eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
91 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 محبت و عشق و گریه همسایه ها 🌹 در خداحافظی از امام جماعت شون 👈 خوزستان ، دزفول ، شهیون 🇮🇷 @amoomolla لطفا خوبی ها را نشر دهید .
میگن سلام فرمانده ، محتوای خشونت داره و مناسب سن کودکان نیست . میگم مگه بمب ها و تحریم های آمریکا ، رده سنی داره ؟! 🔮 @amoomolla
کار فرهنگی کنید.... @amoomolla
40.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 آهنگ زیبای " امیر الزمان " 🎧 به زبان عربی 🎼 با صدای باسم کربلایی 👈 جهت آشنایی کودکان با امام زمان 🎼 @sorod_shr 🇮🇷 @amoomolla
چراغ هفتم هم روشن شد ممنونم خانم حسنی خدا به مال و زندگیتون برکت بده اجرتون با امام زمان
ممنون از همراهی تون ممنون از حمایت هاتون خدا خیرتون بده من بدون شما ، هیچ کاری نمی تونم بکنم
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت بیستم 💎 فرامرز و هاشم و صادق ، 💎 با وسایل هاشون به طرف حیاط رفتند 💎 شیعه فاطمه نیز ، نامرئی شد و پرواز کرد 💎 و در بالای زندان ، منتظر آنها شد . 💎 با آمدن آنها به حیاط زندان ، 💎 آنها را نامرئی کرد و به پرواز درآورد 💎 زندانیان ، از نامرئی شدن آنها تعجب کردند 💎 نگهبانان زندان آمدند ولی به آنها نرسیدند 💎 در حالت پرواز ، 💎 به محله سیاه پوستان رفتند 💎 و در آنجا فرود آمدند 💎 و از حالت نامرئی بیرون آمدند و ظاهر شدند 💎 فرامرز ، به آقای نصیری گفت : 🐈 قربان ! ما آماده ایم . 💎 سرهنگ نصیری گفت : 🇮🇷 خیلی خوبه ، دخترا هم دارن میرسن آمریکا 🇮🇷 همه خونه های اون آمریکائی رو جارو کردیم 🇮🇷 چه در ایران ، چه در کویت و ترکیه 🇮🇷 فقط مونده ساختمون اصلی شون 🇮🇷 اونم دست خودته ، منتظر دستورم باش 💎 چند ساعت بعد ، 💎 فرامرز ، با بچه های سپاه و دوستانش ، 💎 در حال نقشه کشیدن بودند . 💎 دختران نیز ، به آمریکا رسیدند 💎 و آنها را ، به یک ساختمان تحقیقاتی بزرگ ، 💎 تحول دادند . 💎 دختران ، پشت سر چند دکتر و مامور ، 💎 حرکت می کردند 💎 و خوشحال بودند که از ایران آزاد شدند 💎 و خیال می کردند که در آمریکا ، 💎 به همه اهدافشان می رسند . 💎 و پیشرفت می کنند . 💎 ناگهان ، وارد سالن بزرگی شدند . 💎 که پر از قفس بود . 💎 درون بعضی از آن قفس ها ، 💎 یک دختر زندانی بود 💎 و در بعضی از آن قفس ها ، 💎 پر از دختر بود . 💎 سرهنگ نصیری نیز ، 💎 مختصات سمیه و دختران را ، 💎 برای فرامرز فرستاد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت بیست و یکم 💎 آمریکایی ها ، سمیه و دختران ایرانی را ، 💎 در چند قفس کنار هم گذاشتند . 💎 دختران ، 💎 با تعجب به اطرافشان نگاه می کردند 💎 و با ترس و وحشت ، 💎 به دختران دیگری که ، 💎 در قفس ها زندانی بودند ، نگاه می کردند 💎 بعضی از دختران ، بی حال بودند 💎 بعضی از دختران ، 💎 به یک نقطه ، خیره شده بودند 💎 بعضی از آنها ، وحشیانه خود را ، 💎 به میله ها و دیوارها می کوبیدند 💎 و سر و صدا می کردند 💎 بعضی هم مثل سگ ، پارس می کردند 💎 بعضی از دختران نیز ، 💎 دست و پایشان ، قطع شده بود 💎 و همه بدنشان ، 💎 با مواد پلاستیکی ژله ای ، پوشیده شده بود . 💎 بعضی از دختران نیز ، بدنشان سفت شده بود 💎 و اعصاب شان را ، قطع کردند . 💎 و هر چقدر آنها را شکنجه می کردند ، 💎 اصلاً احساس درد نمی کردند 💎 و... 💎 دختران ایرانی ، از دیدن این صحنه ها ، 💎 وحشت زده و ترسیده بودند . 💎 چون فکر می کردند ، 💎 قرار است در آمریکا ، خوشبخت شوند ، 💎 پیشرفت کنند . 💎 و به آرامش ابدی برسند 💎 اما نمی دانستند 💎 برای آزمایش و بردگی ، آورده شده اند 💎 نمی دانستند برای عذاب و واکسن آمدند 💎 نمی دانستند قرار است 💎 موش آزمایشگاه آمریکایی‌های وحشی شوند 💎 آنها خیال می کردند که آمریکا ، بهشت است 💎 اما در ظاهر ، به یک جهنم شبیه تر است . 💎 به خاطر همین ، 💎 دختران ایرانی اعتراض کردند : 🌸 مگه قرار نبود ما خوشبخت بشیم ؟! 🌸 مگه قرار نبود به ما امکانات بدین ؟! 🌸 چرا مارو اینجا آوردید ؟! 💎 اما آمریکائی ها ، 💎 بی اعتنا به اعتراضات آنها ، 💎 به کار خود ادامه می دادند . 💎 فرامرز و دوستانش ، 💎 به ساختمان آزمایشگاه رسیدند . 💎 فرامرز ، به صادق و هاشم گفت : 🐈 شما همین جا بمونید ، 🐈 اگه دخترا اومدن ، اونارو سوار اتوبوس کنید 🐈 و اونارو به طرف خونه سپاه ببرید . 🐈 منتظر ما نمونید . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡کار رسانه‌ای؛ وظیفه‌ای برای همه! 🔻ماجرای عجیب آدم‌های مذهبی و انقلابی که در فضای مجازی، صفحات خوب و مفید رو در حد لایک و فالو کردن، حمایت نمی‌کنند! 💟 @amoomolla
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت بیست و دوم 💎 فرامرز ، گربه شد 💎 و به طرف نگهبانان آزمایشگاه رفت . 💎 می خواست آنها را بزند 💎 که ناگهان ، غیب شدند . 💎 شیعه فاطمه ، آنها را غیب کرد 💎 و آنها را به بالای پشت بام فرستاد . 💎 فرامرز به شیعه فاطمه گفت : 🐈 عالی بود ، دمت گرم 💎 سپس با هم ، به داخل ساختمان رفتند . 💎 از آن طرف هم دکتران آزمایشگاه ، 💎 یکی یکی ، آن دختران تازه وارد را ، 💎 در تخت می خواباندند ؛ 💎 و به آنها واکسن می زدند . 💎 تا اینکه نوبت سمیه شد . 💎 سمیه خودش را ، 💎 معتاد و بی حال ، جا زده بود . 💎 چند قدمی با آنها ، به طرف تخت رفت 💎 وقتی نزدیک دکتر شد 💎 به سرعت دوتا مامور پشت خود را زد 💎 و آمپول را از دکتر گرفت 💎 سمیه ، سریع و تند ، آن آمپول را ، 💎 چند بار روی گردن ماموران زد . 💎 و با ضربه ای بر گردن ، 💎 آن دو مامور و دکتر را بیهوش کرد . 💎 دختران به سمیه گفتند : 🔰 بیا نجاتمون بده ؛ خواهش می کنیم . 💎 سمیه ، به اطرافش نگاه کرد 💎 وقتی مطمئن شد که کسی آنجا نیست 💎 همه قفس ها را باز کرد 💎 و به دخترها گفت : 🇮🇷 پشت سر من حرکت کنید . 💎 ناگهان صدای آژیر بلند شد . 💎 سمیه ، کارت ورود و خروج را ، 💎 از جیب دکتر درآورد ، 💎 و با دختران از سالن خارج شد . 💎 ناگهان چند مامور مسلح ، 💎 جلوی آنها ظاهر شدند . 💎 سمیه ، وقتی دید که هیچ راه فراری ندارد 💎 دستش را بالا برد تا تسلیم شود . 💎 فرامرز و شیعه فاطمه نیز ، 💎 یکی یکی نگهبانان و دکتران را ، کتک زدند 💎 تا اینکه صدای آژیر را شنیدند 💎 متوجه شدند ، عده زیادی از ماموران ، 💎 به یک طرف می رفتند . 💎 شیعه فاطمه و فرامرز نامرئی شدند 💎 و به دنبال آنها ، حرکت می کردند . 💎 ناگهان دختران را دیدند . 💎 که بین افراد مسلح ، گیر افتادند . 💎 شیعه فاطمه ، 💎 دست افراد مسلح را ، بالا برد . 💎 به طوری که ، هیچ قدرت و اختیاری ، 💎 در پایین آوردن دستشان ندارند 💎 هر چه سعی کردند 💎 تا دستشان را ، پایین بیاورند ، 💎 فایده ای نداشت 🇮🇷 فقط می توانستند 🇮🇷 به طرف سقف ، تیراندازی کنند . 🇮🇷 سمیه ، از دیدن این صحنه تعجب کرد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🇮🇷 وقتی نماز می خونم 🇮🇷 انگار تو آسمونم 🇮🇷 من از زمین جدایم 🇮🇷 پیش فرشته هایم 🔮 @amoomolla
به درخواست مربیان و معلمان عزیز ، طرح درس نماز ، برای کلاسداری ، انشالله به اشتراک میذاریم .
🇮🇷 وقتی وضو می‌گیرم 🇮🇷 رو به قبله می‌شینم 🇮🇷 وقتی نماز می‌خونم 🇮🇷 انگار تو آسمونم 🇮🇷 حالا که خوندم نماز 🇮🇷 شدم مثل فرشته 🇮🇷 دوسم داره خدا جون 🇮🇷 تو قرآنش نوشته 🔮 @amoomolla
🕋 آی بچه های ریزه 🕋 آی گنده ، ریزه میزه 🕋 هر کی اهل نمازه 🕋 باهوش ، زرنگ و تیزه 🔮 @amoomolla
🕌 شیرینه آی شیرینه 🕌 نماز چه دلنشینه 🕌 نماز ستون دینه 🕌 معراج مومنینه 🔮 @amoomolla
🕋 آی بچه ها می‌دونم 🕋 اگه نماز نخونم 🕋 دیگه دوستم نداره 🕋 خدای مهربونم 🕋 اگه نماز نخونم 🕋 باید تنها بمونم 🕋 قهر می کنه با دلم 🕋 خدای آسمونم 🕋 اگه نماز نخونم 🕋 همنشین شیطونم 🕋 تو زندگی همیشه 🕋 در سختی و داغونم 🔮 @amoomolla
🕌 و استعینوا بالصبر و الصلاه 🕌 در مشکلات و سختی ها ، 🕌 از صبر و نماز کمک بگیرید . 🔮 @amoomolla
🕋 برتری نماز اول وقت نسبت به آخر وقت ، 🕋 مانند برتری آخرت است نسبت به دنیا . 🕋 نمازگزار هنگام نماز ، 🕋 با پروردگار بلند مرتبه اش مناجات مى كند 🕋 پس بايد بداند چه مى گويد . ⛳️ إِنَّ فَضْلَ الْوَقْتِ الْأَوَّلِ عَلَى الْآخِرِ ، ⛳️ كَفَضْلِ الْآخِرَةِ عَلَى الدُّنْيَا . ✍ امام صادق عليه السلام 🔮 @amoomolla
🇮🇷 شرایط نماز : 💫 طهارت ظاهری و باطنی ( وضو و غسل ) 💫 لباس پاک ، مکان پاک ، 💫 رو به قبله بودن 🔮 @amoomolla
🕌 نماز : پرِیر ، prayer 🕌 من عاشق نماز هستم 🕌 i love prayer 🕌 تلفظ : آی لاو پرِیر 🕌 نماز ، ستون دین است . 🕌 Prayer is the pillar of religion 🕌 تلفظ : پرِیِر ایز دِ پیلِر آف رِلِیجِن 🔮 @amoomolla
👑 ۱. چه نمازیه که همنام یکی از سوره هاست ؟ عصر 👑 ۲. دعای نماز ؟! قنوت 👑 ۳. سوره ای که همیشه در نماز خونده میشه ؟! حمد 👑 ۴. محل نماز امام جماعت ؟! محراب 🔮 @amoomolla
🌷 حمید روی تخت بیمارستان بود . 🌷 ملافه‌ی سفیدی سرش کشیده بود 🌷 و آرام آرام اشک می‌ریخت . 🌷 دو روز بود که از عمل او می‌گذشت . 🌷 حمید ، حوصله‌اش حسابی سر رفته بود . 🌷 او یک غصه‌ی بزرگ دیگر هم داشت . 🌷 او فکر می‌کرد در اتاق بیمارستان ، 🌷 نمی‌تواند نماز بخواند . 🌷 دلش برای مسجد ، بچه‌های مسجد ، 🌷 امام جماعت ، و تکبیر گفتن در نماز جماعت ، 🌷 تنگ شده بود . 🌷 یکدفعه ، صدای در آمد . 🌷 ناگهان نگاه حمید ، 🌷 به آقای سبحانی ، روحانی مسجد ، افتاد . 🌷 او با دوستان حمید ، 🌷 به عیادتش آمده بودند . 🌷 آن‌ها با حمید سلام و احوالپرسی کردند . 🌷 آقای سبحانی دست حمید را در دست گرفت 🌷 و برای شفایش دعا کرد 🌷 و بچه‌ها نیز ، آمین گفتند . 🌷 آقای سبحانی گفت : 🕌 حمیدجان ! چیزی احتیاج نداری ؟ 🌷 حمید گفت : 🐥 نه . فقط از این ناراحتم 🐥 که نمی‌تونم از روی تخت بلند بشم 🐥 و نماز بخونم . 🌷 آقای سبحانی گفت : 🕌 خب می‌تونی تیمّم بگیری 🕌 و نشسته نماز بخوانی 🕌 اگر نشسته هم نمی تونی 🕌 بازم اشکالی نداره ، خوابیده نماز بخون . 🌷 حمید گفت : مگه میشه ؟! 🌷 آقای سبحانی گفت : 🕌 خدا دوست دارد در هر حال ، 🕌 بندگانش با او گفت‌وگو کنند 🕌 و صدای آن‌ها را بشنود ؛ 🕌 مخصوصاً در تنهایی‌ های بیمارستان ، 🕌 خداوند به تو توجه بیشتری دارد . 🌷 حمید خوشحال شد . 🌷 آقای سبحانی و دوستان حمید نیز ، 🌷 نیم‌ ساعتی کنار حمید نشستند . 🌷 آقای سبحانی به ساعت نگاه کرد و گفت : 🕌 خُب حمیدجان ، وقت ملاقات تموم شد 🕌 ان‌شاءالله زود خوب بشی 🕌 و دوباره به مسجد بیای . 🕌 فقط قول بده اگر ما هم مریض شدیم 🕌 تو هم به عیادت‌ ما بیا 🕌 و برامون کمپوت بیار . قول میدی ؟ 🌷 حمید گفت : 🐥 چشم حاج آقا ، حتماً میام 🌷 حاج آقا خندید و گفت : 🕌 نگو چشم میام . 🕌 بگو خدا نکنه که مریض بشید . 🌷 حاج آقا و حمید و بچه ها ، خندیدند . 🔮 @amoomolla
🌸 پدربزرگ به امیر قول داده بود 🌸 که اگر به مسجد برود و قرآن بخواند 🌸 به او هدیه ای خواهد داد . 🌸 بنابراین ؛ 🌸 امیر هر روز به همراه پدرش ، 🌸 به مسجد می رفت در صف نماز می ایستاد 🌸 و با جماعت ، نماز می خواند . 🌸 هنگامی که آقای روحانی صحبت می کرد 🌸 مودبانه به حرف های ایشان گوش می داد 🌸 روزها گذشت 🌸 و امیر از مسجد ، خیلی خوشش آمد 🌸 و به کلی قول پدربزرگش را ، فراموش کرد 🌸 و فقط به خاطر خدا و مسجد و نماز جماعت 🌸 به مسجد می رفت . 🌸 یک روز پدربزرگ ، به خانه امیر آمد . 🌸 و با هم به مسجد رفتند . 🌸 پدربزرگ ، بدون اینکه امیر بفهمد 🌸 هدیه ای برای او آورد . 🌸 و به امام جماعت داد تا از دست او ، 🌸 به امیر هدیه دهد . 🌸 حاج آقا نیز جلوی مردم ، 🌸 به امیر هدیه داد 🌸 و امیر خیلی خوشحال شد 🌸 سپس از پدر بزرگ و حاج آقا تشکر کرد . 🔮 @amoomolla
اینم از طرح درس نماز ، که شامل چند قالب زیر است : آیه حدیث و روایت داستان شعر احکام انگلیسی و معماست . شما هم می توانید ، چند قالب دیگر ، اضافه کنید مثل : سیره شهدا ، سیره علما ، سیره اهل بیت ، ضرب المثل ، فلسفه نماز و...