35.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی آقای شاه
🇮🇷 قسمت اول
🔮 @amoomolla
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷 ﷽ 🇮🇷↭🔅
🎙 بوی گل سوسن و یاسمن آید
🌹 سالروز ورود امام خمینی به وطن ،
🌹 و آغاز دهه فجر ، مبارک باد .
@amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت پنجمین 🌷
🌸 امام علی عليه السلام ،
🌸 فاطمه کلابيه را تاييد کرد و پسنديد .
🌸 و برادرش عقيل را ،
🌸 به خواستگاری او فرستاد .
🌸 حزام ، بسيار ميهمان دوست بود .
🌸 و پذيرايی کاملی از عقیل نمود .
🌸 و با احترام فراوان ، به او خيرمقدم گفت
🌸 و در مقابل او نیز ، قربانی کرد .
🌸 سنت و رسم عرب اين بود
🌸 که تا سه روز از ميهمان پذيرايی کنند
🌸 و روز سوم حاجت او را می پرسیدند
🌸 و از علت آمدنش سؤال می کردند
🌸 خانواده ام البنين نيز ،
🌸 چنين رسمی را به جای آوردند .
🌸 و روز چهارم ، با ادب و احترام ،
🌸 از عقیل ، علت ورودش را جويا شدند .
🌸 عقيل گفت :
🌹 راستش به خواستگاری دخترت فاطمه آمدم .
🌸 حزام گفت :
🍎 برای چه کسی ؟!
🌸 عقیل گفت :
🌹 براي پيشوای دين و بزرگ اوصيا ،
🌹 و امير مؤمنان ، علی بن ابيطالب .
🌸 حزام جا خورد و حیرت زده شد .
🌸 او هرگز چنين پيشنهادی را تصور نمی کرد .
🌸 سپس با کمال صداقت و راستگويی گفت :
🍎 بَه بَه چه نسب شريفی
🍎 و چه خاندان با مجد و عظمتي !
🍎 اما ای عقيل !
🍎 يک زن صحرایی و باديه نشين ،
🍎 آن هم با فرهنگ ابتدايی باديه نشينان ،
🍎 شایسته امیرالمومنین نيست .
🍎 راستش فرهنگ ما با هم فرق دارند .
🍎 ایشان باید با يک زنی که ،
🍎 فرهنگ بالاتري دارد ، ازدواج کنند .
🌸 عقيل ، پس از شنيدن سخنان حزام گفت :
🌹 اميرالمؤمنين ،
🌹 از آنچه تو می گويی ، خبر دارد
🌹 و با اين اوصاف ،
🌹 ميل به ازدواج با فاطمه دارد .
🌸 حزام که نمی دانست چه بگويد
🌸 از عقيل مهلت خواست
🌸 تا از ثمامه بنت سهيل ، مادر فاطمه ،
🌸 و خود فاطمه سؤال کند .
🌸 و سپس به عقیل گفت :
🍎 زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان ،
🍎 آگاه هستند
🍎 و مصلحت آنها را بيشتر می دانند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮 @amoomolla
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و سوم 🌸
🇮🇷 هیدرا ، چند بار دروازه فضا به زمین را ،
🇮🇷 آزمایش کرد .
🇮🇷 و خودش نیز ، وارد آن دروازه شد .
🇮🇷 و با موفقیت توانست به زمین برود و برگردد
🇮🇷 سپس برادرانش را به زمین برگرداند .
🇮🇷 و پس از آن ،
🇮🇷 چند جن دیگر نیز ، به زمین رفتند .
🇮🇷 از آن روز به بعد ،
🇮🇷 ارتباط بین زمین و سیاره سیسون ، آزاد شد .
🇮🇷 برخی از جنیان ،
🇮🇷 برای همیشه به زمین برگشتند .
🇮🇷 و برخی دیگر نیز ،
🇮🇷 که به سیاره سیسون عادت کرده بودند ؛
🇮🇷 تصمیم گرفتند در سیسون بمانند .
🇮🇷 و از طریق دروازه ، با زمین در ارتباط باشند .
🇮🇷 هیدرا پس از موفقیت در ساخت دروازه ،
🇮🇷 از ناگیتان به خاطر این پیشنهادش ،
🇮🇷 تشکر و قدردانی کرد .
🇮🇷 ناگیتان هم از موفقیت هیدرا ،
🇮🇷 ابراز شادی و خرسندی نمود .
🇮🇷 و روش ساخت آن دروازه را ،
🇮🇷 از هیدرا پرسید .
🇮🇷 هیدرا نیز با ذوق و شوق فراوان ،
🇮🇷 همه تلاش های خود در ساخت دروازه را ،
🇮🇷 برای ناگیتان شرح نمود .
🇮🇷 ناگیتان ، از آن روز به بعد ،
🇮🇷 به صورت جدی به فکر فرار از زندان افتاد .
🇮🇷 به خاطر همین ؛
🇮🇷 نقشه فرار خود را طراحی نمود .
🇮🇷 و می خواست هر طور که شده ،
🇮🇷 خود را به دروازه ای که هیدرا ساخته بود ، برساند
🇮🇷 ناگیتان ، به خاطر جلب اعتماد مسئولین ،
🇮🇷 می توانست به همه قسمتها ، برود .
🇮🇷 به خاطر همین ،
🇮🇷 گاهی به انبار سفینه های فضایی می رفت
🇮🇷 و سفینه ای را برای فرارش آماده می کرد .
🇮🇷 ناگیتان پس از آماده شدن سفینه ،
🇮🇷 در این فکر بود که چطوری می تواند
🇮🇷 شوک برقی و لیزرها را ،
🇮🇷 از کار بیاندازد و خاموش کند .
🇮🇷 و همچنین نمی دانست چه کسانی را ،
🇮🇷 برای فرار ، با خودش همراه کند .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه یک پله یک پله 🌷
🇮🇷 وقتی هواپیما ✈️
🇮🇷 از دور پیدا شد
🇮🇷 آغوش یک ملت ،
🇮🇷 بر روی او وا شد .
🇮🇷 یک پله یک پله
🇮🇷 می آمد او پایین
🇮🇷 با چهره ای پُر نور
🇮🇷 با خنده ای شیرین
🇮🇷 آرام می آمد
🇮🇷 دل، بی قرارش بود
🇮🇷 دریایی از مردم ،
🇮🇷 در انتظارش بود .
✍ منبع : سایت نمناک
🔮 @amoomolla
#دهه_فجر #امام_خمینی