19.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑#انیمیشن #کارتون #پویانمایی #فیلم
🥚🐫#مثل_نامه
🦋 این داستان:خدا، روزی رسونه⛱
🍃فرزندان خود را با داستان ها و ضرب المثل های ایرانی آشنا نماییم.
eitaa.com/amoo_safa
22.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑#انیمیشن #کارتون #فیلم #کلیپ
⭕️🔴 در یک انیمیشن دیدنی و تاسف بار نتیجه حذف حجاب در یک جامعه
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرآن
🔹این هم یک عبدالباسط ایرانی😍
نوجوانی که صدایش دلها را به لرزه می آورد.
فوق العاده زیبا 👌
http://eitaa.com/amoo_safa
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 لحظاتی از جشن دختران روزه اولی در حرم مطهر با حضور محمدحسین پویانفر
#کلیپ
eitaa.com/amoo_safa
🌺 #شعر هیجانی سوره به سوره 🌺
🌹 وقتی شعر خوانده می شود، بچه ها بالا و پایین می پرند یا همان جا دست می زنند و ذکر علی را بلند می گویند
🌺 هر جا علامت( * )است بچه ها بگویند علی علیه السلام
🌸 سوره به سوره *
آیه به آیه *
قشنگ نوشته*
حرف خدا را گوش بدی جات تو بهشته*
🌸 سوره به سوره *
آیه به آیه *
قشنگ نوشته*
هرکی مامان را دوس داره جاش تو بهشته*
هر کی باباش را دوس داره جاش تو بهشته*
🌸 سوره به سوره *
آیه به آیه *
قشنگ نوشته*
امام علی دوست داری جات تو بهشته*
امام زمان را دوست داری جات تو بهشته*
🌸 سوره به سوره *
آیه به آیه *
قشنگ نوشته*
دختری که با حجابه جاش تو بهشته*
هر کی نمازُ بخونه جاش تو بهشته *
🌺با ذوق و سلیقه خود می توانیم محتوا مورد بحث را نیز جز این #شعر قرار دهیم
eitaa.com/amoo_safa
@nightstory57.mp3
9.75M
🔺مامان خدا برای چی ما رو
آفریده؟ 🧐
🦋🍀🌹
#توحید_به_زبان_کودکانه
#قسمت_چهاردهم
#سن_۷تا۱۲
#گوینده:معینالدینی
#قصه #داستان #قصه_صوتی #داستان_صوتی
eitaa.com/amoo_safa
@nightstory57(2).mp3
11.78M
ا﷽
#لپقرمزی
༺◍⃟🌹჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد 👇
با هم مهربان باشیم ❤️
#داستان #قصه #داستان_صوتی #قصه_صوتی
#گروه_سنی_۶_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
eitaa.com/amoo_safa
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((لپ قرمزی))
رویکرد:به همدیگه محبت کنیم
لپ قرمزی یک عروسک کوچیک پلاستیکی بود. او در یک مغازه اسباب بازی فروشی زندگی میکرد چشم هایش قهوه ای و لپاش قرمز و براق بود.بجای مو هم سرش را رنگ قهوه ای زده بودند.چندماهی بود که لپ قرمزی درآن مغازه زندگی می کرد. هر روز بچه های زیادی به مغازه می آمدند و اسباب بازیها و عروسک های دیگر را می خریدند؟
ولی هیچکس لپ قرمزی را نمیخرید برای همین او خیلی غمگین بود.با غصه بچه ها را نگاه میکرد وپیش خودش میگفت. چقدر دلم میخواهد برم پیش بچه ها و باهاشون وبازی کنم خاله بازی؛مهمان بازی
لپ قرمزی میدونست که بچه ها دوست دارند عروسکشان مو داشته باشه و موی عروسکشونوبرس بکشند و ببافند؛ ولی او که مو نداشت. این مسئله غصه اش را بیشتر می کرد. مغازه دار هرهفته به بازار میرفت، عروسک های جدیدی می خرید و به مغازه اش می آورد.لپ قرمزی با خودش گفت. فکرکنم مغازه دار هم منو یادش رفته اصلابهم نگاه نمیکنه ولی یکروز صبح مغازه دار کنار لپ قرمزی رفت و برچسب قیمتی را که به لباسش چسبیده بود را کند وبرچسب دیگری به پیراهنش چسباند و گفت حالا که قیمتشو نصف کردم شاید یکی آن را بخرد
چندروز گذشت یک خانم تپل و خنده رو وارد مغازه شد.مانتوی مشکی پوشیده بود ویک روسری آبی خوشکل هم سرش بود او کمی به اسباب بازیهای مغازه نگاه کرد یک مرتبه چشمش به لپ قرمزی افتاد و گفت: «اون عروسک چقدر ارزانه »
بعد رو به مغازه دار کرد با دست لپ قرمزی را نشون داد و گفت: «لطفاً اون عروسک رو برام بیارید؟
لپ قرمزی آنقدر خوشحال شده بود که نگو و نپرس
مغازه دارلپ قرمزی راازقفسه پایین آوردوگفت:خیلی ارزونه نصف قیمت !
بعد هم اونو در کاغذرنگی پیچید و به دست خانم روسری آبی داد.
لپ قرمزی با خودش میگفت: فکر کنم منو برادخترش خریده شاید
هم نه میخواد منو به کسی بده
لپ قرمزی همینجوری توی فکر بود. خانم روسری آبی پول عروسکو داد. بعد اونو توی کیفش گذاشت راه افتاد لپ قرمزی دیگر جاییو نمی دید. اونا مدتی توی راه بودند. بالاخره خانم روسری آبی در کیفشو بازکرد ولپ قرمزی رو بیرون آورد و کاغذ را از دورش باز کرد.
لپ قرمزی خودشو تویک اتاق بزرگ دید بچه های زیادی اونجا بودن. همه روی تخت دراز کشیده بودن
همشون لباس یک شکل و یک رنگ پوشیده بودن بله بچه ها اونجا یک بیمارستان کودکان بود وخانم روسری آبی هم پرستارآنجابود او لپ قرمزی را بالا گرفت و با خنده گفت: بچه ها یک عروسک قشنگ برایتان خریدم عروسکی که تا حالا مثل شو ندیدین
همه دور لپ قرمزی جمع شدن دختر کوچولویی که موهاشو بافته بود. گفت: وای چه عروسک با نمکیه
دختر کوچولوی دیگری که خیلی لاغر بود.گفت: «آره خیلی نازه
هرکسی از بچه ها چیزی میگفت و لپ قرمزی هم با خودش می گفت: «چه بچه های خوبی خدا کند هر چه زودتر حالشان خوب بشه.
لپ قرمزی ازدیدن آن همه بچه لپ هاش قرمزتر شده بود.چشماش برق میزد.خیلی زود بچه ها با لپ قرمزی دوست شدن و شروع کردن به بازی
خانم پرستارگفت خب بچه ها من دیگر باید برم با دوست جدیدتون
خوش بگذره.
لپ قرمزی دیگر خوشحال بود. او هر روز دوستهای جدیدی پیدا میکرد.
بچه هایی که حالشون خوب میشد میرفتن و بچه های دیگه ای میومدن لپ قرمزی از اینکه توی بیمارستان زندگی میکنه خیلی راضیه چون فکر می کنه بچه ها اونو خیلی دوست دارن و او هم بهشون کمک میکنه تا زودترخوب بشن. لپ قرمزی اونقدر توی بیمارستان بچه ها رو سرگرم میکرد که مریضیشون یادشون میرفت وبا وجود لپ قرمزی موقعی که بستری بودن رو احساس نمیکردن و براشون خیلی رود میگذشت
لپ قرمزی پیش خودش میگفت من به اندازه خانم پرستار مهم هستم؟
#قصه #داستان
eitaa.com/amoo_safa
@nightstory57(2).mp3
10.81M
ا﷽
#خرگوشکتویاتاقخودشمیخوابه
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#داستان #صوتی #داستان_صوتی #قصه_صوتی
#گروه_سنی_۶_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
#قصه
eitaa.com/amoo_safa
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌱✨
#کلیپ_آشنایی_با_اسم_خدا_فالق
☀️ آشنایی کودکان با اسماء الله به زبان کودکانه
☀️ اسم فالق : آفریدگار صبح و سپیده دم ، شکافنده🌱
#کارتون #انیمیشن #پویانمایی #فیلم #کلیپ
eitaa.com/amoo_safa