eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
محرومیت زدایی در روستاهای بخش شهیون پایان پروژه آبرسانی به روستای پلی پلی از توابع دهستان شهی با پیگیری های بخشدار شهیون مهندس حسین رحیمی و با همکاری فرمانداری ویژه شهرستان و قرارگاه پیشرفت و آبادانی شهیون ، امروز آخرین مرحله از پروژه آب رسانی به روستای پلی پلی از توابع دهستان شهی صورت گرفت . مردم این روستا با پایان این پروژه از نعمت آب آشامیدنی برخوردار شدند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت ۲۸ 🌹🌹 🍎 دعوای سختی بین طرفین درگرفت . 🍎 جنایتکاران ، همه تلاش خود را کردند ، 🍎 تا دوربین عکاسی و سمیه را بگیرند . 🍎 و با خود ببرند . 🍎 امّا محمودی و دوستان با غیرتش ، 🍎 اجازه ندادند تا هیچ کسی ، 🍎 به عکاس و سمیه دست بزند . 🍎 مواد فروشان ، وقتی دیدند 🍎 که از پس محمودی و دوستانش بر نمی آیند ؛ 🍎 مجبور شدند پا به فرار بگذارند . 🍎 سمیه نیز از بالای جاکولری پایین آمد ، 🍎 و از محمودی و دوستانش تشکر کرد . 🍎 سمیه ، قصد رفتن نمود که محمودی گفت : 🌸 خانم سیاحی با شما کار دارم . 🍎 سمیه با تعجب ایستاد 🍎 و پس از مکث ، بهت زده برگشت و گفت : 🌷 شما مگه منو می شناسین ؟ 🌸 محمودی گفت : بله کاملا 🍎 سمیه گفت : 🌷 چه مدته که منو می شناسین ؟! 🍎 محمودی گفت : 🌸 اون فعلا مهم نیست 🌸 کی وقت دارید با هم صحبت کنیم ؟ 🍎 سمیه گفت : در مورد چی ؟! 🍎 محمودی گفت : 🌸 هم در مورد مبارزه با مفسدین 🌸 و هم در مورد دوستتون مرضیه خانم 🍎 سمیه گفت : 🌷 مگه مرضیه چی شده ؟ 🍎 محمودی سرش را پایین انداخت . 🍎 و با ناراحتی و بُغض گفت : 🌸 متاسفانه اونم معتاد شده . 🍎 سمیه از شنیدن این حرف ، شوکه شد . 🍎 احساس کرد ، دنیا دور او می چرخد . 🍎 اشک از چشمانش سرازیر شد . 🍎 از شدت ناراحتی و عصبانیت ، 🍎 چشمانش سرخ شدند . 🍎 بدون خداحافظی به طرف دانشگاه رفت . 🍎 و در طول مسیر ، خودش را ملامت می کرد 🍎 و با گریه به خودش می گفت : 🌷 لعنت به خودم 🌷 لعنت به این دانشگاه 🌷 لعنت به هر چی موادفروشه 🌷 خاک تو سرت سمیه 🌷 که نتونستی مراقب دوستت باشی 🌷 آخه چرا من حواسم به دوستم نبود 🌷 چرا از بهترین دوستم غافل شدم ... 🌷 اونقدر مشغول مبارزه شده بودم ، 🌷 که از اطرافیان و دوستانم خبری نداشتم . 🌷 از اون سمیه‌ی بی اراده و ساده لوح غافل شدم 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
32.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی 🇮🇷 قسمت ۲۴ : ویروس موشکی 🔮 @amoomolla 🇮🇷 بچه ها ! با هم این کانال و تبلیغ کنیم
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون قصه های عمو رحمان 🇮🇷 قسمت دوم : پرنده سپیدبال @amoomolla
🌹 دخترای گلم ! 🌹 هر روز به خودت بگو : 👈 حجابم ؛ فقط برای خداست . 🔮 @amoomolla
🌷 دخترم ، نفسم ! 🌷 هر روز صبح نیت کن و بگو : 🌷 به احترام غیرت خدا ، 🌷 حجاب میزنم قربةً الی الله 🌷 به احترام خون شهدا ، 🌷 حجاب میزنم قربةً الی الله 🔮 @amoomolla
🕋 حجاب یعنی آرامش 💛 حجاب یعنی امنیت 🕋 حجاب یعنی عفت ❤️ حجاب یعنی نجابت 🕋 حجاب یعنی جلب رضایت خدا 💛 حجاب یعنی آرامش فردی و اجتماعی ؛ 🕋 حجاب یعنی ؛ شکر نعمت زیبایی 💟 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت ۲۹ 🌹🌹 🍎 سمیه با ناراحتی وارد دانشگاه شد . 🍎 و سراغ مرضیه را گرفت . 🍎 اما کسی از او خبری نداشت . 🍎 کلاس به کلاس ، دنبالش گشت . 🍎 اما پیدایش نکرد . 🍎 با گریه و عصبانیت در کلاس داد زد : 🌷 مرضیه ... مرضیه کجایی ؟ 🍎 ارغوان ، که بیرون کلاس بود . 🍎 با شنیدن صدای سمیه ، وارد کلاس شد 🍎 سمیه از شدت گریه ، چادرش خیس شده بود 🍎 ارغوان و دختران دانشگاه ، 🍎 از دیدن گریه ها و ضجه های سمیه ، 🍎 دلشان برای او سوخت . 🍎 و هر کدام به طریقی ، او را دلداری می دادند 🍎 ارغوان نزدیک سمیه شد . 🍎 او را در آغوش گرفت و گفت : 🌟 چی شده سمیه ؟ 🍎 سمیه با ناراحتی و گریه گفت : 🌷 مرضیه کجاست ؟! 🌷 اون تا امروز صبح ، دانشگاه بود ، 🌷 اما الآن ، هیچ کس نمی دونه کجاست . 🌟 ارغوان گفت : من می دونم عزیزم 🌷 سمیه گفت : کجاست ؟ 🍎 ارغوان سرش را پایین انداخت 🍎 اشک در چشمانش جمع شد 🍎 و با ناراحتی گفت : 🌟 متاسفانه اخراجش کردند . 🍎 سمیه ، گریه کنان ، 🍎 به طرف خانه مرضیه رفت . 🍎 سراغ مرضیه را گرفت اما آنجا هم نبود . 🍎 هر چه منتظرش ماند ، خبری از او نشد . 🍎 پدر و مادر مرضیه نیز ، از نیامدن او به خانه 🍎 احساس ترس و نگرانی کردند . 🍎 و سریعا به پلیس اطلاع دادند ... 🍎 روز بعد ، سمیه در نمازخانه نشسته بود 🍎 و از روی مفاتیح ، 🍎 دعا می خواند و گریه می کرد . 🍎 یکی از دختران دانشگاه ، 🍎 پیش سمیه آمد و گفت : 🔥 سمیه خانم شمایی ؟ 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla