🔸️سکوت دریا
فاطمه یار و مددکار امام بود.
آن سالها سالهای سکوت و خانهنشینی امام ع بود. سالهای بسیار سخت و تلخ!
بعضی از دوستان قدیمی امام دشمنان اصلیاش شده بودند.
معاویه در سرزمین شام مردم را از زیباییهای دین و آیین پیامبر خدا محروم کرده بود.
ثروت مسلمانان بیهوده به هدر میرفت و استانداران به مردم ستم میکردند.
امام در این سالها خانهنشین شده بود و نمیتوانست کاری کند.
او دریای علم بود اما چه سود که بسیاری از مردم از این دریا استفاده نمیکردند.
او بهترین رهبر بود اما افسوس که دستش بسته بود و فاطمهی کلابیه در این سالها یار و غمخوار امام بود.
او سکوت دریا را میدید و افسوس میخورد.
آه چه قدر سخت است سکوت دریا!
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔸️شکفتن گل سرخ
سال بیست و شش هجری و ماه شعبان بود.
چند بانو در خانهی امام علی ع در کنار فاطمه نشسته بودند.
فاطمه درد میکشید و بانوان او را دلداری میدادند و بعد صدای لطیف و زیبای گریهی نوزادی به گوش رسید و عطر نفسهایش مثل نسیم بهاری خانه را خوش بو کرد.
چه کودک زیبایی؛ صورت تابانش مثل ماه شب چهارده بود و چشمهای نازش
مثل ستاره !
چشمهای فاطمه روشن شد کودکش را غرق بوسه کرد و همه به او تبریک
گفتند.
امام علی ع خانه نبود. وقتی خبر تولد پسرش را شنید خدا را شکر کرد و شادمان به خانه برگشت.
فاطمه نوزاد نازنینش را در آغوش امام گذاشت و به او تبریک گفت.
امام با لبخند گل پسر نازش را بوسید و نامش را «عباس » گذاشت، سپس قنداقهی عباس را بالا آورد دهانش را نزدیک گوش راستش برد و آرام آرام اذان گفت.
عباس با چشمهای ریزش غرق تماشای پدر بود و فاطمه غرق تماشای پدر و پسر ..
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔸️باغ گل
فاطمه بعد از عباس سه پسر دیگر نیز به دنیا آورد؛ عبدالله ، عثمان و جعفر.
یکی از بهترین یاران پیامبر خدا نامش عثمان بن مظعون بود. همان مرد با ایمانی که رسول خدا در فراقش گریه کرد و فرمود بهشت گوارایت باد.
امام علی ع نیز عثمان را بسیار دوست داشت و به یاد او، نام پسر سومش را عثمان گذاشت.
نام پسر چهارمش را هم به یاد برادر شهیدش «جعفرطیار»، جعفر گذاشت.
چهار پسر فاطمه از گل زیباتر بودند و خانهی او مثل باغ گل سرخ، سرشار از
عطر بود.
مردم مدینه نام فاطمه را «اُمّ البنین» گذاشتند . أُمُّ البنین یعنی مادر پسران.
فاطمه که شاعری شیرین سخن بود برای گل پسرهایش شعرهای شیرین میخواند.
آن روزها زیباترین روزهای زندگی فاطمه بود.
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔸️چهار یادگار
هنگام سحر بود، سحرگاه شب نوزدهم ماه رمضان؛ ماه مهمانی خدا.
امام علی ع داخل محراب مسجد کوفه بود، وقت نماز صبح بود. دستها را بلند کرد: الله اکبر.
وقتی سر بر سجده گذاشت و مشغول ذکر شد ناگهان محراب گلگون شد و فریاد امام در مسجد پیچید «فزتُ وَ رَبِّ الکعبه» به خدای کعبه رستگار شدم.
نمازگزاران بر سر زدند و به سوی محراب دویدند ..
دو شب بعد نزدیک سحر شب بیست و یکم امام علی ع مهمان خدا شد.
فاطمه مثل شمع میسوخت و مثل ابر بهار گریه می کرد همسر عزیزم، یار یتیمان، مولای مظلومان ..
پسران کوچکش بغض کرده و پریشان حال دور او حلقه زده بودند مادر جان بابایمان کجاست؟
فاطمه بچههایش را در آغوش گرفته بود و نوازششان میکرد.
فاطمه مانده بود و چهار کودک یتیم و یک کوه خاطره ..
در آن سال عباس چهارده ساله بود، عبدالله شش ساله ، عثمان سه ساله و جعفر دو ساله.
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔸️سروهای سربلند
فاطمهى أُمُّ البنین اگر چه همسر عزیزش به شهادت رسیده بود اما تنها نمانده بود.
امام حسن و امام حسین ع جای خالی پدر را پر کرده بودند و با دلسوزی بسیار به بچههای ام البنین که در واقع برادرهای کوچک خود بودند کمک می کردند.
این دو امام عزیز بهترین معلم و عالیترین الگو برای بچههای ام البنین بودند.
چهار پسر ام البنین هم دو برادر بزرگ خود را خیلی دوست داشتند و هر روز از این دو عزیز کارهای خوب و پندهای شیرین میآموختند.
كم کم چهار پسر ام البنین بزرگ و بزرگتر شدند و مثل چهار سرو سربلند باغ همیشه بهار مدینه را زیباتر کردند.
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔸️بدرقهی لالهها
امام حسین ع میخواست کاروان عاشقان را از مدینه به سوی مکه حرکت دهد.
آن سال پسران اُمُّ البنین جوانانی رشید و رعنا و زیبا بودند.
عباس سی و چهارساله بود، عبد الله بیست و شش ساله، عثمان بیست و سه ساله و جعفر بیست و دو ساله.
لحظهی حرکت کاروان بود، جوانان فاطمه آرام و قرار نداشتند.
قلبشان لبریز از عشق خدا بود و آرزویشان فداکاری و جانفشانی برای سرور و مولایشان امام حسین ع.
فرزندان با ادب خدمت مادر آمدند تا با او خداحافظی کنند چه لحظهی عجیبی؛ فاطمه غرق تماشای گلهای شکفتهاش شده بود.
خدایا تو میدانی که من جوانانم را از جان بیشتر دوست دارم اما میدانم که حسین، بهترین بندهات نیاز به یار فداکار دارد؛ خدایا لالههای شکفتهام را به تو میبخشم.
فاطمه با چشمهای اشک بار یکی یکی روی زیبای لالههایش را بوسید؛ ای یادگاران امیرمؤمنان خدانگهدارتان ..
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔸️مثل ابر بهار
امام حسین ع و یاران با وفایش در روز عاشورا در زمین کربلا به شهادت رسیدند.
پسران رشید ام البنین هم همان جا به شهادت رسیدند.
کاروان بازماندگان به کوفه و شام برده شدند و بعد به سوی مدینه باز گشتند.
وقتی کاروان نزدیک مدینه رسید، مردم مدینه سراسیمه از شهر بیرون دویدند.
چشمها گریان بود و سینهها سوزان؛ همه بر سر و سینه میزدند و زمین و آسمان مدینه غرق ماتم بود.
به ام البنين خبر دادند هر چهار لالهات پرپر شدهاست.
قلبش شکست و قامتش خم شد اما با همان حال گفت: از حسین چه خبر ؟ پاسخ دادند: حسین هم شهید شده است.
قلبش طوفانی شد و چشمهایش دریای اشک، نالهاش بلند شد: ای کاش تمام آن چه که در زمین است فدای حسین میشد و او زنده میماند..
حضرت زینب س به دیدارش آمد و شهادت جوانان رشیدش را تسلیت گفت از آن روز به بعد ام البنین شعرهای جانسوز میخواند و به یاد لالههای سرخ پرپر شدهاش مثل ابر بهار گریه میکرد.
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔸️پرواز تا باغ لاله
ده سال از از واقعهی کربلا و شهادت جوانان ام البنین میگذشت.
او در این ده سال دردناک آن قدر گریه کرده بود که چشمانش مانند یعقوب پیامبر نابینا شده بود.
حضرت یعقوب در فراق یوسف و بنیامین شب و روز مینالید اما سرانجام به
هر دو گم شدهاش رسید.
اما ام البنین چهار یوسفش در سرزمین کربلا پر پر شده بودند.
سال هفتاد هجری بود و ام البنین ناتوان در بستر افتاده بود.
چشمهای بی سویش هنوز منتظر پسران بود و لبهایش لبریز از دعا.
همه نگران حال او بودند، ام البنین آخرین حرفها را میزد و همه نگاهش میکردند.
ناگهان لبهای رنگ پریده اش از حرکت ایستاد و چشمهای بی نورش بسته شد و روح بلندش به آسمان پرکشید.
او مهمان باغ لالهها شده بود ..
#قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🕯بسم الله الرحمن الرحیم 🕯
#قصه_های_اهل_بیت
#ام_البنین_س
🏴 به مناسبت رحلت بانوی ادب حضرت ام البنین (س)
بعداز شهادت حضرت زهرا (س)، امام علی (ع) با بانوی با ایمان و شجاع به نام فاطمه معروف به ام البنین (س) ازدواج کرد. ام البنین (س) از امام علی (ع) چهار فرزند به دنیا آورد، چون ۴ پسر داشتند ایشان رو ام البنین یعنی مادر پسران صدا میزدند.
بزرگترین فرزند امام علی (ع) و حضرت ام البنین (س) حضرت عباس (ع) بود.
حضرت ام البنین (س) خیلی به فرزندان حضرت زهرا (س) محبت و خدمت می کرد. ایشان به فرزندانش یاد می داد که همیشه احترام آنهارا نگه دارند و از آنها اطاعت کنند.
حضرت عباس (ع) علاقه زیادی به امام حسین (ع) داشت او از مادرش حضرت ام البنین (س) یاد گرفته بود که تمام حرف های امام را گوش کند و هیچ وقت امام حسین (ع) را تنها نگذارد.
روزی حضرت ام البنین (س) امام علی (ع) را دید که حضرت عباس (ع) را در آغوش گرفته و بر دستانش بوسه می زند وگریه می کند . حضرت ام البنین (س) علت گریه ایشان را پرسید.
امام علی (ع) فرمود: فرزندم عباس در یاری برادرش حسین (ع) دست هایش را از دست میدهد و من برای آن روز گریه می کنم.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ماهم که از دوستداران آنها هستیم باید احترام حضرت زهرا س و فرزندانشان را نگه داریم و سعی کنیم احادیثشان را یاد بگیریم و عمل کنیم تا خدای مهربان از ما راضی و خوشحال بشه.
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔸 داستان ملاقات بشیر با حضرت ام البنين علیها السلام به بیان نویسنده خوش قلم و توانا آقای سید مهدی شجاعی:
ام البنین انگار مادر ادب است و ادب، زاده اوست. تاریخ، معرفت و ولایت غریب این زن را با حیرت بر دست گرفته است.
چنین نیست که ادب و معرفت این بانوی محیر العقول، صفتی باشد در کنار صفات درخشان دیگر او. خورشید ادب او از چنان نورانیتی برخوردار است. که همه صفات زیبای او را تحت الشعاع خود قرار می دهد.
وقتی کاروان اسرای کربلا به مدینه نزدیک می شود، کسی پیشتر از کاروان خود را به شهر می رساند تا خبر ورود کاروان را اعلام کند.
بشیر از مواجهه با یک تن بسیار پرهیز دارد و او« ام البنین » است. نمی تواند و نمی خواهد حامل خبر شهادت چهار دلاور یک مادر باشد. چه بگوید؟ چگونه بگوید؟ کدام زبان است که در هرم گدازنده این خبر نسود؟!
اما می شود آنچه نباید بشود.
ام البنین نزدیکی کاروان کربلا را در می یابد و به سمت دروازه شهر به راه می افتد و در میانه راه با«بشیر» مواجه می شود.
سئوال ام البنین چیست جز:
– چه خبر؟
چه بگوید بشیر؟! به مادری که « ام البنین » بودنش به افتخار چهار پسر و چهار دلاور محقق شده است. چه بگوید؟! تلاش می کند که زهر مصیبت را آرام آرام و جرعه جرعه بنوشاند. می گوید: سرت سلامت مادر! عباست به شهادت رسید.
و منتظر صیحه« ام البنین ” می ماند.
اما ام البنین نمی شنود این خبر را و باز می پرسد:
– چه خبر؟
و بشیر مبهوت و متحیر جرعه دوم را به ساغر صبوری ام البنین می ریزد.
– مادر عبدالله هم به دیدار خدا شتافت.
انگار ام البنین باز هم چیزی جز سئوال خود می شنود.
– پرسیدم چه خبر؟!
و بشیر ضربه خبر آخر را فرود می آورد و خود را خلاص می کند:
– چه بگویم مادر، عثمان و جعفرت هم شهد شهادت نوشیدند.
اما ام البنین خلاص نمی شود. آشفته تر می شود. نقاب از چهره ادب بر می دارد، معرفت مکتوم را برملا می کند. فریاد می کشد:
– بشیر! از حسین چه خبر؟ «ان اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله الحسین.»
همه بچه های من و همه آنچه زیر این گنبد میناست، به فدای ابی عبدالله. بگو از او چه خبر؟
و بشیر غریق این دریای معرفت، دست و پایی می زند و خبر شهادت حسین (ع) را در جام جان ام البنین می ریزد. و ام البنین تنها یک جمله می تواند بگوید:
-«قطعت نیاط قلبی»
بنده دلم را پاره کردی، شاهرگ حیاتم را بریدی!
و بعد صیحه می کشد، گریبان می درد و روی می خراشد
✍ادامه دارد..
#مقطع_متوسطه
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
🔻 قسمت دوم داستان🔻
پس مهر مادری کجاست؟
مهر مادری اینجا ظهور نمی کند. اینجا همه چیز در مقابل خورشید ولایت بی رنگ است. جایی که حسین (ع) مطرح است، ام البنین فرزندانش را نه تنها نمی بیند که به خاطر می آورد، قابل طرح نمی داند. حتی این قدر که از سرنوشتشان سئوالی بکند و خبری بگیرد.
اما مهر مادری چیزی نیست که برای همیشه مکتوم بماند. آن هم مادری مثل ام البنین ، و فرزندانی مثل عباس و عبدالله و عثمان و جعفر.
ام البنین افتخارش به این چهار پسر رشید و دلاور و زیباست. این چهار دسته گل برای او کنیه و لقب شده اند. آن قدر که نام او – فاطمه – فراموش شده و نام اینان بر او نشسته است. اصلا بهانه اتصال او به خاندان ولایت هم همین معنا بوده است.
امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) رفته است پیش برادرش عقیل – که در عام رجال و انساب مهارتی تمام دارد. و گفته است: زنی می خواهم از خاندان شجاعت و شهامت، زنی شیردل و دلاور. و عقیل پرسیده است: چرا؟
و او فرموده است: می خواهم فرزندانی دلاور بیاورد برای یاری حسین (ع).
و عقیل در میان تمام قبال عرب، قبیله بنی کلاب را برگزیده است و در میان آن، فاطمه دختر بنی حزام کلبی را.
و گفته است: این همان است که تو می خواهی.
پس موجودیت ام البنین بسته به این چهار دلاور است و دل کندن از اینها ساده نیست. فدیه کردن اینها آسان نیست.
وقتی از هرم مصیبت حسین (ع) قدری کاسته می شود. ام البنین آرام آرام به یاد فرزندان خود می افتد. در گوشه ای از قبرستان بقیع می نشیند. به یاد چهار گلدسته حرم مرثیه می خواند و اشک می ریزد. آن چنان که مردان قسی القلب هم از مرثیه های جانگداز او به گریه می افتند.
وقتی زنان مدینه با خطاب ام البنین او را تسلیت می گویند. داغ دلش تازه می شود. و در میان ضجه و مویه، اشعاری را – فی البداهه – زمزمه می کند. که ترجمه آن چنین است:
دیگر مرا ام البنین نخوانید، دیگر مرا مادر شیران شرزه ندانید. من به خاطر پسرانم ام البنین خوانده می شدم. ولی اکنون هیچ پسری برای من نمانده است.
من چهار باز شکاری داشتم که همه در آماج تیر شدند.
از رگ و پی خود بریدند. و مرگ را در آغوش کشیدند. و بدنهایشان با نیزه های دشمنان تکه تکه شد. و همه با اندام چاک چاک بر روی خاک غلطیدند و روز را به شب رساندند.
ای کاش می دانستم که ماجرا همچنان است. که من شنیدم! یعنی به راستی دستهای عباس مرا از تن بریده اند؟!
سید مهدی شجاعی
#مقطع_متوسطه
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa
#داستان
#کودکانه
#داستان_کودکانه
#بخش_اول
#حضرت_ام_البنین
همسر حضرت علی و دختر پیامبر، حضرت فاطمه، وقتی از دنیا رفت، چهار بچه داشت؛ دو پسر، به نامهای «حسن» و «حسین» و دو دختر، به نامهای «زینب» و «امکلثوم». اونها خیلی کوچک بودن و باید کسی ازشون مراقبت میکرد؛ حضرت علی هم برای حل این مشکل، تصمیم میگیره که با امالبنین ازدواج کنه.
خانم حضرت امالبنین از خانوادهای بود که همهشون خیلی شجاع و دلیر بودند. ایشون اول، اسمشون فاطمه بود، اما وقتی با امام علی ازدواج کرد، به همه اعلام کرد که فاطمه صداش نکنن. ایشون فکر میکرد بچههای حضرت فاطمه، اسم فاطمه رو که بشنون، یاد مادر خودشون میافتن و ممکنه که دلتنگ مادرشون بشن. ایشون چهار تا پسر به دنیا آورد، به همین خاطر ایشونو امالبنین صدا کردند، به معنی «مادر پسرها». یکی از این پسرها «حضرت ابالفضل» بود که از همه پسرها بزرگتر هم بود؛ سه تا برادر کوچکترش هم «عبدلله»، «عثمان» و «جعفر» نام داشتند.
خانم امالبنین احترام خیلی زیادی برای بچههای حضرت فاطمه قائل بود. به پسرهای خودش هم همیشه میگفت به حسن و حسین و خواهراشون احترام بذارن؛ مثلا وقتی سر سفره مینشستن و امالبنین میخواست برای هرکس غذا بکشه، اول برای برای بچههای حضرت فاطمه غذا میکشید!
#ادامه_دارد
#مقطع_ابتدائی
#امالبنین #قصه #داستان #ام_البنین #حضرت_عباس #وفات_حضرت_ام_البنین #حضرت_ام_البنین
eitaa.com/amoo_safa