eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 آموزش زبان عربی محلی 🌹 🌹 قابل استفاده در خوزستان و کربلا 🌹 🇮🇷 صبح 👈 صُبُح ، صباح 🇮🇷 امروز 👈 اِلیُوم 🇮🇷 دیروز 👈 اَمِس 🇮🇷 فردا 👈 باچِر ( غَداً ، بُکرَةً ) @amoomolla
💞 همسرداری 💞 ازدواج مذهبی 💞 عشقبـازی اسلامی 💞 مشاوره های خانواده 💞 آشنایی با لذت های واقـعی 💞 اخلاق خانواده و آداب زناشویی 💞 آشنـایی با حقـوق و وظایـف زوجـین 💞 راه‌های رسیدن به آرمش فردی‌واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2988834828Cc61cb42965 💍 💍 💍
🌷 مسابقه نامه ای به امام زمان 🌷 👈 ارسالی از امیر عباس ۱۰ ساله : 💞 سلام ای امام زمان ، ای غریب جهان . 💞 متاسفانه ، انسانهای ازخود راضی ، 💞 در این دنیا زیاد هستن . 💞 من و کسانی که به تو ایمان داریم 💞 تورو یاری می کنیم 💞 و من دوست دارم 💞 یکی از یاران تو باشم . 💞 امام زمانم ، زود بیا . 💞 و این دنیارو از بدی ها نجات بده . 😔 @amoomolla
32.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شجاعان 🇮🇷 این قسمت : سد خاکی @amoomolla
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷 🌷 🌷 🌷 ماجراهای نوّاب 🌷 🌷 قسمت ۱۸ 🌷 🇮🇷 نواب و دوستانش ، به اهواز رسیدند . 🇮🇷 آدرس منطقه سپیدار را ، از مردمش پرسیدند 🇮🇷 ماشین دربست گرفتند 🇮🇷 و در منطقه ای بیرون سپیدار ، پیاده شدند . 🇮🇷 کوه ها و تپه های زیادی ، 👈 در آنجا بودند . 🇮🇷 و روی بعضی از آن کوه ها ، 🇮🇷 خانه هایی ساخته شده بود . 🇮🇷نواب با خودش گفت : 🌸 کجا باید بریم ؟ 🌸 جناب خضر به کمکت نیاز داریم . 🌸 به من بگو کجا برم . 🇮🇷 نواب ، با دقت به کوه های اطراف ، نگاه می کرد 🇮🇷 که ناگهان نوری از یکی از کوهها ، 👈 درخشیدن گرفت . 🇮🇷 نواب به دوستانش گفت : 🌸 بیایید بچه ها ؛ راهو پیدا کردم . 🌸 از اینجا باید بریم . 🇮🇷 همه به سمت نور رفتند . 🇮🇷 به کوه که رسیدند ، نور محو شد . 🇮🇷 ناگهان ، شکافی از دل کوه پیدا شد . 🇮🇷 شکاف بزرگتر شد و نوری از آنجا درخشید . 🇮🇷 درون کوه ، جز نور ، چیز دیگری دیده نمی شد . 🇮🇷 نواب به دوستانش گفت : 🌸 یبایین بریم داخل . 🇮🇷 حسن و مرتضی که ترسیده بودند ، گفتند : 🌷 نه داداش ، تو برو 🌷 ما همین جا منتظرت می مونیم 🇮🇷 نواب ، آرام و با احتیاط ، وارد کوه شد . 🇮🇷 نور بسیار شدیدی در آنجا بود . 🇮🇷 چشمان نواب ، غیر از نور ، 🇮🇷 هیچ چیزی را نمی دید . 🇮🇷 ناگهان اسبی سفید و زیبا ، 🇮🇷 از میان نور ، بیرون آمد . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی @amoomolla
🌹مسابقه نامه ای به امام زمان🌹 👈 ارسالی از محمد مهدی عظمتی ۶ساله از اصفهان : 👋 سلام امام زمانم ❤️ امام خوبی ها و مهربانی ها 🌷 من دلم میخواهد که شما ، زودتر ظهور کنید 🌷 و خوبی ها را در جهان گسترش دهید . 🌷 من عاشق شما هستم 🌷بیا و به این انتظار پایان بده @amoomolla
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۱۹ 🌷 🇮🇷 حسن داشت به مرتضی می گفت : 🌷 پسر ! ما اینجا چکار می کنیم ؟ 🌷 نکنه یه بلایی سر ما بیارن ؟ 🇮🇷 دوباره شکاف کوه بزرگتر شد . 🇮🇷 و ترس حسن و مرتضی بیشتر شد . 🇮🇷 ناگهان به سرعت ، 🇮🇷 اسب سفیدی ، از دل کوه خارج شد . 🇮🇷 و نواب ، سوار آن شده بود . 🇮🇷 اسب ذوالجناح ، از کوه به پایین پرید ؛ 🇮🇷 بال های خود را باز کرد و پرواز نمود . 🇮🇷 نواب ، خیلی خوشحال بود . 🇮🇷 و از روی اسب ، 🇮🇷 دوستانش را صدا می زد . 🇮🇷 بعد از پرواز و خوش گذرانی ، 🇮🇷 نواب و ذوالجناح ، آرام پایین آمدند . 🇮🇷 حسن و مرتضی را سوار کردند ؛ 🇮🇷 و دوباره پرواز کردند . 🇮🇷 ذوالجناح ، در منطقه شوش دانیال ، 👈 به زمین نشست . 🇮🇷 نواب گفت : 🌸 ذوالجناح ، اینجا کجاست ؟! 🌸 چرا ما رو آوردی اینجا ؟! 🇮🇷 ذوالجناح ، آرام آرام قدم می زد ، 🇮🇷 پای خود را بلند کرده و محکم بر زمین کوبید 🇮🇷 زمین ، دهان باز کرد . 🇮🇷 حسن و مرتضی ، ترسیدند 🇮🇷 و از ذوالجناح ، پیاده شدند . 🇮🇷 ذوالجناح و نواب ، از دهانه زمین ، 👈 داخل زمین شدند . 🇮🇷 حسن و مرتضی نیز ، بالای زمین ماندند 🇮🇷 ذوالجناح ، عمق زیادی از زمین را ، پایین آمد 🇮🇷 تا به کف زیر زمین رسیدند . 🇮🇷 نواب پیاده شد . 🇮🇷 و با ذوالجناح ، قدم زنان ، جلو می رفتند 🇮🇷 به پله هایی رسیدند 🇮🇷 که باید از آنها بالا بروند . 🇮🇷 اما ذوالجناح ایستاد و با بال خود ، 👈 آرام نواب را به سمت پله ها ، هل می داد . 🇮🇷 نواب نیز ، 🇮🇷 آرام و ترسان از پله ها ، بالا می رفت . 🇮🇷 تا به آخرین پله رسید . 🇮🇷 در آنجا شمشیری مثل شمشیر ذوالفقار ، 🇮🇷 مشاهده نمود . 🇮🇷 هم خوشحال بود هم متعجب . 🇮🇷 آرام به طرف شمشیر رفت . 🇮🇷 دستش را دراز کرد . 🇮🇷 می خواست به شمشیر دست بزند 🇮🇷 که ناگهان پرنده ای بزرگ و سیاه ، 🇮🇷 با چشمانی سفید و درخشان ، 🇮🇷 جلوی او ظاهر شد و با صدایی بلند گفت : 🦅 تو کی هستی ؟! 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی @amoomolla
🌹به آنچه می گویید ؛ 👈 اول خودتان عمل کنید . 🌸 بسیاری از بزرگ ترها ، 🌸 فقط امر و نهی می کنند ؛ 🌸 و مدام به کودک می گویند : 👈 این کار را بکن ، آن کار را نکن ، 👈 دروغ نگو ، راست بگو ، عصبانی نشو و... 🌸 و چون کودک می بیند که والدین خودش ، 🌸 در عمل ، برخلاف گفته خویش هستند . 🌸 و عامل به گفتارشان نیستند ؛ 🌸 خود کودکان نیز ، 🌸 انگیزه ای برای عمل به گفته های والدین ، 🌸 پیدا نمی کنند . @amoomolla
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۲۰ 🌷 🇮🇷 نواب ترسید و به عقب برگشت . 🇮🇷 پایش لیز خورد و از پله ها افتاد . 🇮🇷 که ذوالجناح ، پرواز کنان ، او را گرفت . 🦅 پرنده بزرگ گفت : 🌹 ذوالجناح تویی ؟! 🌹 اینجا چکار می کنی ؟! 🌹 فکر کردم ، دیگه هیچ وقت ، 👈 از کوه نور بیرون نمیای . 🦄 ذوالجناح گفت : 🌸 سلام ققنوس ! 🌸 شیعیان ، به ما نیاز دارن . 🌸 باید کمکشون کنیم . 🌸 لطفا شمشیر مولامون ، 👈 امام علی علیه السلام رو ، 🌸 به این جوون تحویل بده . 🦅 ققنوس گفت : 🌹 ذوالجناح ! خودت بهتر می دونی ؛ 🌹 که نمی تونم این کارو بکنم . 🌹 نمی تونم شمشیر رو ، به هر کسی بدم ، 🌹 این شمشیر ؛ دست من امانته 🌹 اما به خاطر تو ، 🌹 چشم ؛ ده تا سوال ازش می پرسم ، 🌹 اگه تونست پاسخ بده ، 👈 شمشیر ذوالفقار رو تقدیمش می کنم . 🦅 ققنوس ، به نواب رو کرد و گفت : 🦅 آماده ای جوون ؟! 🇮🇷 نواب با ترس گفت : بله 🦅 ققنوس گفت : 🦅 سوال اول ؛ امام اول شیعیان ، کیست ؟! 🦅 دو : پس از پیامبر اکرم ، خلافت حق چه کسی بود ؟! 🦅 سه : دین تو چیست ؟! 🦅 چهار : مذهب تو چیست ؟ 🦅 پنج : پیامبر تو کیست ؟! 🦅 شش : امام تو کیست ؟! 🦅 هفت : کتاب تو چیست ؟! 🦅 هشت : قبله تو کجاست ! 🦅 نه : تنها صحابه پیامبر ، که خودش و اجدادش ، گناه نکردند و لب به هیچ مست کننده ای نزدنند ؟! 🦅 و اما سوال آخر ، قرآن کریم ، شرط کامل شدن دین و اتمام نعمت رو در چی می دونه ؟! 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی @amoomolla
🎁 🎈 🎁 🎈 🎁 🎈 🎁 🎏 بچه های عزیزم ! 🎏 با کمک والدین و مربیان ؛ به کمک نواب بروید . 🎏 و به سوالات ققنوس پاسخ دهید . 🎏 تا نواب به شمشیر ذوالفقار برسد . 🎏 به سه نفر از کسانی که بتوانند ؛ 🎏 هر ده سوال را درست پاسخ دهند ؛ 🎏 ده هزار تومان از طرف آقا نواب ؛ 🎏 به او هدیه می دهیم . ⏰ مهلت ارسال جواب ها ؛ تا فردا ؛ 👈 تا قبل از گذاشتن قسمت بعدی داستان .
🌹 آموزش زبان عربی محلی 🌹 🌹 قابل استفاده در خوزستان و کربلا 🌹 🇮🇷 لطفاً : رجاءً 🇮🇷 متشکرم : شکراً 🇮🇷 خوش آمدی : اهلاً و سهلاً 🇮🇷 بله : نعم ؛ ای 🇮🇷 خیر : لا @amoomolla