eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مثل نامه 🇮🇷 قسمت نهم : کاسه و کوزه 🔮 @amoomolla
🌹 آموزش انگلیسی 🌹 🍎 the institution of friday prayers 🌷 تلفظ : دِ اینستِتوشن آف فرایدِی پرایِرز 🌷 ترجمه : نهاد نماز جمعه @amoomolla
🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ام 🌸 🌟 برای مدتی ، به سیاره سیسون رفتم . 🌟 تا زن و بچه و خانواده ام را ببینم . 🌟 دلم برای همه آنها ، تنگ شده بود . 🌟 هنوز استراحت نکرده ، 🌟 دوباره به کار تبلیغی و آموزشی و فرهنگی ، 🌟 پرداختم . 🌟 بچه جن ها را دور خودم جمع می کرد 🌟 و برای آنها قصه و شعر و جوک می گفتم . 🌟 پس از مدتی که در کنار خانواده بودم ، 🌟 باز تصمیم گرفتم ، 🌟 که به سیاره ساجیون برگردم . 🌟 در آنجا نیز ، خانواده ها زیاد شده بودند . 🌟 کودکان ، حدود ۱۰ تا ۱۵ نفری بودند . 🌟 علاوه بر کار فرهنگی برای زندانیان ، 🌟 برای کودکان هم ، کلاس گذاشتم . 🌟 و با شادی و طنز و بازی ، 🌟 مفاهیم اخلاقی و مذهبی را ، 🌟 به آنان می آموختم . 🌟 علاوه بر این ، وقت خاصی را نیز ، 🌟 برای خانواده ها و خانم ها می گذاشتم . 🌟 تقریبا ، نصف سیاره ، شیعه شدند . 🌟 و من همچنان ، 🌟 کارم را با جدیت و موفقیت ، دنبال کردم . 🌟 و به خاطر این کار فرهنگی ، 🌟 آرامش خوبی در تبعیدگاه حاکم شده بود . 🌟 همه چیز داشت خوب پیش می رفت ، 🌟 تا اینکه ناگیتان ، وارد تبعیدگاه شد . 🌟 ناگیتان ، یک موجود شرور فضایی ، 🌟 و از سیاره بیرگنا ، می باشد . 🌟 صورتی کشیده ، چشمانی بزرگ و آبی ، 🌟 چهار دست و دوتا پا دارد . 🌟 که به دلیل شرارت و دعوا و قدرت طلبی ، 🌟 چند بار به زندان انداخته شد . 🌟 اما هر بار ، یا از زندان فرار می کرد 🌟 یا در آنجا دعوا و شورش راه می انداخت . 🌟 به خاطر همین ؛ 🌟 او را به سیاره ساجیون تبعید کردند . 🌟 ناگیتان ، در سیاره ساجیون نیز ، 🌟 همان شرارت های خود را ادامه می داد . 🌟 اما شرارت او در برابر سایر تبعیدی ها ، 🌟 هیچی نبود . 🌟 در سیاره ساجیون ، جنایتکارانی بودند ؛ 🌟 که حتی به خودشان نیز رحم نمی کردند ‌. 🌟 همیشه در حال دعوا و قتل و جنایت بودند . 🌟 اما ناگیتان ، با دیدن آن همه احترامی که ، 🌟 نگهبانان سیاره ساجیون ، 🌟 به زندانیان متحول و با اخلاق ، می گذاشتند 🌟 به فکر فرو رفت 🌟 و تصمیم گرفت تا خودش نیز ، 🌟 تظاهر به اسلام و اخلاق و فرهنگ و... بکند 🌟 تا بتواند به مسئولین نزدیک شده ، 🌟 و در آنان نفوذ کرده ؛ 🌟 و راه فراری برای خود پیدا کند . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
19.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای جوانمردان 🇮🇷 قسمت هجدهم : خنجر زهرآگین 🇮🇷 رده سنی : نوجوان و جوان 🔮 @amoomolla 🕌 🕌
خدا خیرتون بده که همراهی می کنید انشالله باقیات الصاحات شما و رفتگانتون باشد
17.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای راز جنگل شفا 🇮🇷 قسمت ۲۷ 🔮 @amoomolla
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون دانشمندان بزرگ 🇮🇷 قسمت دوم : ابن مقفع @amoomolla
🌷 شعر بلند ام البنین 🌷 🌸 ای مایه ی فخر جهان … ام البنین 🌸 نور زمین و آسمان … ام البنین 🌸 ای نور جمع قدسیان … ام البنین 🌸 دست کرم در هر زمان … ام البنین 🌸 ای دستگیر مستمندان جهان 🌸 ای ماهتاب روشن کون و مکان 🌸 تو جانشین حضرت زهرا شدی 🌸 تو بعد زهرا ، همسر مولا شدی 🌸 تو سفره دار خانه ی سقا شدی 🌸 تو روضه خوان داغ عاشورا شدی 🌸 جانم بگیر و سایه ات را کم مکن 🌸 آتش بزن بر جان من ، خاکم مکن 🌸 زهرا نهاده چادرش را بر سرت 🌸 جانم به قربان تو و آب آورت 🌸 زینب شده هم یاور و هم دخترت 🌸 لرزه فتاده از چه رو بر پیکرت؟ 🌸 از غربت ارباب بر سر میزنی 🌸 با دیده ی پر آب بر سر میزنی 🌸 تا روضه میخواندی ، دل آتش میگرفت 🌸 هر دشمن ناقابل آتش میگرفت 🌸 تو در مدینه گفتی از داغ حسین 🌸 با سوز سینه گفتی از داغ حسین 🌸 از ظلم و کینه گفتی از داغ حسین 🌸 تو بی قرینه گفتی از داغ حسین 🌸 گفتی حسین و… شهر ، عاشورا شده 🌸 گفتی حسین و… خانه ای غوغا شده 🌸 گفتی حسین و… مستمع زهرا شده 🌸 زینب دوباره از غم او “ تا ” شده 🌸 گریه کن و این شهر را ویرانه کن 🌸 ما را بگیر و محرم این خانه کن 🌸 چشم گنه کار من و دست کرم 🌸 حسرت به دل مانده ، نداری یک حرم 🌸 افکنده ای چادر سیاهت بر سرم 🌸 نامادری بچه های مادرم 🌸 برگ براتی دست این نوکر بده 🌸 قول شفاعت در صف محشر بده 🔮 @amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت اولین 🌷 🌸 نام ام البنین ، فاطمه کلابیه بود . 🌸 که پس از ازدواج با حضرت علی علیه السلام 👈 به امُّ البنین ( یعنی مادر پسران ) معروف شد 🌸 پدر و مادرش ، از خاندان بنی کلاب ، 🌸 و از اجداد بزرگ حضرت محمد ، 👈 صلی الله علیه و آله ، بودند . 🌸 حزام بن خالد ، پدر ام البنین است . 🌸 او مردی شجاع و دلیر و راستگو بود . 🌸 که شجاعت از صفات ویژه اوست . 🌸 حزام ، در میان عرب ، به شرافت معروف بود 🌸 و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى ، 🌸 رادمردى و منطق قوی ، مشهور بود . 🌸 مادر بزرگوار نیز ، 🌸 ثمامه ( یا لیلی) ، دختر سهیل بن عامر بود . 🌸 که اجداد او نیز ، 👈 اجداد رسول خدا و امیرالمومنین ، بودند . 🌸 ثمامه ، در تربیت فرزندانش کوشا بوده ، 🌸 و دارای بینش عمیقی بود . 🌸 به شدت عاشق اهل بیت بود . 🌸 و همیشه در کنار وظیفه مهم مادری ، 🌸 سعی می کرد تا با فرزندانش ، دوست باشد . 🌸 و مثل معلمی دلسوز ، 🌸 باورهای اعتقادی ، مسائل همسرداری ، 🌸 و آداب معاشرت با دیگران را ، 🌸 به آنان بیاموزد . 🌸 قبیله ام البنین ، 🌸 به دلیرى و بزرگی و دستگیرى و شرافت ، 🌸 معروف بودند . 🌸 و در شجاعت ، کرم ، اخلاق ، هنر ، 🌸 و وجاهت اجتماعی و بزرگواری ، 🌸 پس از قریش ، سرآمد قبایل عرب بودند . 🌸 آنان از سوارکاران شجاع عرب بوده ، 🌸 و شرافت و آقایی ( و سیادت ) آنها ، 🌸 به حدی بوده است که حتی پادشاهان نیز ، 🌸 به آن اذعان داشته اند . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋 مراسم عزاداری بانوی دوعالم 🕋 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🕋 مدرسه وحدت ایگل @amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت دومین 🌷 🌸 حَزام بن خالد ، پدر ام البنین ، 🌸 به همراه جمعی از قبیله بنی کلاب ، 🌸 به سفر رفته بود . 🌸 در یکی از شب ها ، به خواب فرو رفت 🌸 و در عالم رؤیا دید 🌸 که در زمین سرسبزی نشسته بود 🌸 و ناگهان مروارید درخشان و زیبایی ، 🌸 بر دستان او نشست . 🌸 حَزام ، از زیبایی آن ، تعجب کرد . 🌸 سپس از دور مردی را دید 🌸 که از طرف بلندی ، به سوی او می آید . 🌸 آن مرد غریبه کنار حَزام ایستاد و سلام کرد 🌸 حزام نیز ، جواب سلام او را داد . 🌸 آن مرد به حَزام گفت : ☀️ این مروارید را به چه قیمت می فروشی ؟ 🌸 حَزام ، به آن دُرّ زیبایی که در دستانش بود ، 🌸 نگاهی کرد ‌و گفت : 🍎 من قیمت این دُرّ را نمی دانم 🍎 شما آن را به چه قیمت می خرید ؟ ☀️ مرد گفت : من نیز قیمت او را نمی دانم ☀️ ولی این هدیه ای است که یکی از پادشاهان ، ☀️ به تو عطا کرده است . ☀️ و من در عوض آن برای تو ضامنم ☀️ تا چیزی بهتر و بالاتر از درهم و دینار ، ☀️ به تو عطا کنم . 🍎 حَزام  گفت : آن چیز چیست ؟ ☀️ مرد گفت : ☀️ تضمین می کنم که او ، ☀️ شرافت و سیادت ابدی دارد ☀️ و بهره و بزرگی از او ، نصیب تو می شود . 🍎 حزام  گفت : 🍎 آیا این را برایم ضمانت می کنی ؟ ☀️ و مرد پاسخ داد : آری . 🌸 ناگهان در بین گفتگویش با آن مرد غریبه ، 🌸 حَزام از خواب بیدار شد . 🌸 و رؤیای خود را برای دوستانش ، تعریف کرد 🌸 و خواستار تعبیر آن شد . 🌸 یکی از خاندان او گفت : 🍂 اگر رؤیای صادقه باشد 🍂 دختری روزی تو خواهد شد 🍂 که یکی از بزرگان ، او را عقد خواهد کرد 🍂 و به سبب این دختر ، 🍂 مجد و شرافت و آقایی ، 🍂 نصیب تو خواهد شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🔮 @amoomolla