#حدیث_روز
💠رسول خدا صلی الله علیه و آله:
🔷«صُومُوا تَصِحُّوا »
🔹روزه بگیرد تا سالم بمانید.
📚نهج الفصاحه ح۱۸۰۴
♦️روزه، یک سیستم خوددرمانی و قوی ترین پاکسازی دستگاه گوارشی، خونی و عصبی بدن است.
#رمضان_الکریم
#هفته_سلامت
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃دنیای منی حسین (ع)❤
🍃ازدنیا تورومی خوام 💚
🍃این خواهش قلبمه ❤
🍃شب جمعه حرم بیام 💚
😭😭😭😭😭😭😭
❇صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین 🙏
🤲اللهم الرزقنا شفاعه الحسین (ع) یوم الورود
منتظر آوار شدن روی سر صهیونیست ها به فرماندهی سید علی هستیم....
#القدس_لنا
#شهید_القدس
✅کانال تربیتی شهید بصیری پور
بستنیِ تنها🍦🌈
مناسب چهار تا شش سال
{با هدف: تقویت قوای تخیلپردازی ڪودڪان، مهربای و همدلی بین ڪودڪان}
یڪی بود، یڪی نبود. در یڪ شهر بزرگ و شلوغ، یڪ فروشگاه خیلی زیبا بود. این فروشگاه پر از خوراڪیها مختلف و رنگارنگ بود. در قسمت خوراڪیهای سرد، یڪ فریزر خیلی بزرگ بود ڪه در شڪمش پر از بستنیهای رنگارنگ و خوشمزه خوابیده بودند. همه بستنیها یڪ روز در ڪارخانه ساخته شده بودند و به این فروشگاه آمده بودند.
بستنیهای شڪلاتی، یخی، شیری، نونی و انواع دیگر. بستنیها در شڪم فریزر بزرگ خواب بودند و هرگاه ڪودڪی آنها را میخرید و میخورد، آنها زنده میشدند و به شڪم بچههای مختلف سفر میڪردند. هربار ڪه درب آن فریزر بزرگ باز میشد، بستنیها منتظر بودند ڪه یڪ ڪودڪ آنها را بخرد و زود بخورد.
روزی از ڪارخانه بستنیسازی تعداد زیادی بستنی آمدند تا در فریز فروشگاه به خواب زمستانی خودشان ادامه دهند. یڪی از این بستنیها به نام یخصورتی، آرزو داشت ڪه هرچه زودتر یڪ ڪودڪ او را بخرد و بخورد. برای همین همیشه دلش میخواست نفر اول صف بستنیها باشد و روی دیگر بستنیها قرار بگیرد تا زودتر او را بخرند. روزی ڪه ڪارگران فروشگاه میخواستند بستنیها را داخل فریزر بچینند، ناگهان یخصورتی لیز خورد و افتاد تَهِ فریزر.
یخصورتی آن پایین زیر همه بستنیهای دیگر افتاده بود و به خواب زمستانی رفته بود. هر روز بستنیهایی ڪه بالای فریزر خوابیده بودند، خریده میشدند و با خوشحالی میرفتند اما یخصورتی، همانجا گیر ڪرده بود و هیچڪس او را نمیدید. یڪ روز یخصورتی خواب میدید دو پسر بچه دوقلو به فروشگاه آمدهاند و او را خریدهاند اما افسوس ڪه فقط یڪ خواب بود.
روزی پسرڪی خوشحال و مهربان با مادر و پدرش به فروشگاه بزرگ آمدند. پسرڪ به لباس پدرش چسبیده بود و دائم از او بستنی میخواست. پدر رفت سراغ فریزر بستنیها. پسرڪ به پدرش گفت: بابایی لطفا برام شعبدهبازی ڪن و از تَهِ آنجا یڪ بستنیِ جادویی به من بده.
پدر دستش را برد داخل فریزر و درست یخصورتی را گرفت و بیرون آورد و گفت: عجی، مجی،لاترجی! این هم یڪ بستنی شگفتانگیز و جادویی. یخ صورتی بیدار شده بود و از خوشحالی نمیدانست چهڪار ڪند؟ وقتی پسرڪ میخواست بستهبندی یخصورتی را باز ڪند و نوش جان ڪند، ناگهان چشمش به دختربچهای افتاد ڪه پشت شیشههای فروشگاه بزرگ ایستاده بود و زُل زده بود پسرڪ و بستنی ڪه در دست داشت.
پسرڪ نگاهی به بستنیاش ڪرد، دوباره به دختربچه پشت شیشهها ڪرد. یخصورتی لحظهشماری میڪرد تا از بستهبندی خودش بیرون بیاید و زودتر وارد شڪم یڪ ڪودڪ شود. سر و صورت دختربچهای ڪه پشت شیشههای فروشگاه ایستاده بود خیلی ڪثیف بود، دمپاییهایش پاره بودند و پاهایش سیاه بودند. پسرڪ با دیدن دختربچه، از خوردن بستنی منصرف شد. با خودش فڪر ڪرد من میتوانم یڪ بستنی به این دخترڪ بدهم تا او هم نوش جان ڪند و مثل من خوشحال باشد.
پسرڪ خیلی زود ماجرا را برای پدرش گفت و آنها یخصورتی را به دختربچه دادند. دختربچه از خوشحالی چشمانش برق زد. یخصورتی فهمیده بود ڪه پسرڪ او را به یڪ ڪودڪ دیگر هدیه داده است. بستنیها وقتی بدانند یڪ ڪودڪ آنها را به ڪودڪ دیگری ڪادو میدهد خیلی خیلی بیشتر خوشحال میشوند.
دختربچه خیلی زود تشڪر ڪرد و بستهبندی یخصورتی را باز ڪرد. یخصورتی از خوشحالی نزدیڪ بود آب شود. دختربچه با لذت او را خورد و یخصورتی به شڪم دخترڪ سفر ڪرد.
🍦
🌈🍦
╲\╭┓
╭ 🌈🍦🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
6.14M
#قصه_صوتی
"ڪسی به من ڪمڪ می ڪنه"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋