eitaa logo
واحدکار عمودانا
3.7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
710 فایل
﷽ عمودانا مجرےصحنہ/تخصصےکودک مدیر و موسس دپارتمان‌آموزشیےنشاط ودانایےتهران مجرے طرح ارتقاے مهارت مربیان کودک ازسال ۹۵ با مجوز رسمےواعطاے گواهینامه معتبرمربیگرے نماینده مادرشهرتان باشید👇 📲 ۰۹۱۹۸۱۲۳۸۳۴ 🆔 @Amoodana ادمین محتوا وتبادل👇 🆔 @neshat_danaei
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: شادی پیامبر عزیز ما تو خانه حیوان‌هایی داشت برای حیوان‌های خود اسم‌های جالب می‌گذاشت اسب جوان ناز او شبیه آهو می‌دوید پرش می کرد، جهش می‌کرد حسابی شیهه می‌کشید چون همیشه اسب جوان شور و نشاط و شادی داشت اسم قشنگ «شادی» را برای اسب خود گذاشت یک شتر قشنگی داشت که شیر آن را می‌دوشید شیر شتر را گرم می‌کرد با آشنایان می‌نوشید چون شتر شیرده او حسابی بخشندگی داشت پس نام «بخشنده» را هم رو شتر خودش گذاشت 🌸 تخصصی واحدکار عمودانا ┏━━━━━━━━━━━━┓ 🆔 @amoodanaa ✍ ┗━━━━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گربه‌ی تشنه پیامبر عزیز ما روزی به هنگام وضو گربه‌ی زیبایی را دید که ایستاده کنار او گربه حسابی تشنه‌بود شبیه ماهی تاب می‌خورد اگر کسی آنجا نبود می‌رفت و خیلی آب می‌خورد پیامبر عزیز ما نرفت جلو کنار کشید گربه‌ی تشنه مثل شیر کنار ظرف آب پرید گربه‌ی تشنه سیر شد چرخی زد و آمد عقب پیامبر عزیز ما آمد جلو خنده به لب 🌸 تخصصی واحدکار عمودانا ┏━━━━━━━━━━━━┓ 🆔 @amoodanaa ✍ ┗━━━━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: زنگ کاروان پیامبر عزیز ما عموی باخدایی داشت بچه که بود تو خانه‌اش روزهای باصفایی داشت گاهی به سوی شهر شام بار سفر می‌بست عمو پیامبر عزیز ما سفر می‌کرد همراه او چه در خرید، چه در فروش هر جا عمو کاری می‌کرد پیامبر عزیز ما کمک می‌کرد یاری می‌کرد دلنگ دلنگ، دلنگ دلنگ صدای زنگ کاروان نشسته بود روی شتر کودک ناز و شادمان پیچیده بود میان دشت شعر قشنگ ساربان شکر خدا همراه ماست ماه قشنگ آسمان 🌸 تخصصی واحدکار عمودانا ┏━━━━━━━━━━━━┓ 🆔 @amoodanaa ✍ ┗━━━━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: بنّای کوچک پیامبر عزیز ما یک روزی رفت به بنایی بنا با سنگ دیوار می‌چید او سنگ می‌برد به تنهایی سنگ‌های صاف، سنگ‌های تیز سنگ درشت، سنگ‌های ریز یکی‌یکی دست می‌گرفت کودک پر کار و تمیز بنای مهربان می‌گفت محمد عزیز من با دست‌های قشنگ خود گِل را حسابی هم بزن گنجشک‌ها وقتی می‌دیدند سنگ‌ها را توی مشت او با هم می‌گفتند خدایا زخم نشود انگشت او 🌸 تخصصی واحدکار عمودانا ┏━━━━━━━━━━━━┓ 🆔 @amoodanaa ✍ ┗━━━━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: خانه‌ی مهربانی پیامبر عزیز ما تو خانه همکاری می‌کرد خانم خود را همیشه با خوشحالی یاری می‌کرد لباس می‌دوخت، آب می آورد شیر می‌دوشید از شتران با چاقو گوشت را خرد می‌کرد خمیر می‌کرد برای نان خدیجه با مهربانی نگاه می‌کرد به سوی او خوشا به حالش که می‌دید همیشه رنگ و روی او نماز و گریه و دعا بازی و خنده و غذا تلاش و کار و همکاری چه جای خوبی ای خدا 🌸 تخصصی واحدکار عمودانا ┏━━━━━━━━━━━━┓ 🆔 @amoodanaa ✍ ┗━━━━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️داستان‌های شعری از زندگی پیامبر ص 🔸️این قسمت: گل‌های رنگارنگ پیامبر عزیز ما به خیاطی علاقه داشت با دست تو باغ پارچه‌ها گل‌های رنگارنگ می‌کاشت گوشه‌ی خانه می‌نشست دست می گرفت سوزن تیز پارچه‌ها را به هم می‌دوخت با کوک‌های قشنگ و ریز خوشا به حال سوزنی که دست او رسیده بود خوشا به حال پارچه‌ای که قیچی‌اش بریده بود 🌸 تخصصی واحدکار عمودانا ┏━━━━━━━━━━━━┓ 🆔 @amoodanaa ✍ ┗━━━━━━━━━━━━┛