چیزی را دارند که از آن آنها نیست و در میان شما به ظلم و ستم رفتار میکنند، به امر حکومت سزاوارتریم. ولی اگر ما را نمیپذیرید و نسبت به حق ما جاهل هستید و نظرتان غیر از آن چیزی است که در نامه هایتان نوشته شده بود و فرستادگانتان بر اساس آن نزد من آمدند، از نزد شما برمی گردم!
♢ حر گفت .... به خدا سوگند ما از این نامههایی که میگویی خبر نداریم! امام حسین علیهالسّلام فرمود: ای عقبة بن سمعان: آن دو خرجینی که نامهها در آنهاست بیاور. عقبه دو خرجین پر از نامه را آورد و پیش روی آنها به زمین ریخت. حر گفت: ما جزو کسانی که برای شما نامه نوشتهاند نیستیم. ما مامور هستیم وقتی که به شما رسیدیم از شما جدا نشویم، تا اینکه شما را نزد عبیدالله بن زیاد ببریم.
✪ امام حسین علیهالسّلام فرمود.. مرگ از این کار به تو نزدیک تر است. آنگاه به اصحابش فرمود: برخیزید و سوار شوید. آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا اینکه زنان هم سوار شدند. سپس امام فرمان برگشت را صادر کرد؛ ولی هنگامی که خواستند برگردند، سپاه حر، مانع از برگشتن آنان شد. حسین علیهالسّلام به حر گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه میخواهی
─┅═════༅𖣔2⃣6⃣𖣔༅═════┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
❥︎◁ حر گفت.. به خدا قسم اگر در میان عرب غیر از تو کس دیگری در چنین وضعی که تو به سر میبری، این جمله را به من میگفت، از جواب او صرف نظر نمیکردم؛ هرچه میخواست بشود؛ ولی به خدا قسم درباره تو چارهای ندارم، جز اینکه مادرت را به نیکوترین وجه یاد کنم!
❍ امام حسین علیهالسّلام گفت..... پس چه میخواهی؟
❀ حر گفت..... به خدا قسم میخواهم تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.
♢ امام حسین علیهالسّلام فرمود....در این صورت به خدا قسم من از تو پیروی نمیکنم. حر گفت...بنابراین من نیز تو را رها نمیکنم! این کلام سه مرتبه بین آنها ردوبدل شد.
✪ وقتی که سخن میانشان به درازا کشید، حر گفت... من به جنگ با شما مامور نشدهام؛ بلکه مامورم که از شما جدا نشوم تا شما را وارد کوفه کنم. حال اگر نمیپذیری راهی را انتخاب کن که تو را نه به کوفه برساند و نه به مدینه بازگرداند، تا اینکه من به ابن زیاد نامه بنویسم.
□ یا اگر خواستی شما به یزید بن معاویه یا عبیدالله بن زیاد نامه بنویس، تا شاید به امید خدا دستوری بیاید و مرا از مبتلا شدن به کار شما رها کند.
─┅════༅𖣔2⃣7⃣𖣔༅════┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
❖◁در روز عاشورا عمربن سعد لشکر خود را آراست و فرماندهان هر بخش از سپاه را تعیین نمود او حر بن یزید ریاحی را فرمانده بنی تمیم و بنی همدان کرد. با آراسته شدن سپاه، لشکر عمر بن سعد آماده جنگ با سپاه امام حسین علیه السلام گردید.
❏ حر بن يزيد چون تصميم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت جدی ديد نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت..آيا تو می خواهی با اين مرد •امام حسین علیه السلام • بجنگی؟ گفت..آرى به خدا قسم چنان جنگى بكنم كه آسان ترين آن افتادن سرها و بريدن دستها باشد»،
★ حر گفت..مگر پيشنهادات او خوشآیندتان نبود؟ ابن سعد گفت..گر كار به دست من بود مى پذيرفتم؛ ولى امير تو •عبيداللَّه• نپذيرفت.». پس حر، عمر بن سعد را ترک کرد و در گوشه ای از لشكر ايستاد در کنار او یکی از افراد هم قبیله اش به نام قرة بن قیس ایستاده بود.
♢ حر به قره گفت..آیا اسب خود را امروز آب داده ای؟ قره گفت..نه. حر گفت..آیا می خواهی آن را سیراب کنی؟.. قره گمان کرد حر قصد کناره گیری از سپاه ابن سعد را دارد و خوش ندارد كه قره او را در آن حال ببيند. پس به حر گفت..من اسبم را آب نداده ام و اكنون مي روم تا آن را آب بدهم.
✪ سپس حر از آنجائى كه ايستاده بود كناره گرفت و اندك اندك به سپاه امام علیه السلام نزدیک شد.
─┅═══༅𖣔2⃣8⃣𖣔༅═══┅─
─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─
❥︎◁حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام علیه السلام وارد شد..او خدمت امام حسين علیه السلام آمد و عرض كرد..فدايت شوم یابن رسول الله•ص•
❍ من آن كسی هستم كه تو را از بازگشت •به وطن خود• جلوگيرى كردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در اين سرزمين فرود آیی؛ من هرگز گمان نمي كردم که آنان پيشنهاد تو را نپذيرند، و به اين سرنوشت دچارتان كنند،
❀ به خدا قسم اگر مي دانستم كار به اينجا مي كشد، هرگز به چنين كارى دست نمي زدم، و من اكنون از آن چه انجام داده ام به سوى خدا توبه مي كنم، آيا توبه من پذيرفته است؟.. امام حسين علیه السلام فرمود..آرى خداوند توبه تو را مى پذيرد. اکنون از اسب فرود آی
♢ حر عرض كرد...من سواره باشم برايم بهتر است از اينكه پياده شوم، ساعتى با ايشان هم چنان كه بر اسب خود سوار هستم در يارى تو می جنگم، و سرانجام كار من به پياده شدن خواهد كشيد.
✪ امام حسين علیه السلام فرمود.. خدايت رحمت كند هر کاری که می خواهى انجام بده
─┅═══༅𖣔2⃣9⃣𖣔༅═══┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
❖◁پس حر رو در روی لشكر عمر بن سعد ايستاد و فریاد برآورد..ای قوم آیا پیشنهاداتی که حسین علیه السلام به شما کرده باعث نشده تا خداوند شما را از جنگ با او باز دارد؟
❏ گفتند...سخنت را به امیر عمر •بن سعد• بگو.» حر همین سخن را با عمر بن سعد باز گفت. پس عمر بن سعد گفت..من به جنگ با حسین علیه السلام حریصم و اگر راهی دیگر جز این داشتم همان کار را می کردم.
★ پس حر خطاب به لشکر گفت..اى مردم كوفه مادرانتان به عزايتان بنشينند؛ آيا اين مرد شايسته را به سوى خود خوانديد و گفتيد.. در يارى تو با دشمنانت خواهيم جنگيد، اما اکنون که به سوى شما آمد دست از ياري اش برداشتيد در برابر او صف بسته مي خواهيد او را بكشيد؟
♢ حر بن يزيد به اتفاق زهير بن قين با دشمن پيكار مي كردند. هر گاه يكي از آنها در محاصره دشمن قرار مي گرفت، ديگري او را از محاصره بيرون مي آورد
─┅═══༅𖣔3⃣0⃣𖣔༅═══┅─