eitaa logo
عموصفا دوست خوب بچه ها
1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
1هزار فایل
🍃 ﷽ 🍃 😊محمدصادق صفائی هستم 👨‍🏫 آموزگارکلاس دوم ابتدایی 🏡 ساکن شهرمقدس قم🌏 💥بهترین پست هاتقدیم شما🌱 💫مجری برنامه های شادکودک ونوجوان😍 #جشنهای_تکلیف🎁 #جشن_قرآن💚 #جشن_ها_ملی_مذهبی_برای_مدارس🌎 جهت هماهنگی واجرا پیام دهید👇 @M_Sadegh_Safaee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ آواز کلاغ ❤️ در جنگلی پر از درختان بلند و حیوانات گوناگون، یک کلاغ و یک جغد هم خانه داشتند. کلاغ همیشه فکر می کرد از همه پرنده ها زیرک تر است. جغد هم فکر می کرد از همه حیوانات جنگل باهوش تر است. آن ها هر روز بر سر این موضوع با هم جر و بحث داشتند. یک روز جغد و کلاغ بر سر این موضوع که کدام باهوش تر است با هم دعوا می کردند که گنجشکی به آن ها نزدیک شد. گنجشک همان طور که به آن ها نگاه می کرد و به حرف هایشان گوش می داد، فکری کرد گفت: یک پیشنهاد. چه طور است که مسابقه هوش بدهید؟ جغد و کلاغ پیشنهاد گنجشک را قبول کردند و گنجشک با صدای بلند گفت: مسابقه شروع شد پرواز کنید. کلاغ در همان لحظه به طرف نزدیک ترین ده پرواز کرد، اما جغد خمیازه ای کشید پلک هایش را بست و خوابید. مدتی نگذشت که کلاغ برگشت و غار غار کنان گفت: بیدار شو ای جغد تنبل، و ببین چه کسی باهوش تر است؟ و با غرور تکه پنیری را که آورده بود به جغد نشان داد. جغد قبول کرد که کلاغ باهوش تر از اوست. بعد پرواز کرد و رفت تا باز هم بخوابد. گنجشک به کلاغ گفت: حالا کمی ازآن پنیر به من بده تا من هم به همه حیوانات جنگل بگویم که تو باهوش تر هستی. هنوز کلاغ جوابی نداده که روباهی از راه رسید و کلاغ را با پنیر دید، روباه از کلاغ خواست تا کمی از آن پنیر را به او بدهد اما کلاغ سرش را تکان داد: یعنی، نه. گنجشک از ترس روباه پرواز کرد و کمی دورتر روی شاخه ای نشست. روباه این بار با خواهش گفت: یک لحظه بیا پایین، با تو کاری دارم. کلاغ که می دانست روباه حیله گر است با خود فکر کرد که اگر از درخت پایین بیاید. روباه هم او را می خورد و هم پنیر را. پس دوباره گفت: نه. روباه که نمی خواست غذای به آن خوشمزگی را از دست بدهدف این بار با قیافه ای بسیار مهربان گفت: تو همان کلاغی نیستی که همه حیوانات جنگل از هوش او تعریف می کنند؟ روباه لحظه ای فکر کرد و ادامه داد: شرط می بندم که صدای بسیار خوبی داری خیلی دوست دارم آواز زیبایت را بشنوم. کلاغ آن حرف های شیرین اما دروغین روباه را باور کرد و به خود مغرور شد. اما نمی دانست آواز بخواند یا نه؟ روباه دوباره خواهش کرد:فقط کمی بخوان تا همه حیوانات جنگل بشنوند و وقتی من از آواز تو برایشان تعریف می کنم باور کنند که تو نه تنها باهوش که خوش صدا هم هستی. فقط یک لحظه. کلاغ که حالا دیگر بر اثر باور کردن حرف های روباه از غرور به نادانی رسیده بود. صدایش را صاف کرد تا آوازی بخواند. کلاغ که حالا دیگر بر اثر باور کردن حرف های روباه از غرور به نادانی رسیده بود. صدایش را صاف کرد تا آوازی بخواند. اما تا دهانش را باز کرد پنیر از منقارش به زمین افتاد. روباه تند از جا پرید پنیر را براداشت و قورت داد. کلاغ هنوز متوجه نشده بود چه اتفاقی افتاده است که روباه رو به او کرد و گفت: کلاغ عزیز! تو نه تنها سیاه و بد قیافه هستی بلکه خیلی هم نادانی. بعد با خوش حالی به راه خود ادامه داد. گنجشک به کلاغ گفت: قبول کن که بسیار نادان هستی. و همان طور که پرواز کنان دور می شد با صدای بلند تکرار کرد: کلاغ مغرور و نادان است. ❤️ نتیجه اخلاقی : هیچ گاه به خود مغرور نشو که غرور باعث نادانی و پشیمانی است eitaa.com/amoo_safa
18.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرح وان دکتر جلیلی عالیه لطفا انتشار بدید ..... eitaa.com/amoo_safa
403K
یک که میگم دستا بالا بالا به یاد کربلا دو که میگم دستا جلو حال بدو بدو به کربلا سه که میگم دستا سینه سینه چیه؟ نور خدا چار که میگم دستا رو سر سرم فدای کربلا من حسین و دوست دارم بچه ها شو دوست دارم کربلاشو دوست دارم گریه ها شو دوست دارم شش که میگم به یادمه شش گوشه حرم حسین ع هفت که میگم ذکر لبِ هفته من میشه حسین هشت که میگم دلم میره بهشت بین الحرمین نه که میگم پر میزنم کنار نهر علقمه ده که میگم داد مزنم دوست دارم یه عالمه من علم رو دوست دارم صاحب علم رو دوست دارم گریه هاشو دوست دارم اخا اخا شو دوست دارم eitaa.com/amoo_safa
🔸️مجموعه شعر‌های 🔸️این قسمت: مدرسه 🌸بچه‌های کوچولو 🌱با هم توی کلاسند 🌸خوش‌بو و شاد خوش‌رو 🌱مثل گل‌های یاسند 🌸 ظهر و زنگ آخر 🌱وقت نماز و دعا 🌸توی نمازخونه زود 🌱جمع می‌شوند بچه‌ها 🌸ردیف ردیف می‌ایستند 🌱گل‌های خندون و ناز 🌸عطر نماز می‌پیچه 🌱توی نمازخونه باز 🌸خداجون مهربون 🌱هرجا باشیم پیش ماست 🌸حرف زدن ما با اون 🌱چه راحت و چه زیباست eitaa.com/amoo_safa
🌼در رکاب خلیفه على عليه السلام هنگامی که به سوی کوفه می‌آمد وارد شهر انبار شد که مردمش ایرانی بودند. کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها عبور میکند، به استقبالش شتافتند هنگامی که مرکب علی علیه السلام به راه افتاد آنها در جلو مركب على علیه السلام شروع کردند به دویدن علی علیه السلام آنها را طلبید و پرسید: «چرا میدوید این چه کاری است که میکنید؟!» این یک نوعی احترام است که ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود میکنیم. این سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول بوده است. این کار شما را در دنیا به رنج می اندازد و در آخرت به شقاوت می کشاند ، همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار میکند خودداری کنید.بعلاوهاین کارها چه فایده ای به حال آن افراد دارد؟ نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری eitaa.com/amoo_safa