40.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پویانمایی سینمایی راز پروانه ها
🇮🇷 قسمت دوم
🎞 @kartoon_film
🇮🇷 @amoomolla
#پویانمایی #کارتون #انیمیشن
#سینمایی #راز_پروانه_ها
49.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پویانمایی سینمایی راز پروانه ها
🇮🇷 قسمت سوم ( آخر )
🎞 @kartoon_film
🇮🇷 @amoomolla
#پویانمایی #کارتون #انیمیشن
#سینمایی #راز_پروانه_ها
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
🌹 به جای یک تاج گل بزرگ 💐 ،
🌹 که پس از مرگ عزیزانتان ،
🌹 برای تابوتشان می آورید ؛
🌹 بهتر است شاخه ای از آن را ،
🌹 همین امروز به آنها هدیه کنید .
🇮🇷 @ghairat
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ششم
🚥 شب بود .
🚥 در خانه ما زده شد .
🚥 خودم برای باز کردن آن رفتم
🚥 وقتی دستم را به دستگیره در زدم ،
🚥 دستم سوخت
🚥 در باز شد ؛ اما ناگهان از پشت در ،
🚥 شعله های آتش به صورت من اصابت کرد
🚥 صورتم آتش گرفت و روی زمین افتادم
🚥 و از عمق دلم ،
🚥 ناله جانکاه و سوزناکی سر دادم
🚥 آن نامردای بی غیرت ،
🚥 هیزم و چوب ،
🚥 پشت درِ خونه ما جمع کرده بودند
🚥 و آنها را آتش زدند .
🚥 چشمانم گریان بود و دلم ترسان .
🚥 فریاد می زدم و از پدرم کمک می خواستم
🚥 مادرم ، ترسان و لرزان ،
🚥 با حال بد و خرابش ، به طرف من آمد .
🚥 پدرم نیز با کمر شکسته اش ،
🚥 سعی می کرد آتش را خاموش کند .
🚥 به سختی آتش خاموش شد
🚥 و مرا به داخل بردند .
🚥 مادرم با آرد و آب ، برایم پماد درست کرد
🚥 فرداش آب را ، به روی ما بستند
🚥 و ما تا چند روز ،
🚥 از تشنگی به حد هلاکت می رسیدیم .
🚥 گریه های خواهر یک ساله ام ،
🚥 به آسمان می رفت .
🚥 دل ما و فرشته ها را به درد آورد
🚥 و عرش خدا را لرزاند .
🚥 ولی دل سنگی آن حرامزاده ها ،
🚥 ترحم نداشت .
🚥 مادرم به خاطر شدت گرسنگی و تشنگی ،
🚥 شیرش خشک شده بود
🚥 و آبی هم نبود که به خواهرم بدهند .
🚥 به خاطر همین ،
🚥 هر وقت خواهرم بخاطر تشنگی گریه می کرد
🚥 مادرم زبانش را ،
🚥 درون دهان خواهرم می گذاشت
🚥 تا شاید با آب دهان مادرم ،
🚥 کمی تشنگی اش رفع بشود .
🚥 ولی خودم می دیدم که لب مادرم ،
🚥 از تشنگی ترک برداشته بود .
🚥 آب دهانش خشک شده بود .
🚥 از شدت گرسنگی نیز ،
🚥 گوشتی در بدن ما نمانده بود
🚥 و دائما ضعف می کردیم .
🚥 تا اینکه شیعیان ،
🚥 خانه ای در پشت خانه ما ، خریدند .
🚥 و دیوار مشترک ما و آنها را سوراخ کردند
🚥 و از طریق آن سوراخ ،
🚥 به ما آب و غذا می رساندند .
🚥 دشمنی جاسوسان و اهالی شهر ،
🚥 انگار تمام نمی شود .
🚥 گاهی برق ما را خاموش می کردند ،
🚥 و در آن تابستان داغ و سوزان ،
🚥 بدون کولر و پنکه می خوابیدیم .
🚥 آنقدر هوا گرم بود ، که گرمازده می شدیم
🚥 و از حال می رفتیم .
🚥 به خاطر تاریکی ، گرما ،
🚥 و زیاد شدن رطوبت خانه ،
🚥 حشرات خانه ما نیز ، زیادتر شدند .
🚥 پشه ها ، پوست بدن ما را ،
🚥 سرخ و کبود و پر از جوش کرده بودند .
🚥 دوباره شیعیان از طریق دیوار پشتی ما ،
🚥 سوراخ بزرگتری ایجاد کردند
🚥 و برای ما کولر آبی نصب کردند .
🚥 آن زمان فکر می کردم
🚥 اینها بدترین اتفاقات عمرم هستند
🚥 اما با یک اتفاق بدتر دیگر ،
🚥 همه زندگی و آرزوهایم بر باد رفتند .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
🤲🏻 دعای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ،
🤲🏻 برای معلمان و مربیان :
🤲🏻 خدایا !
🤲🏻 آموزگاران را بیامرز ؛
🤲🏻 عمرشان را دراز و کسبشان را با برکت کن .
🇮🇷 @amoomolla
💎 ثواب معلم
🌸 هر کس انسانی را ، از گمراهی ،
🌸 به سوی شناخت حق و حقیقت راهنمایی کند
🌸 و او نیز پاسخ مثبت دهد ،
🌸 به اندازه آزادی یک بنده ،
🌸 پاداش خواهد داشت .
✍ امام حسین علیه السلام
📚 مسند زید بن علی ، دار مکتبة الحیاة ، بیروت ، ص ۳۹۰
🇮🇷 @amoomolla
🌸 همانا خداوند به سه گروه وعده داد ،
🌸 که بدون حساب ، وارد بهشت شوند ،
🌸 و هر یک از این سه گروه می توانند
🌸 هشتاد هزار نفر را شفاعت کنند
🌸 و آن ها عبارتند از :
👈 ۱- مؤذن
👈 ۲- امام جماعت
👈 ۳- و کسی که وضو بگیرد ، سپس داخل مسجد شود و نماز را به جماعت به جا آورد .
📚 مستدرک الوسائل ، ج ۱ ، ص ۴۸۸
🇮🇷 @ghairat
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 نماهنگ حالا اومدی
👈 ویژه شهادت حضرت رقیه
🇮🇷 @amoomolla
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
📚 داستان کوتاه اسب و مسابقه 🐎
🐎 در جوانی اسبی داشتم ،
🐎 وقتی سوار آن می شدم
🐎 و از کنار دیواری عبور می کـردم
🐎 سایه اسبم ، روی دیوار می افتاد
🐎 اسبم به سایه نگاه می کرد
🐎 و خیال میکرد یک اسب دیگر است
🐎 لذا خرناس می کشید
🐎 و سعی می کرد از آن جلو بزند
🐎 و چون هر چه تند میرفت ،
🐎 میدید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده ،
🐎 باز هم به سرعتش اضافه می کرد
🐎 تا حدی که نزدیک بود ما را به کشتن دهد .
🐎 اما دیوار که تمام می شد
🐎 و سایه اش از بین می رفت ،
🐎 آرام می گرفت .
🐎 در دنیا نیز ،
🐎 وقتی به دیگران نگاه می کنی ،
🐎 بدنت که مَرکَب توست ،
🐎 می خواهد در جنبه های دنیوی ،
🐎 از آنها جلو بزند
🐎 و اگر از چشم و همچشمی با دیگران ،
🐎 خودت را بـاز نـداری ،
🐎 تـو را بـه نابودی می کشاند❗
🇮🇷 @ghairat
💥 خبر خوب از دولت رئیسی
👈 حقوق تمام معلمان افزایش می یابد .
👌🏻 انشاءالله
🇮🇷 @ghairat
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت هفتم
🚥 ماموران ، به خانه ما حمله کردند .
🚥 و دیوار خانه پشتی را دیدند .
🚥 کولر را برداشتند ، دیوار را پر کردند .
🚥 و شیعیانی که به ما کمک کردند را ،
🚥 دستگیر و مجازات کردند .
🚥 هر روز و شب ،
🚥 شاهد گریه های غریبانه مادرم بودم .
🚥 شاهد اشکهای بی صدای شرمندگی پدر بودم .
🚥 شاهد التماس های آنها ، به آن بی غیرتان ،
🚥 برای آب و غذا دادن به من و خواهرم بودم .
🚥 یک روز مادرم ،
🚥 مرا صدا کرد ، با آب ذخیره تمیزم کرد .
🚥 با اینکه درد داشت ولی خیلی با من بازی کرد
🚥 در وقت خواب هم ،
🚥 از من خواست تا کنارش بخوابم .
🚥 تا حالا پیش مادرم نخوابیده بودم
🚥 از او خجالت می کشیدم .
🚥 ولی از این پیشنهادش خیلی خوشحال شدم
🚥 به خاطر همین ، فوری قبول کردم .
🚥 با دستهای سرد و بی جانش ،
🚥 با موهای من بازی می کرد .
🚥 مرا نوازش می کرد و می بوسید .
🚥 و با صدای آرام به من گفت :
🌹 جواد جان ! پسرم !
🌹 مواظب پدرت باش .
🌹 او خیلی تنها و غریبه ،
🌹 بعد از من ، او دیگر کسی را ندارد ،
🌹 همه دار و ندارش تویی
🌹 همه کس و کارش تویی
🌹 هر چه پدرت می گوید بگو چشم
🚥 منم گفتم : چشم
🌹 مادر گفت : جواد جان پسرم !
🌹 خواهرت بچه است ، نیاز به آب و غذا دارد
🌹 به موقع غذایش را بده
🌹 و در هر شرایطی ، خواهرت را تنها نگذار
🌹 تو مردی ، تو غیرت داری
🌹 او هم ناموس توست
🌹 و ناموس ، برای هر مردی مقدسه
🌹 پس از ناموست مراقبت کن
🌹 و نسبت به او ، غیرتی باش ...
🚥 مادرم می گفت و می گفت تا خوابم برد
🚥 تا اینکه صدای دل نشین اذان صبح ،
🚥 مثل هر روز ، مرا از خواب ، بیدار کرد
🚥 روی بازوی مادرم خواب بودم
🚥 پا شدم و مادرم را ، برای نماز صبح صدا زدم
🚥 اما انگار ، او مثل همیشه نبود .
🚥 بدنش مثل یخ ، سفت و سرد شده بود
🚥 هر چه صدایش زدم ، بیدار نشد .
🚥 می خواستم داد بزنم ، جیغ بکشم
🚥 اما انگار عقده سنگینی در گلوی من گیر کرده
🚥 یعنی مادر می دانست که می خواهد برود
🚥 یعنی همه شب ، کنار جنازه او خواب بودم .
🚥 نه ... من مادرم را می خواهم
🚥 مات و مبهوت به جنازه او نگاه می کردم
🚥 انگار دارم کابوس می بینم
🚥 آخر کی می شود
🚥 از این خواب پر از بدبختی بیدار شوم
🚥 خیره به صورتش نگاه می کردم
🚥 غم و غصه و مظلومیت را ،
🚥 از اشکهای خشکیده روی گونه هایش ،
🚥 حس می کردم .
🚥 یاد حرف های دیشب مادر افتادم
🚥 خیلی برای من سخت است
🚥 که مادرم را ، مرده ببینم .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla