eitaa logo
این عمار....؟
286 دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
15.4هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  عمار نیوز ... 📢
خواننده قبل از که هنوز در ایران حضور دارد، در بخشی از گفت‌وگوی خود با روزنامه فرهیختگان با اشاره به سالهای وقوع انقلاب اسلامی گفت: یک‌روز به یکی از رفقای هنرپیشه خود گفتم برویم ببینیم در تظاهرات چه‌خبر است. ما آن زمان معروف بودیم و نمی‌خواستیم قاطی جمعیت شویم. اسم هنرپیشه را نمی‌گویم با اینکه به تازگی فوت کرده است. از زیر پل حافظ به آن سو رفتیم و خود به خود وارد جمعیت شدیم و همراه جمعیت شعار می‌دادیم. وی افزود: با دوربین دستی قدیمی فیلم می‌گرفتند که به تازگی آمده بود. این دوست من با ترس گفت: «آقا جواد دارند از ما فیلم می‌گیرند.» گفتم: «پشت سر خود را ببینید.» به زیر پل رسیده بودیم. همانند موج دریا جمعیت بود. گفتم: شما برای این مردم فیلم بازی می‌کنید و من هم برای همین مردم می‌خوانم. یک چیزی، در این مردم چیزی هست که این همه جمعیت آمده و ما نمی‌فهمیم. یساری با اشاره به سالهای دفاع مقدس اظهار داشت: همین کسانی که به جبهه رفتند از رفقای من بودند. من مال ایران و مال این آب و خاک هستم. من بچه دروازه‌غار هستم، از آمریکا نیامده‌ام. نیمی از کسانی که شهید شدند بچه بازارچه قوام‌الدوله بودند. غیرت اینها از ما بیشتر بود و به جبهه رفتند و شهید شدند. وطن‌دوست‌تر از ما بودند. وی ادامه داد: شهید سید مجتبی هاشمی (فرمانده گروه فدائیان اسلام در جنگ) که با دکتر چمران و برای خودش یلی بود، هم‌ورزشی من و هم‌زورخانه‌ای من بود و با او بسیار همراه بودم. خیلی از بچه‌محل‌های من بودند که شهید شدند اما با مجتبی، رفاقتی بیش از حد داشتیم. ایشان یک مغازه لباس‌فروشی داشت که آن زمان استوک‌فروش می‌گفتند، در آنجا ترور شد. در باشگاه پولاد بودیم. بهترین قهرمان‌های دنیا در باشگاه پولاد و در محله ما بودند. تختی، حبیبی، سرداری و... از جمله کسانی هستند که در آن باشگاه بودند. این خواننده قدیمی در پاسخ به این سوال که مداحی هم کرده‌اید، گفت: خیر. یک روز به ختمی رفتم و گفتند حاج آقا یساری بفرمائید. گفتم: ممنونم. رفت پشت بلندگو که دست مرا بگیرد تا بخوانم. گفتم: «من همه کاری کردم ولی پا در کفش ائمه اطهار (ع) نکردم.» من را بوسید و سرجای خود نشست. الان خواننده‌ها هم مداحی می‌کنند، هم فیلم بازی می‌کنند، هم خوانندگی می‌کنند. نمی‌دانم چه بگویم/فارس @ammar_newsir 👈
هدایت شده از  عمار نیوز ... 📢
🔴کاش ماشین های ضد گلوله ای که نمایندگان لابی گر مجلس استفاده میکنن رو بدن به مرز داران غیور مون که آمار شهدا شون در درگیری با امثال رامین حسین پناهی کمتر بشه! #سیدعلی #مجلس #شهدا #پژاک #تروریستی #رامین_حسین_پناهی ✅ @ammar_newsir 👈
هدایت شده از  عمار نیوز ... 📢
🔴انتقاد آیت الله #علوی_گرگانی از بروز بدحجابی در #قم ♦️مرجع تقلید شیعیان: من از مسئولان خواهش می‌کنم که قم را از بدحجابی و بی‌بند و باری نجات دهند. ♦️نباید از خون #شهدا برای رسیدن به منافع مادی استفاده شود ♦️مسؤولان باید در نظر داشته باشند که اگر جان فشانی‌های شهدا نبود، هیچکدام از آن‌ها در مسؤولیت‌های مختلف قرار نمی‌گرفتند ♦️ نباید اجازه دهیم #دشمن فضای کشور به ویژه شهرهای مذهبی را در دست بگیرد. ✅ #عمار_نیوز 🆔 @ammar_newsir
37.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 یک استقبال کم نظیر #مردم_ایران #شهدا عضویت در رسانه مردم 👇 ✔️ @khat57 🔸 sapp.ir/khat57 🔹 eitaa.com/Khat57 ▪️ instagram.com/khat57_official
❌ در دفتر فرماندهی، سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه ۷ از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت: این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره. فرمانده (شهید بروجردی) گفت: خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری. یک دفعه سرباز، جلو آمد و سیلی محکمی نثار او کرد! در کمال تعجب دیدم بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت: دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزون بشه!! بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت: ببخشید، نمی دونستم این قدر ضروری است. می گم سه روز برات مرخصی بنویسند!! 🔺سرباز خشکش زده بود. وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی تلفن را از دستش گرفت و گفت: برای کی می‌خوای مرخصی بنویسی! برای من؟ نمی خواد. من لیاقتش را ندارم. سرباز با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم، او راننده و محافظ بروجردی شده؛ یازده ماه بعد هم به شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت. 🌺 بروجردی که باشی سیلی می‌خوری و آدم می‌سازی، شهید می‌سازی... روح شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.  ‌ 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/abou_heirane_darouni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪︎ این سرباز وطن را غریب گیر آورده و سرصبر و با زجر به شهادت رساندند ... ▪︎همه ی شما در ریخته شدن خون این شریک اید ... ▪︎همه ی شمایی که به هر شکلی از این فتنه حمایت کردید ... ▪︎از کمپین و بیانیه و کلیپ و عکس گرفته ... ▪︎تا هشتگ و پروفایل و استوری ... ▪︎و حتی ... 🎥 ۹ ثانیه ⚠️
🚨 جذب به روش ابراهیم ⭕️خواهر شهید ابراهیم هادی می‌گفت: 💠 یک روز موتور شوهر خواهرم را از جلوی منزل‌مان دزدیدند، عده‌ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زده‌اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی‌اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. 💠 طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه به شهادت رسید. 🔰 🌷 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/abou_heirane_darouni
‌ 🔸شهید : 🔹هر کس در شب جمعه  را یاد کند. شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. را یاد کنید با ذکر صلوات شادی روح  صلوات ‌ 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/abou_heirane_darouni
🌹صادق آهنگران تو یه تیکه از شعرش می‌خونه، شمعِ شبهای دوعیجی می‌شدیم؛ میدونید این مصرع یعنی چی؟! عراق تو منطقه دوعیجی بمبِ فسفری مینداخت. فسفر وقتی با اکسیژن هوا ترکیب بشه شعله‌ور میشه، رزمنده ها که زیر این بمب ها گیر میکردن، فسفر به تن‌شون می‌چسبید، و با هیچ وسیله ای دیگه خاموش نمیشد و اونا می‌سوختن و می‌سوختن و می‌سوختن... و صبح، باد خاکستر هاشون رو می‌برد... به خدا قسم که ما خیلی مدیونیم! چه خون هایی ریخته شد تا ماها شاید بیدار بشیم، تا شاید بیایم پایِ کار..
🚨 بررسی های میدانی نشان می دهد دو کاندیدای جریان انقلابی در ۲۴ استان پیش هستند. 💢 اکنون فرصتی استثنایی پیش روی ماست . می توانیم با اندکی تلاش بیشتر کار را در دور اول تمام کنیم یا حداقل هر دو کاندید انقلابی را به دور دوم ببریم. ✅ به نیت ، حداقل به سه نفر از نزدیکان که احتمال داره رأی ندهند یا به جبهه انقلاب رأی ندهند ، تماس بگیریم و آنها را راضی کنیم . 🛑 فراموش نکنیم در سال ۹۲ فقط با ۵ رأی بیشتر در هر صندوق ، شد . 🔻 پ ن : زمان رأی‌گیری تا ساعت ۲۲ تمدید شد . 🌐 رسانه تحلیلی سیاسی روشنگری https://eitaa.com/roshangari315
🌹غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد. 🌷سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» که در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد!فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهیدحججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. 🌷ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی👉 بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» هرگزشهدایی را که امنیت مان رامدیون شان هستیم،فراموش نکنیم.روحش شاد یادش گرامی🌹🌹🌹🌹🌹