eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
91 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
27.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای بوبوی قهرمان 🇮🇷 فصل دوم 🇮🇷 قسمت سوم 🔮 @amoomolla
36.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال نابرده رنج 🇮🇷 طنز ، کمدی ، ماجراجویی ، معمایی 🇮🇷 قسمت چهارم 🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای رستوران جنگل 🇮🇷 قسمت دوم : غذای صداساز 🇮🇷 رده سنی : خردسال و کودکان 🔮 @amoomolla 🎥 🎥
🌹 داستان امام حسین علیه السلام 🌹 قسمت اول 🕌 امام حسین علیه السلام ، 🕌 در روز سوم شعبان ، سال چهارم هجری ، 🕌 در شهر مدینه به دنیا آمدند . 🕌 امام حسین علیه السلام ، 🕌 فرزند دوم حضرت فاطمه و علی بودند . 🕌 هنگامی که ایشان به دنیا آمدند 🕌 همه­‌ی فرشتگان ، 🕌 به رسول خدا ، تبریک گفتند . 🕌 سپس به امر پروردگار ، 🕌 نام آن کودک را ، حسین گذاشتند . 🕌 رسول خدا ، امام حسین را ، 🕌 در آغوش می­ گرفتند . 🕌 گاهی صورت او را می بوسیدند 🕌 و گاهی گردن و گلویش را می­ بوسیدند 🕌 و همیشه می­ فرمودند : ☀️ حسین ، از من است و من از حسین . 🕌 امام حسین شش ساله بودند ، 🕌 که پیامبر خدا ، از دنیا رفتند . 🕌 بعد از پیامبر ، امام حسین علیه السلام ، 🕌 در کنار پدر گرامی­ شان ، امام علی ماند 🕌 و در غم­ ها ، شادی ها ، جنگ ها و آبادانی ها 🕌 امام علی را یاری کردند . 🕌 امام حسین ، مانند سربازی فداکار ، 🕌 از پدر مهربان خود اطاعت می­ کرد 🕌 و همیشه یار و یاور او بود . 🕌 و پس از شهادت پدرش ، 🕌 در خدمت برادرش امام حسن مجتبی بود . 🕌 و پس از شهادت برادرش ، 🕌 امامت و هدایت مسلمانان را بر عهده گرفت . 🕌 اما معاویه بدجنس که از امام حسین ، 🕌 خشم و کینه­ ای فراوان در دل داشت . 🕌 سال­ها با آن حضرت ، 🕌 به مخالفت و دشمنی پرداخت . 🕌 تا اینکه عمر معاویه به پایان رسید و مرد . 🕌 پس از معاویه ، پسر فاسد­ش یزید ، 🕌 به مسلمانان گفت : 🔥 حالا باید از من اطاعت کنید . 🔥 چون من رهبر و خلیفه­‌ی شما هستم 🔥 و هر که با من بیعت نکند 🔥 و دست دوستی ، به من ندهد ، 🔥 حتماً او را می­کشم . 🔮 @amoomolla
🌹 داستان امام حسین علیه السلام 🌹 قسمت دوم ( آخر ) 🕌 امام حسین ، خیلی شجاع بود 🕌 و از یزید فاسد ، نمی ترسید . 🕌 نه با او همراه شد و نه با او بیعت کرد . 🕌 سپس به یزید و همراهانش فرمود : ☀️ من با یزید بیعت نمی کنم ، ☀️ و حکومت او را قبول ندارم . ☀️ چون او مردی شرابخوار ، کافر ، ☀️ ستمکار و زورگو است . 🕌 امام حسین ، با خانواده اش ، 🕌 از مدینه خارج شد 🕌 و به طرف کوفه حرکت کرد .  🕌 اما یزید فاسد ، 🕌 که از قدرت الهی و مقام عالی امام حسین ، 🕌 به شدت می­ ترسید 🕌 امام حسین و خانواده اش را ، 🕌 در سرزمینی خشک و سوزان به نام کربلا ، 🕌 محاصره کرد و گفت : 🔥 اگر با من بیعت نکنی 🔥 تو و خانواده­ ات کشته می شوید . 🕌 با اینکه امام حسین و اهل بیتش ، 🕌 در سخت ترین شرایط بودند 🕌 اما باز امام حسین به یزید فرمود : ☀️ من زیر بار ذلت نمی­ روم ☀️ و با تو بیعت نمی­ کنم . 🕌 یزید که از پاسخ دندان شکن امام ، 🕌 آگاه شده بود 🕌 نامه­ ای به عمر سعد نوشت و به او گفت : 🔥 یا از حسین بیعت بگیر 🔥 یا او و فرزندانش را کشته و اسیر ، 🔥 نزد من به شهر شام بیاور . 🕌 سر­انجام در روز دهم محرم ، 🕌 در سال ۶۱ هجری ، 🕌 جنگ سختی میان حق و باطل آغاز شد . 🕌 در این نبرد نا­برابر ، 🕌 امام حسین و فرزندان و اصحابش ، 🕌 تشنه به شهادت رسیدند 🕌 و خانواده­ اش به اسارت دشمن در­­آمدند . 🕌 امّا « حق و حقیقت » از بین نرفت 🕌 و تا امروز ، 🕌 نام و یاد امام حسین ، زنده است . 📚 منبع : کتاب دو جلدی زندگانی ۱۴ معصوم ✍ آقای مهدی وحیدی صدر 🔮 @amoomolla
32.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای بوبوی قهرمان 🇮🇷 فصل دوم 🇮🇷 قسمت چهارم 🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آقا معلم و بچه ها 🇮🇷 قسمت پنجم : کار گروهی 🔮 @amoomolla
🌸 روزه مستحبّی در ماه مبارک شعبان ، 🌸 ثواب فراوانی دارد 🌸 تا جایی که رسول خدا می‌فرمودند : ☀️ هر کس یک روز از این ماه را روزه بدارد ☀️ بهشت بر او واجب می‌شود 🌸 و خود حضرت نیز این ماه را روزه می‌گرفت 🌸 و آن را به ماه مبارک رمضان وصل می‌کرد . 💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آرمن 🇮🇷 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی 🇮🇷 قسمت هفتم : تارا 🔮 @amoomolla
46.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال شش قهرمان و نصفی 🇮🇷 طنز ، ماجراجویی 🇮🇷 قسمت نهم 🔮 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت دهم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 نزدیک اذان صبح بود . 🇮🇷 فرامرز ، با صدای باز شدن در هال ، 🇮🇷 و بیرون آمدن مادرش ، 🇮🇷 از خواب پرید و بیدار شد . 🇮🇷 و با نگاهش ، مادرش را تعقیب می کرد . 🇮🇷 مادر فرامرز ، در حیاط خانه نشست ؛ 🇮🇷 و مشغول خواندن قرآن شد . 🇮🇷 آیات را با ترجمه ، تلاوت می کرد . 🇮🇷 و پس از خواندن هر آیه ، کمی مکث می کرد 🇮🇷 تا در مورد آن آیه ، فکر کند . 🇮🇷 فرامرز ، دوباره ، 🇮🇷 یاد ماجرای سه شب پیش افتاد . 🇮🇷 آن شبی که ، قرآن را از دست مادرش گرفت 🇮🇷 و آنرا به یک طرف پرتاب کرد . 🇮🇷 سپس با خودش گفت : 🐈 نکنه به خاطر اینکه به قرآن بی احترامی کردم 🐈 این بلا ، سرم اومد . 🇮🇷 تا اینکه مادرش به این آیه رسید : 🌹 به یقین ، بسیاری از جن ها و انسانها را ، 🌹 برای دوزخ و جهنم آفریدیم ؛ 🌹 چون آنها ، دلها و عقلهایی دارند ؛ 🌹 که با آن ، فکر و اندیشه و فهم نمی‌ کنند . 🌹 و چشمانی دارند ، که با آن نمی‌ بینند ؛ 🌹 و گوشهایی که با آن نمی‌ شنوند ؛ 🌹 آنها مثل حیوان و چهارپایان هستند ؛ 🌹 بلکه پست تر و گمراه تر از حیوان اند ؛ 🌹 اینان همه غافلند . 🇮🇷 فرامرز ، از شنیدن این آیه ، 🇮🇷 ناگهان ، دلش لرزید . 🇮🇷 و با خودش گفت : 🐈 پست تر از حیوان ؟ 🐈 آنها مثل حیوان اند ؟ 🐈 و حتی پست تر از حیوان ؟! 🐈 یعنی من حیوانم ؟ 🐈 یعنی من بدتر از حیوانم ؟ 🐈 یعنی من غافلم ؟ 🐈 وای خدایا من چقدر بدبختم . 🐈 خدایا من چقدر غافل بودم . 🐈 تو راست میگی 🐈 تو به من چشم دادی ، گوش دادی ، 🐈 قلب دادی ، مغز و فکر دادی ، سلامتی دادی 🐈 ولی من باهاشون ، گناه کردم . 🐈 می دونم خیلی آدم بدی بودم . 🐈 دوباره انسانم کن تا جبران کنم . 🐈 خدایا کمکم کن تا خودمو پیدا کنم . 🇮🇷 فرامرز به گریه افتاد . 🇮🇷 ناگهان اذان گفت ، 🇮🇷 و مادر فرامرز نیز ، گریه اش گرفت . 🇮🇷 و برای پسرش و عاقبت به خیری اش ، 🇮🇷 خیلی دعا کرد . 🇮🇷 فرامرز گربه ای ، از دیوار ، پایین آمد . 🇮🇷 و گریه کنان در خیابان قدم می زد . 🇮🇷 گرسنگی به او فشار آورد . 🇮🇷 مجبور شد پا روی غرورش بگذارد . 🇮🇷 و از سطل آشغال به دنبال غذا بگردد . 🇮🇷 در حال خوردن غذا بود . 🇮🇷 که ناگهان صدای دختری را شنید . 🇮🇷 که درخواست کمک می کرد . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 @amoomolla
🌹 حدیثی از امام حسین علیه السلام 🌹 🕋 مَن جادَ سادَ 👈 هر کس بخشنده باشد ، آقایی می کند . منتخب میزان الحکمه ، حدیث ۱۳۰۰ 🌸 هر کی بخشنده باشه 🌸 سرور و آقا میشه 🌸 هر که خسیسی کنه 🌸 تنهای تنها میشه @amoomolla
🌹 انفقوا مما رزقناکم 🌹 🕋 از آنچه به شما روزی داده ایم ، 🕋 انفاق و بخشش کنید . 🌸 از آنچه داده خدا 🌸 از رزق و روزی به ما 🌸 دهیم در راه خدا 🌸 به ایتام و ندارا 🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ماجراهای آقا و خانم کتابدار 🇮🇷 این قسمت : باباجون نقاش میشه 🔮 @amoomolla
🌹 دعای هنگام تحویل سال 🌹 🌸 یا مقلب القلوب و الابصار 🌸 یا مدبّر اللیل و النهار 🌸 یا محول الحول والاحوال 🌸 حوّل حالنا الی احسن الحال 🕋 ای دگرگون کننده قلبها و دیده ها 🕋 ای تدبیرگر شبها و روزها 🕋 ای متحول کننده سالها و حالتها 🕋 حالات ما را به نیکوترین حالات تبدیل نما @amoomolla بر شما مبارک
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۱ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 فرامرز ، از خوردن دست کشید 🇮🇷 به اطرافش نگاه کرد ؛ 🇮🇷 اما کسی را ندید . 🇮🇷 برگشت تا ادامه غذایش را بخورد . 🇮🇷 که باز صدای کمک خواهی آن دختر آمد . 🇮🇷 به سر کوچه رفت . اما هیچ دختری را آن اطراف ندید . 🇮🇷 ناگهان یک گربه را دید که از کوچه بغلی بیرون آمد . 🇮🇷 سپس یک گربه دیگر به رنگ سیاه را دید 🇮🇷 که به دنبال گربه اولی می دوید . 🇮🇷 فرامرز ، با دقت نگاه کرد . 🇮🇷 متوجه شد که صدای کمک خواهی دختر ، 🇮🇷 صدای آن گربه جلویی است . 🇮🇷 که گربه سیاه ، او را تعقیب می کند . 🇮🇷 فرامرز ، مردد بود 🇮🇷 که به طرف آنها برود یا نه . 🇮🇷 پس از کمی مکث ، تصمیم گرفت 🇮🇷 که برای نجات آن دختر گربه ای برود . 🇮🇷 فرامرز دوید و جلوی گربه دختر ایستاد 🇮🇷 و از گربه سیاه خواست 🇮🇷 تا به گربه دختر ، آسیبی نرساند . 🇮🇷 اما گربه سیاه گفت : ♨️ تو دخالت نکن بچه ، برو پی کارت . 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 بچه دیگه بزرگ شده 🐈 این تویی که باید بری پیِ کارِت . 🇮🇷 گربه سیاه ، که اهل کنایه و شوخی نبود 🇮🇷 با جدیّت گفت : ♨️ کدوم بچه بزرگ شده ؟! ♨️ اصلاً تو کی هستی ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 به من میگن فرامرز 🐈 یعنی فراتر از مرز 🐈 هر جا دلم بخواد می رم 🐈 و هر چه دلم خواست انجام میدم 🇮🇷 فرامرز یاد وضع خودش افتاد . 🇮🇷 که خدا اونو به گربه تبدیل کرد . 🇮🇷 و آرام زیر لب گفت : 🐈 البته این خداست که فراتر از مرزه نه من 🐈 این خداست که هر کاری می تونه بکنه نه من 🇮🇷 فرامرز ، اشکش سرازیر شد و گفت : 🐈 از تو می خوام ، 🐈 که دست از سر این دختر برداری 🇮🇷 گربه سیاه گفت : ♨️ اگر برندارم چی ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 اونوقت اون روی سگم بالا میاد 🇮🇷 گربه سیاه گفت : ♨️ سگت ؟! کدوم سگ ؟ کجاست ؟ ♨️ مگه تو سگ داری ؟! 🐈 فرامرز گفت : آره ، خیلی هم خطرناکه 🇮🇷 گربه سیاه با ترس گفت : ♨️ خب ... من فعلا میرم ، کار دارم ♨️ ولی بعداً می بینمت . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی @amoomolla
40.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی مبارک 🇮🇷 تخیلی ، ماجراجویی ، هیجانی 🇮🇷 قسمت اول 🔮 @amoomolla
39.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون شجاعان 🇮🇷 این قسمت : قله فتح 🔮 @amoomolla 🎁
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۲ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 گربه دختر ، از فرامرز تشکر کرد و رفت . 🇮🇷 فرامرز نیز ، به طرف غذایش رفت . 🇮🇷 و دوباره مشغول غذا خوردن شد . 🇮🇷 که ناگهان توری کلفت روی سرش افتاد . 🇮🇷 شکارچی گربه ها ، فرامرز را برداشت . 🇮🇷 و او را در قفس گذاشت . 🇮🇷 سپس به سراغ گربه های دیگر رفت . 🇮🇷 فرامرز ، با گربه هایی که در قفس بودند ، 🇮🇷 سلام و احوالپرسی نمود . 🇮🇷 و در مورد شکارچی ، سوالهایی کرد . 🇮🇷 بعد از یک ساعت ، 🇮🇷 شکارچی با چند گربه دیگر آمد 🇮🇷 یکی از آن گربه ها ، 🇮🇷 گربه دختری بود که فرامرز آن را ، 🇮🇷 نجات داده بود . 🇮🇷 گربه دختر ، فرامرز را شناخت و گفت : 🎀 تویی ؟! تو رو هم گرفت ؟! 🐈 فرامرز گفت : از دیدنتون خوشبختم 🇮🇷 گربه دختر گفت : 🎀 واااای ، چه با ادب ، چه با نزاکت ، 🎀 تو مطمئنی گربه خیابونی هستی ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 من گربه نیستم ، انسانم . 🇮🇷 گربه دختر خندید و گفت : 🎀 شوخی خوبی بود 🎀 به هر حال بازم ممنونم 🎀 ممنون که منو از دست گربه سیاه نجات دادی 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 چه فایده ، یه جای بدتر گیر افتادیم . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی @amoomolla
51.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی مبارک 🇮🇷 تخیلی ، ماجراجویی ، هیجانی 🇮🇷 قسمت دوم 🔮 @amoomolla
🌹 بهترین شخص کسی است ، 🌹 که قرآن را یاد بگیرد 🌹 و به دیگران نیز ، یاد بدهد . ✍ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 🌸 قرآن رو زیبا بخوان 🌸 یاد بده به این و آن 🌸 تا بشوی بهترین 🌸 فرشته‌ی نازنین 🌸 فرزند خوب و نازم 🌸 کودک دلنوازم 🌸 قرآن کتاب خداست 🌸 پر از حرفای زیباست 🌸 قصّه داره برامون 🌸 دانش های فراوون 🌸 هر کی قرآن بخونه 🌸 دانا و خوش زبونه 🌸 قرآن کتاب دینه 🌸 حافظ مسلمینه 🌸 معجزه‌ی پیامبر 🌸 هدایت است و رهبر 🔮 @amoomolla
بنده هم برای هفت سینم یه عموملا درست کردم 🙈 ☺️😊 🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این متن و عکس ، توسط یکی از اعضای کانالمون ارسال شده خدا حفظشون کنه آفرین به سلیقه خوبشون 🔮 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۳ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 شب شد و شکارچی ، 🇮🇷 همه گربه ها را به خانه خودش برد . 🇮🇷 فرامرز ، همه شب را در قفس ، 🇮🇷 با گربه های دیگر ، به حرف زدن سپری کرد . 🇮🇷 و از گربه های پیر ، 🇮🇷 سوالاتی در مورد گربه ها می پرسید . 🇮🇷 و اطلاعاتی از آنها جمع آوری می کرد . 🇮🇷 گربه ها ، از سوالات فرامرز تعجب کردند . 🇮🇷 به آنها گفت که یک انسان هست نه گربه . 🇮🇷 ولی کسی حرف او را باور نکرد . 🇮🇷 و حتی به او خندیدند . 🇮🇷 و تا نیمه شب ، همه خوابیدند . 🇮🇷 هنگام اذان صبح ، 🇮🇷 ناگهان فرامرز به انسان تبدیل شد . 🇮🇷 و سر و بدنش ، به خاطر تنگی قفس ، 🇮🇷 به میله ها برخوردند . 🇮🇷 و گربه ها ، زیر او ماندند . 🇮🇷 خودش و گربه ها ، از خواب پریدند . 🇮🇷 هم خودش به خاطر تنگی قفس ، آسیب دید 🇮🇷 و هم گربه ها ، به خاطر انسان شدن فرامرز ، 🇮🇷 عده ای زیر او ماندند 🇮🇷 و عده ای به دیواره های قفس چسبیدند . 🇮🇷 به سرعت ، درب قفس را باز کرد . 🇮🇷 و گربه ها را آزاد نمود . 🇮🇷 سر و صدای گربه ها ، شکارچی را بیدار کرد . 🇮🇷 شکارچی ، به طرف حیاط خانه رفت . 🇮🇷 پسری را دید که در حال فرار است . 🇮🇷 به سرعت بیرون آمد 🇮🇷 و به طرف قفس گربه ها رفت . 🇮🇷 اما قفس را خالی دید . 🇮🇷 با دست روی سر خودش زد . 🇮🇷 و سپس به دنبال فرامرز دوید . 🇮🇷 فرامرز ، در یکی از کوچه ها ، 🇮🇷 پشت ماشین ، مخفی شد . 🇮🇷 وقتی شکارچی از آنجا دور شد ، 🇮🇷 فرامرز نیز به طرف خانه خودش رفت . 🇮🇷 اما ماشین ها ، کسی او را سوار نمی کرد . 🇮🇷 با تمام سرعت ، می دوید . 🇮🇷 در همه راه به فکر دیدن مادرش بود . 🇮🇷 به خانه مادرش رسید و در را زد . 🇮🇷 مادر و خواهرش ، 🇮🇷 در حال خوردن صبحانه بودند . 🇮🇷 با شنیدن صدای در ، تعجب کردند . 🇮🇷 و به همدیگر گفتند : 🌷 این وقت صبح کی میتونه باشه ؟! 🇮🇷 مادر فرامرز گفت : 🌹 شاید فرامرزه ، بدو برو در و باز کن عزیزم 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی @amoomolla