🌹 شعر مداحی فاطمیه 🌹
🌸 سبک : مهدی بیا
🌸 یا فاطمه ، یا فاطمه ( ۴ ) 🌸
🌷 دلها همه ، پر واهمه
🌷 در شور و شین ، پر از غمه
🌷 در شبهایِ ، فاطمیه
🌷 هر چی گریه ، کنیم کمه
🌷 خسته و غمگین این شبا
🌷 دلِ پر از ، اندوهمه
🌷 سینه سنگین ، بُغض در گلو
🌷 چشمام گریون ، خیس و نمه
🌷 این دخترِ ، پیامبره
🌷 از شیعیان ، دل می بره
🌷 بهره امیرالمومنین
🌷 همدم ، همراز و همسره
🌷 حسن و حسین پسره
🌷 بهشتیِ این مادره
🌷 زینبِ شیرزن دخترش
🌷 هم دختره آن حیدره
🌸 یا فاطمه ، یا فاطمه ( ۴ ) 🌸
🌹 شاعر : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
#فاطمیه #شهادت_حضرت_فاطمه
#شعر #حضرت_زهرا
🌸 بر تو باد به خواندن قرآن ؛
🌸 و عمل کردن به آنچه در آن است ؛
🌸 و اینکه ؛
🌸 به مقررات و دستورات حلال و حرام آن ؛
🌸 و امر و نهی آن ؛ پایبند باشی .
🌸 خواندن قرآن را در شب و روز ؛
🌸 و هنگام تهجّد بر خود لازم بدان ؛
🌸 چرا که قرآن عهدنامهای است
🌸 از سوی خداوند تبارک و تعالی به خلق خود ،
🌸 پس واجب است بر هر مسلمانی ؛
🌸 که در هر روز ؛ به عهدنامه بنگرد و بخواند .
🔮 @amoomolla
#قرآن
#جشن_قرآن
#تربیت_دینی_کودک
48.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آریو پهلوان کوچک
🇮🇷 قسمت پنجم
🔮 @amoomolla
بچه های گلم !
این کانال مفید رو به دوستانتون معرفی کنید
#کارتون_آریو_پهلوان_کوچک
به درخواست همراهان و خیرین عزیز
گروه واتساپی که عموملا در آن فعالیت می کنند
خدمت شما معرفی می شود .
فقط خواهشا بچه های عزیز ؛ عضو نشوند .
https://chat.whatsapp.com/Kz8MoBi0aM4DbxdB5Tgnyw
گروه جهادی شهیون
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 آهنگ خداوند لک لک ها را دوست دارد
🔮 @amoomolla
21.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبا و به یاد ماندنی
🇮🇷 خداوند لک لک ها را دوست دارد
🇮🇷 قسمت ۱۰
🔮 @amoomolla
👈 لطفا تبلیغ کننده کانال باشید .
#خداوند_لک_لک_ها_را_دوست_دارد
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍉 کلیپ آهنگ شب یلدا
🍉 پیشاپیش یلداتون مهدوی
🔮 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت ۲۴ 🌹🌹
🍎 بعد از نماز صبح ،
🍎 سمیه با خود فکر می کرد .
🍎 که فقط داریوش مانده بود .
🍎 که هم باید تنبیه شود ،
🍎 و هم اطلاعاتی در مورد نام اساتید ،
🍎 و مسئولینی که در این فساد ، دست داشتند ،
🍎 از او بگیرد .
🍎 سمیه به دانشگاه رفت .
🍎 و داریوش را زیر نظر گرفت .
🍎 داریوش ، بعد از اتمام کلاسش ،
🍎 در حال صحبت کردن با دوستانش ،
🍎 از کلاس خارج شد .
🍎 کنار درب دانشگاه ، از دوستانش جدا شد .
🍎 سمیه نیز به دنبال داریوش رفت .
🍎 و در یکی از کوچه های خلوت ،
🍎 پوشیه خود را زد و سرعتش را بیشتر کرد ؛
🍎 و جلوی داریوش ایستاد و گفت :
🌷 آقا داریوش ؟!
🍎 داریوش ، از دیدن دختر پوشیه پوش ،
🍎 شوکه شد و جا خورد .
🍎 و با ترس و وحشت به سمیه گفت :
🔥 بله داریوشم ، چی می خوای ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 هم می خوام اَدَبت کنم
🌷 تا دیگه جوونای مردم و بدبخت نکنی
🌷 و هم ازت اسم می خوام
🌷 نام چندتا مواد فروش بهم بده
🌷 اسم اونی که ازش مواد می گیری
🌷 اسم بالادستاتو می خوام .
🍎 داریوش کمی مکث کرد ،
🍎 سپس لبخندی زد و گفت :
🔥 بدجور تو تله افتادی دختر پوشیه پوش
🍎 سمیه به پشت سرش نگاه کرد .
🍎 سه نفر به طرفش آمدند .
🍎 سه نفر دیگر نیز از پشت داریوش آمدند .
🍎 و چهار نفر دیگر نیز ،
🍎 از بالای پشت بام خانه ها به پایین پریدند .
🍎 سمیه تا به خودش آمد
🍎 ناگهان خود را ، بین یازده نفر محاصره دید .
🍎 بعضی از آنها ، موادفروشانی بودند
🍎 که قبلا توسط سمیه ،
🍎 کتک خورده و رسوا شده بودند .
🍎 اما سمیه بدون اینکه بترسد
🍎 چرخی زد
🍎 و نگاهی به موادفروشان و اطرافش انداخت .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla