🌷 شعر بلند ام البنین 🌷
🌸 ای مایه ی فخر جهان … ام البنین
🌸 نور زمین و آسمان … ام البنین
🌸 ای نور جمع قدسیان … ام البنین
🌸 دست کرم در هر زمان … ام البنین
🌸 ای دستگیر مستمندان جهان
🌸 ای ماهتاب روشن کون و مکان
🌸 تو جانشین حضرت زهرا شدی
🌸 تو بعد زهرا ، همسر مولا شدی
🌸 تو سفره دار خانه ی سقا شدی
🌸 تو روضه خوان داغ عاشورا شدی
🌸 جانم بگیر و سایه ات را کم مکن
🌸 آتش بزن بر جان من ، خاکم مکن
🌸 زهرا نهاده چادرش را بر سرت
🌸 جانم به قربان تو و آب آورت
🌸 زینب شده هم یاور و هم دخترت
🌸 لرزه فتاده از چه رو بر پیکرت؟
🌸 از غربت ارباب بر سر میزنی
🌸 با دیده ی پر آب بر سر میزنی
🌸 تا روضه میخواندی ، دل آتش میگرفت
🌸 هر دشمن ناقابل آتش میگرفت
🌸 تو در مدینه گفتی از داغ حسین
🌸 با سوز سینه گفتی از داغ حسین
🌸 از ظلم و کینه گفتی از داغ حسین
🌸 تو بی قرینه گفتی از داغ حسین
🌸 گفتی حسین و… شهر ، عاشورا شده
🌸 گفتی حسین و… خانه ای غوغا شده
🌸 گفتی حسین و… مستمع زهرا شده
🌸 زینب دوباره از غم او “ تا ” شده
🌸 گریه کن و این شهر را ویرانه کن
🌸 ما را بگیر و محرم این خانه کن
🌸 چشم گنه کار من و دست کرم
🌸 حسرت به دل مانده ، نداری یک حرم
🌸 افکنده ای چادر سیاهت بر سرم
🌸 نامادری بچه های مادرم
🌸 برگ براتی دست این نوکر بده
🌸 قول شفاعت در صف محشر بده
🔮 @amoomolla
#ام_البنین
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت اولین 🌷
🌸 نام ام البنین ، فاطمه کلابیه بود .
🌸 که پس از ازدواج با حضرت علی علیه السلام
👈 به امُّ البنین ( یعنی مادر پسران ) معروف شد
🌸 پدر و مادرش ، از خاندان بنی کلاب ،
🌸 و از اجداد بزرگ حضرت محمد ،
👈 صلی الله علیه و آله ، بودند .
🌸 حزام بن خالد ، پدر ام البنین است .
🌸 او مردی شجاع و دلیر و راستگو بود .
🌸 که شجاعت از صفات ویژه اوست .
🌸 حزام ، در میان عرب ، به شرافت معروف بود
🌸 و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى ،
🌸 رادمردى و منطق قوی ، مشهور بود .
🌸 مادر بزرگوار #ام_البنین نیز ،
🌸 ثمامه ( یا لیلی) ، دختر سهیل بن عامر بود .
🌸 که اجداد او نیز ،
👈 اجداد رسول خدا و امیرالمومنین ، بودند .
🌸 ثمامه ، در تربیت فرزندانش کوشا بوده ،
🌸 و دارای بینش عمیقی بود .
🌸 به شدت عاشق اهل بیت بود .
🌸 و همیشه در کنار وظیفه مهم مادری ،
🌸 سعی می کرد تا با فرزندانش ، دوست باشد .
🌸 و مثل معلمی دلسوز ،
🌸 باورهای اعتقادی ، مسائل همسرداری ،
🌸 و آداب معاشرت با دیگران را ،
🌸 به آنان بیاموزد .
🌸 قبیله ام البنین ،
🌸 به دلیرى و بزرگی و دستگیرى و شرافت ،
🌸 معروف بودند .
🌸 و در شجاعت ، کرم ، اخلاق ، هنر ،
🌸 و وجاهت اجتماعی و بزرگواری ،
🌸 پس از قریش ، سرآمد قبایل عرب بودند .
🌸 آنان از سوارکاران شجاع عرب بوده ،
🌸 و شرافت و آقایی ( و سیادت ) آنها ،
🌸 به حدی بوده است که حتی پادشاهان نیز ،
🌸 به آن اذعان داشته اند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 مراسم عزاداری بانوی دوعالم
🕋 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🕋 مدرسه وحدت ایگل
@amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت دومین 🌷
🌸 حَزام بن خالد ، پدر ام البنین ،
🌸 به همراه جمعی از قبیله بنی کلاب ،
🌸 به سفر رفته بود .
🌸 در یکی از شب ها ، به خواب فرو رفت
🌸 و در عالم رؤیا دید
🌸 که در زمین سرسبزی نشسته بود
🌸 و ناگهان مروارید درخشان و زیبایی ،
🌸 بر دستان او نشست .
🌸 حَزام ، از زیبایی آن ، تعجب کرد .
🌸 سپس از دور مردی را دید
🌸 که از طرف بلندی ، به سوی او می آید .
🌸 آن مرد غریبه کنار حَزام ایستاد و سلام کرد
🌸 حزام نیز ، جواب سلام او را داد .
🌸 آن مرد به حَزام گفت :
☀️ این مروارید را به چه قیمت می فروشی ؟
🌸 حَزام ، به آن دُرّ زیبایی که در دستانش بود ،
🌸 نگاهی کرد و گفت :
🍎 من قیمت این دُرّ را نمی دانم
🍎 شما آن را به چه قیمت می خرید ؟
☀️ مرد گفت : من نیز قیمت او را نمی دانم
☀️ ولی این هدیه ای است که یکی از پادشاهان ،
☀️ به تو عطا کرده است .
☀️ و من در عوض آن برای تو ضامنم
☀️ تا چیزی بهتر و بالاتر از درهم و دینار ،
☀️ به تو عطا کنم .
🍎 حَزام گفت : آن چیز چیست ؟
☀️ مرد گفت :
☀️ تضمین می کنم که او ،
☀️ شرافت و سیادت ابدی دارد
☀️ و بهره و بزرگی از او ، نصیب تو می شود .
🍎 حزام گفت :
🍎 آیا این را برایم ضمانت می کنی ؟
☀️ و مرد پاسخ داد : آری .
🌸 ناگهان در بین گفتگویش با آن مرد غریبه ،
🌸 حَزام از خواب بیدار شد .
🌸 و رؤیای خود را برای دوستانش ، تعریف کرد
🌸 و خواستار تعبیر آن شد .
🌸 یکی از خاندان او گفت :
🍂 اگر رؤیای صادقه باشد
🍂 دختری روزی تو خواهد شد
🍂 که یکی از بزرگان ، او را عقد خواهد کرد
🍂 و به سبب این دختر ،
🍂 مجد و شرافت و آقایی ،
🍂 نصیب تو خواهد شد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش گام به گام نقاشی دختر باحجاب
@amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت سومین 🌷
🌸 حَزام ، چند هفته بعد از خوابی که دید
🌸 از سفر برگشت ، و ثمامة همسر باوفایش را ،
🌸 که حامله بود ، وضع حمل کرده دید
🌸 و دختری هم چون مروارید درخشان و زیبا
🌸 به دنیا آورده بود .
🌸 حزام ، پس از آگاه شدن از تولد دخترش ،
🌸 با خود گفت : واقعا خواب من تعبیر شد .
🌸 حَزام از تولد دخترش شاد و مسرور شد .
🌸 و نام او را " فاطمه " گذاشت .
🌸 فاطمه ، در دامان مادری مهربان و پاک ،
🌸 و زیر دست پدری شجاع و شریف ،
🌸 که هر دو دارای سجایای اخلاقی فراوان بودند
🌸 رشد کرد و بزرگ شد .
🌸 ثمامه ، مادر ام البنین ،
🌸 بانویی ادیب و کامل و عاقل بود .
🌸 آداب عرب را به دخترش آموخت
🌸 و هر آنچه که مورد نیاز یک دختر است ،
🌸 به فاطمه یاد داد .
🌸 ثمامه ، همه مسائل خانه داری ، اَدای حقوق ،
🌸 همسرداری و غیره را ، به فاطمه آموزش داد .
🌸 فاطمه ، دختری پاکدل و باتقوا شد .
🌸 فضایل اخلاقی ، کمالات انسانی ،
🌸 نیروی ایمانی ، حیا و حجاب ،
🌸 ثبات و پایداری ، شکیبایی و بردباری ،
🌸 بصیرت و دانایی و نطق و سخندانی ،
🌸 او را به شایستگی ، بانوی بانوان کرده بود .
🌸 خاندان و قبیله پاک او نیز ،
🌸 چند ویژگی مهم دارند
🌸 که همه آنها در وجود نازنین فاطمه ،
🌸 به ظهور رسیده بودند :
🌹 مثل شجاعت و دلاوری ،
🌹 ادب و متانت و عزت نفس ،
🌹 هنر و ادبیات ،
🌹 حجاب و غیرت و حیا و عفت ،
🌹 ایثارگری و فداکادری ،
🌹 احترام به حقوق دیگران ،
🌹 عشق به ولایت و امامت ،
🌹 وفا و پایبندی به تعهدات و...
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮 @amoomolla
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
article_46796_b04dc259a1d6258280545c1760371bef.pdf
756.9K
🌹 کتاب خلاصه ۲۸ صفحه ای
🌹 از ویژگی ها و فضایل ام البنین
💟 @ghairat
محتوای تربیت کودک
🌷 معمای مذهبی 🌷 🕋 ۱. با ایمان ؟! 🕋 ۲. خدا ؟! 🕋 ۳. پروردگار ؟! 🕋 ۴. سوره معراج پیامبر ؟! 🕋 ۵. امام پ
پاسخ معماها🌷
🕋 ۱. با ایمان ؟!
مومن
🕋 ۲. خدا ؟!
الله
🕋 ۳. پروردگار ؟!
رب
🕋 ۴. سوره معراج پیامبر ؟!
اسراء
🕋 ۵. امام پنجم شیعیان ؟!
امام باقر علیه السلام
@amoomolla
#معما #چیستان
🌹 معمای نام مادران ۱۴ معصوم 🌹
🇮🇷 مادر پیامبر اکرم ( ص ) ؟!
👈 حضرت آمنه
🇮🇷 مادر حضرت فاطمه ( س ) ؟!
👈 حضرت خدیجه
🇮🇷 مادر امام علی علیه السلام ؟!
👈 فاطمه بنت أسد
🇮🇷 مادر امام حسن مجتبی ؟!
👈 حضرت فاطمه علیه السلام
🇮🇷 مادر امام حسین علیه السلام ؟
👈 حضرت فاطمه علیه السلام
🇮🇷 مادر امام سجاد علیه السلام ؟
👈 شهربانو
🇮🇷 مادر امام باقر علیه السلام ؟
👈 فاطمه دختر امام حسن
🇮🇷 مادر امام صادق علیه السلام ؟
👈 فاطمه ( ام فروه )
🇮🇷 مادر امام کاظم علیه السلام ؟
👈 حمیده
🇮🇷 مادر امام رضا علیه السلام ؟
👈 نجمه خاتون
🇮🇷 مادر امام جواد علیه السلام ؟
👈 سبیکه
🇮🇷 مادر امام هادی علیه السلام ؟
👈 سمانه
🇮🇷 مادر امام عسکری علیه السلام ؟
👈 حدیث
🇮🇷 مادر امام زمان علیه السلام ؟
👈 نرگس
@amoomolla
#روزمادر #زنانه #دخترانه #مادران_پیامبران
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت چهارمین 🌷
🌸 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ،
🌸 قبل از شهادتشان ، به امام علی وصیت کردند
🌸 که بعد از مرگم ، حتما ازدواج کن .
🌸 وقتی امام علی علیه السلام ،
🌸 به فکر گرفتن همسر دیگری بود ،
🌸 دائما حادثه عاشورا را ، در برابر خود میدید .
🌸 به خاطر همین به دنبال زنی بود
🌸 که مردان قبیله اش ، شجاع و دلاور باشند
🌸 تا پسرانی برایش به دنیا آورند ،
🌸 که در روز عاشورا ،
🌸 حامی و کمک یار امام حسین باشند .
🌸 عقیل بن ابی طالب ، یکی از کسانی بود
🌸 که در علم انساب ، معروف و حجت بود
🌸 و در مسجد حضرت رسول ،
🌸 روی حصیری می نشست
🌸 که هم بر آن نماز می خواند
🌸 و هم به سوالات قبائل عرب ،
🌸 در مورد علم انساب ، پاسخ می داد .
🌸 امام علی نیز وقتی قصد ازدواج کردند ،
🌸 به طرف برادر خویش ، عقیل رفتند
🌸 و از تصمیم خود فرمودند :
🌹 زنی را برای من اختیار کن
🌹 که از نسل دلیرمردان عرب باشد
🌹 تا با او ازدواج کنم
🌹 و او برایم پسری شجاع و سوارکار ،
🌹 به دنیا آورد .
🌸 عقیل نیز ، بانو ام البنین را ،
🌸 که از خاندان بنی کلاب بود ،
🌸 و در شجاعت و دلاوری ، بى مانند بودند ،
🌸 براى امام علی انتخاب کرد .
🌸 ودر پاسخ برادر گفت :
🌷 با ام البنین کلابیه ازدواج کن .
🌷 زیرا در عرب ،
🌷 شجاعتر از پدران و خاندان وی نیست .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮 @amoomolla
👈 #طنز #جوک #شوخی با مادرا
🌹 روز تولدم ، مامانم بهم مسواک کادو داد
🌹 گفتم :
🌸 وااای مامان جون ، ممنونم
🌸 ارزش مادی هدیه مهم نیست ،
🌸 همین که حتی به بهداشتم اهمیت میدی
🌸 برام کافیه مامانی
🌹 مامان گفت :
🍎 بیشتر به آبروی خودم اهمیت میدم ،
🍎 دندونات شبیه بلال کبابی شده
🍎 مسواک بزن بدبخت 🤦♀😂
🔮 @amoomolla
👈 #طنز #جوک #شوخی
🌹 دیروز تو مهمونی بچه ی داییم ،
🌹 تبلتشو داد به مامانش و گفت :
🌸 این بازی دیگه اکسپایر شده
🌸 لطفا یه کرک نشده اش رو برام بریز ..
😦😳
🌹 خدا به سر شاهده
🌹 منم تو سنه همین که بودم
🌹 چون بابام شماره شناسنامش ۲۱۵ بود
🌹 فکر میکردم که بابام ۲۱۵مین آدم روی زمینه
🌹 پدربزرگمم شمارش ۱ بود
🌹 لامصب فکر میکردم حضرت آدمه
😂😂😂
🔮 @amoomolla
#طنز #شوخی #خنده #جوک
🌸 بچه ها شما یادتون نمیاد
🌸 زمان ما کلاسا حضوری بودن
🌸 حمل کتاب گام به گام ، حکم تریاک داشت
🌸 گرفتن گوشی مامان و بابا ، اعدام داشت
🌸 رفتن به فضای مجازی ، در حد آرزو بود
🌸 الآن شماها همه رو دارین ...
🔮 @amoomolla
🌷 معمای مادران پیامبران 🌷
🕋 ۱. مادر حضرت محمد ؟!
👈 آمنه
🕋 ۲. مادر حضرت ادریس ؟!
👈 بره
🕋 ۳. مادر حضرت یوسف ؟!
👈 راحیل
🕋 ۴. مادر حضرت نوح ؟!
👈 قینوش
🕋 ۵. مادر حضرت یونس ؟!
👈 تنجیس
@amoomolla
#معما #چیستان #روزمادر #مادران_پیامبران
محتوای تربیت کودک
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سیام 🌸 🌟 برای مدتی ، به سیاره سیسون رفتم . 🌟 تا زن
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و دوم 🌸
🇮🇷 ناگیتان ، با اخلاق خوش ، کمک به زندانیان ،
🇮🇷 نظافت محوطه ، خدمت به نگهبانان زندان ،
🇮🇷 آموزش خواندن و نوشتن به زندانیان ،
🇮🇷 کلاس داری برای بچه ها و زندانیان ،
🇮🇷 حفظ قرآن و حدیث و آداب اخلاقی ،
🇮🇷 برگزاری کلاسهای فرهنگی و... ،
🇮🇷 توانست همه را مجذوب و شیفته خود کند .
🇮🇷 و با شیطنت موفق شد
🇮🇷 اعتماد هیدرا و سایر نگهبانان را ،
🇮🇷 به خود جلب کند .
🇮🇷 و پس از آن یکی از معتمدترین زندانیان شد .
🇮🇷 از آن به بعد ، رفت و آمدنش ،
🇮🇷 به قسمت های مختلف زندان ، آزاد شد .
🇮🇷 ناگیتان ، آنقدر به هیدرا نزدیک شد ،
🇮🇷 و با او در ارتباط و رفت و آمد بود ،
🇮🇷 که هیدرا کاملا به او اعتماد کرد .
🇮🇷 و رازها ، مشکلات و زندگی اش را ،
🇮🇷 برای ناگیتان گفت .
🇮🇷 آنقدر رفت و آمد و نشست و برخاستشان ،
🇮🇷 زیاد شد
🇮🇷 که در چشم دیگر نگهبانان و زندانیان ،
🇮🇷 این دو مثل دوتا برادر ، تلقی می شدند .
🇮🇷 هیدرا ، ماجرای سیاره سیسون ،
🇮🇷 و قفل شدنش را به ناگیتان گفت .
🇮🇷 و اینکه دیگر کسی از آن سیاره ،
🇮🇷 نمی تواند به خانه اصلی خودش ،
🇮🇷 یعنی زمین برگردد .
🇮🇷 ناگیتان به هیدرا پیشنهاد داد ؛
🇮🇷 که راهی پیدا کند ،
🇮🇷 تا دروازه ای بین سیسون و زمین باز کند .
🇮🇷 مثل همان دروازه هایی که ،
🇮🇷 بین آسمانها وجود دارند .
🇮🇷 اگر بتواند چنین دروازه ای بسازد .
🇮🇷 دیگر نیازی نیست از سیاره ، خارج شوند .
🇮🇷 از درون سیاره می توان به زمین سفر کنند .
🇮🇷 ناگیتان با این پیشنهادش ،
🇮🇷 هم خودش به فکر عمیقی فرو رفت هم هیدرا
🇮🇷 هیدرا تا مدتها ،
🇮🇷 روی این موضوع فکر می کرد .
🇮🇷 کتاب های زیادی مطالعه نمود .
🇮🇷 با علما و عارفان ، به مشورت پرداخت .
🇮🇷 برخی از علما ،
🇮🇷 با ساخت چنین دروازه ای مخالف بودند
🇮🇷 و برخی دیگر نیز ، موافق یا ممتنع بودند .
🇮🇷 اما هیدرا ، دست بردار نبود .
🇮🇷 چندین بار داستان معراج پیامبر ،
🇮🇷 و چگونگی آن را مرور کرد .
🇮🇷 حالت های متفاوتی را امتحان نمود .
🇮🇷 پس از مدتهای طولانی ،
🇮🇷 موفق شد چنین دروازه ای را ،
🇮🇷 در سیاره سیسون و سیاره زمین ،
🇮🇷 درست کند .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ماجراهای بهمن و بختک
🇮🇷 این قسمت : مجسمه های پوشالی
@amoomolla
#بهمن_وبختک #دهه_فجر #کارتون_انقلابی
35.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی آقای شاه
🇮🇷 قسمت اول
🔮 @amoomolla
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷 ﷽ 🇮🇷↭🔅
🎙 بوی گل سوسن و یاسمن آید
🌹 سالروز ورود امام خمینی به وطن ،
🌹 و آغاز دهه فجر ، مبارک باد .
@amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت پنجمین 🌷
🌸 امام علی عليه السلام ،
🌸 فاطمه کلابيه را تاييد کرد و پسنديد .
🌸 و برادرش عقيل را ،
🌸 به خواستگاری او فرستاد .
🌸 حزام ، بسيار ميهمان دوست بود .
🌸 و پذيرايی کاملی از عقیل نمود .
🌸 و با احترام فراوان ، به او خيرمقدم گفت
🌸 و در مقابل او نیز ، قربانی کرد .
🌸 سنت و رسم عرب اين بود
🌸 که تا سه روز از ميهمان پذيرايی کنند
🌸 و روز سوم حاجت او را می پرسیدند
🌸 و از علت آمدنش سؤال می کردند
🌸 خانواده ام البنين نيز ،
🌸 چنين رسمی را به جای آوردند .
🌸 و روز چهارم ، با ادب و احترام ،
🌸 از عقیل ، علت ورودش را جويا شدند .
🌸 عقيل گفت :
🌹 راستش به خواستگاری دخترت فاطمه آمدم .
🌸 حزام گفت :
🍎 برای چه کسی ؟!
🌸 عقیل گفت :
🌹 براي پيشوای دين و بزرگ اوصيا ،
🌹 و امير مؤمنان ، علی بن ابيطالب .
🌸 حزام جا خورد و حیرت زده شد .
🌸 او هرگز چنين پيشنهادی را تصور نمی کرد .
🌸 سپس با کمال صداقت و راستگويی گفت :
🍎 بَه بَه چه نسب شريفی
🍎 و چه خاندان با مجد و عظمتي !
🍎 اما ای عقيل !
🍎 يک زن صحرایی و باديه نشين ،
🍎 آن هم با فرهنگ ابتدايی باديه نشينان ،
🍎 شایسته امیرالمومنین نيست .
🍎 راستش فرهنگ ما با هم فرق دارند .
🍎 ایشان باید با يک زنی که ،
🍎 فرهنگ بالاتري دارد ، ازدواج کنند .
🌸 عقيل ، پس از شنيدن سخنان حزام گفت :
🌹 اميرالمؤمنين ،
🌹 از آنچه تو می گويی ، خبر دارد
🌹 و با اين اوصاف ،
🌹 ميل به ازدواج با فاطمه دارد .
🌸 حزام که نمی دانست چه بگويد
🌸 از عقيل مهلت خواست
🌸 تا از ثمامه بنت سهيل ، مادر فاطمه ،
🌸 و خود فاطمه سؤال کند .
🌸 و سپس به عقیل گفت :
🍎 زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان ،
🍎 آگاه هستند
🍎 و مصلحت آنها را بيشتر می دانند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮 @amoomolla
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و سوم 🌸
🇮🇷 هیدرا ، چند بار دروازه فضا به زمین را ،
🇮🇷 آزمایش کرد .
🇮🇷 و خودش نیز ، وارد آن دروازه شد .
🇮🇷 و با موفقیت توانست به زمین برود و برگردد
🇮🇷 سپس برادرانش را به زمین برگرداند .
🇮🇷 و پس از آن ،
🇮🇷 چند جن دیگر نیز ، به زمین رفتند .
🇮🇷 از آن روز به بعد ،
🇮🇷 ارتباط بین زمین و سیاره سیسون ، آزاد شد .
🇮🇷 برخی از جنیان ،
🇮🇷 برای همیشه به زمین برگشتند .
🇮🇷 و برخی دیگر نیز ،
🇮🇷 که به سیاره سیسون عادت کرده بودند ؛
🇮🇷 تصمیم گرفتند در سیسون بمانند .
🇮🇷 و از طریق دروازه ، با زمین در ارتباط باشند .
🇮🇷 هیدرا پس از موفقیت در ساخت دروازه ،
🇮🇷 از ناگیتان به خاطر این پیشنهادش ،
🇮🇷 تشکر و قدردانی کرد .
🇮🇷 ناگیتان هم از موفقیت هیدرا ،
🇮🇷 ابراز شادی و خرسندی نمود .
🇮🇷 و روش ساخت آن دروازه را ،
🇮🇷 از هیدرا پرسید .
🇮🇷 هیدرا نیز با ذوق و شوق فراوان ،
🇮🇷 همه تلاش های خود در ساخت دروازه را ،
🇮🇷 برای ناگیتان شرح نمود .
🇮🇷 ناگیتان ، از آن روز به بعد ،
🇮🇷 به صورت جدی به فکر فرار از زندان افتاد .
🇮🇷 به خاطر همین ؛
🇮🇷 نقشه فرار خود را طراحی نمود .
🇮🇷 و می خواست هر طور که شده ،
🇮🇷 خود را به دروازه ای که هیدرا ساخته بود ، برساند
🇮🇷 ناگیتان ، به خاطر جلب اعتماد مسئولین ،
🇮🇷 می توانست به همه قسمتها ، برود .
🇮🇷 به خاطر همین ،
🇮🇷 گاهی به انبار سفینه های فضایی می رفت
🇮🇷 و سفینه ای را برای فرارش آماده می کرد .
🇮🇷 ناگیتان پس از آماده شدن سفینه ،
🇮🇷 در این فکر بود که چطوری می تواند
🇮🇷 شوک برقی و لیزرها را ،
🇮🇷 از کار بیاندازد و خاموش کند .
🇮🇷 و همچنین نمی دانست چه کسانی را ،
🇮🇷 برای فرار ، با خودش همراه کند .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه یک پله یک پله 🌷
🇮🇷 وقتی هواپیما ✈️
🇮🇷 از دور پیدا شد
🇮🇷 آغوش یک ملت ،
🇮🇷 بر روی او وا شد .
🇮🇷 یک پله یک پله
🇮🇷 می آمد او پایین
🇮🇷 با چهره ای پُر نور
🇮🇷 با خنده ای شیرین
🇮🇷 آرام می آمد
🇮🇷 دل، بی قرارش بود
🇮🇷 دریایی از مردم ،
🇮🇷 در انتظارش بود .
✍ منبع : سایت نمناک
🔮 @amoomolla
#دهه_فجر #امام_خمینی