eitaa logo
بچه های‌ بهشت(سیدمانی)_ (مربی طرح امین مدارس )
471 دنبال‌کننده
15هزار عکس
4.5هزار ویدیو
2.8هزار فایل
﷽ این کانال جهت استفاده کودکان و نوجوان و همچنین مربیان و معلمان محترم ایجاد شده است. ❊══ ✼ ⊰᯽✨ بَچـه هـٰای بِهــشْت✨ ᯽⊰✼══❊ ارتباط با بنده: 👇 @Seeid313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 تفاوت کودکان با یکدیگر ❇️ هر انسانی از لحاظ محیط زندگی، خانواده، تغذیه، ژن و ویژگی‌های موروثی و ... با دیگران متفاوت است؛ فلذا بدیهی است که طرز فکر، تربیت و فرایند رشد او نیز با سایرین متفاوت باشد. 💯 همان‌طوری که هیچ بند انگشتی با دیگری یکی نیست، هیچ دو انسانی هم با یکدیگر یکی نیستند؛ حتّی اگر دوقلو یا سه‌قلو باشند. 🙏 بنابراین نه‌تنها فرزندان خود را با فرزندان دیگران، بلکه آن‌ها را با دیگر فرزندان خود نیز مقایسه نکنید؛ چراکه شرایط زندگی و خلقت هرکسی با دیگری متفاوت است. 📎 📎 📎 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چه کردن عزیزای بحرینیمون عالی بود ، حرف نداشت 🔹اقای همه خوبی‌های عالم سلام های بچه هامون رو بپذیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله یاد می‌کنند! ✅در هر شب جمعه یادشان کنیم، حتی با یک صلوات! اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🤲🌷 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @monjei_delhaa ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید.
4️⃣7️⃣1️⃣ قصه شب 💠 قصه‌ گاو پرزور و خروس دانا ✍️ نویسنده: محمد رضا فرهادی حصاری 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: به کودکان یاد دهیم به زندگی خود راضی باشند و به ظاهر زندگی دیگران نگاه نکنند. 🔶 روزی روزگاری توی یه طویله کوچیک، یه گاو پُرزور و زیبا به‌همراه یه گوسفند و یه مرغ و یه خروس زندگی می‌کردن. مرد کشاورزی که صاحب اون‌ها بود، هر روز صبح زود به طویله می‌اومد و گاو رو با خودش به زمین کشاورزی می‌برد. اون مجبور بود زمین کشاورزی رو شخم بزنه. گاهی که خسته می‌شد و می‌خواست یه کمی استراحت کنه، کشاورز اون رو مجبور می‌کرد تا کارش رو ادامه بده. گاو پُرزور دیگه از این وضع خسته شده بود. اون دوست داشت به یه جایی بره که هیچ آدمیزادی اون‌جا نباشه. 🔷 همیشه توی خیال خودش یه چمنزار رو تصور می‌کرد که پُر از علف‌های تازه و خوشمزه بود و یه رودخونه پر آب از کنارش رد می‌شد. توی اون چمنزار هیچ کس به گاو کاری نداشت؛ هر وقتی که دوست داشت می‌خوابید و هر چقدر دوست داشت علف می‌خورد. یه شب که همه حیوون‌ها توی طویله بودن، گاو رو به بقیه حیوون‌ها کرد و از آرزوهای خودش گفت. حیوون‌های دیگه وقتی این حرف‌ها رو شنیدن بهش خندیدن. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/210422 📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی @T_Child در میان بگذارید 📎 📎 📎 📎 کودک شاد🍀 🌱https://eitaa.com/koudakshad 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه‌های علمیه 🌐 btid.org