#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یونس(ع)
حضرت يونس عليه السلام يكى از پيامبران و رسولان خداست، كه نام مباركش در قرآن، چهاربار آمده، و يك سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است.
يونس عليه السلام از پيامبران بنى اسرائيل است كه بعد از حضرت سليمان ظهور كرد، و بعضى او را از نوادگان حضرت ابراهيم عليه السلام دانسته اند،(646) و به خاطر اين كه در شكم ماهى قرار گرفت، با لقب ذوالنون (نون به معنى ماهى است) و صاحب الحوت خوانده می شد.
پدر او متَّى از عالمان و زاهدان وارسته و شاكر الهى بود، به همين جهت خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد كه همسايه تو در بهشت، متى پدر يونس عليه السلام است.
داوود عليه السلام و سليمان به زيارت او رفتند و او را ستودند (چنان كه داستانش در ضمن داستانهاى حضرت داوود عليه السلام ذكر شد.)
به گفته بعضى، او از ناحيه پدر از نواده هاى حضرت هود عليه السلام، و از ناحيه مادر از بنی اسرائيل بود.(647)
ماجراى حضرت يونس عليه السلام غم انگيز و تكان دهنده است، ولى سرانجام شيرينى دارد. آن حضرت به اهداف خود رسيد و قومش توبه كرده و به دعوت او ايمان آوردند، و تحت رهنمودهاى او، داراى زندگى معنوى خوبى شدند.
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یونس(ع)
يونس عليه السلام در ميان قوم خود در نَينَوا
به گفته بعضى يونس عليه السلام در حدود 825 سال قبل از ميلاد، در سرزمين نينوا ظهور كرد. نينوا شهرى در نزديك موصل (در عراق كنونى) يا در اطراف كوفه در سمت كربلا بود. هم اكنون در نزديك كوفه در كنار شط، قبرى به نام مرقد يونس عليه السلام معروف است.
شهر نينوا داراى جمعيتى بيش از صد هزار نفر بود. چنان كه در آيه 147 سوره صافات آمده: و يونس را به سوى جمعيت يكصدهزار نفرى يا بيشتر فرستاديم.
مردم نينوا بتپرست بودند و در همه ابعاد زندگى در ميان فساد و تباهی ها غوطه می خوردند. آنان نياز به راهنما و راهبرى داشتند تا حجت را بر آنها تمام كند و آنان را به سوى سعادت و نجات دعوت نمايد. حضرت يونس عليه السلام همان پيامبر راهنما بود كه خداوند او را به سوى آن قوم فرستاد.
يونس عليه السلام به نصيحت قوم پرداخت و با برنامه هاى گوناگون آنها را به سوى توحيد و پذيرش خداى يكتا، و دورى از هر گونه بتپرستى فراخواند.
يونس همچنان به مبارزات پى گير خود ادامه داد، و از روى دلسوزى و خيرخواهى مانند پدرى مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولى در برابر منطق حكيمانه و دلسوزانه چيزى جز مغلطه و سفسطه نمی شنيد. بت پرستان می گفتند: ما به چه علت از آيين نياكان خود دست بكشيم و از دينى كه سالها به آن خو گرفته ايم جدا شده و به آيين اختراعى و نو و تازه اعتقاد پيدا كنيم.
يونس عليه السلام می گفت: بتها اجسام بى شعور هستند و ضرر و نفعى ندارند، و هرگز نمی تواند منشأ خير گردند چرا آنها را می پرستيد؟...
هر چه يونس عليه السلام آنها را تبليغ و راهنمايى می كرد، آنها گوش فرا نمی دادند، و يونس عليه السلام را از ميان خود می راندند و به او اعتنا نمی كردند.
يونس عليه السلام در سى سالگى به نينوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سى و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هيچكس جز دو نفر به او ايمان نياوردند، يكى از آن دو نفر دوست قديمى يونس عليه السلام و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام روبيل بود و ديگرى، عابد و زاهدى به نام تنوخا بود كه از علم بهره اى نداشت.
كار روبيل دامدارى بود، ولى تنوخا هيزمكن بود، و از اين راه هزينه زندگى خود را تأمين می كرد.
يونس عليه السلام از هدايت قوم خود مأيوس گرديد و كاسه صبرش لبريز شد، و شكايت آنها را به سوى خدا برد و عرض كرد: خدايا! من سى ساله بودم كه مرا به سوى قوم براى هدايتشان فرستادى، آنها را دعوت به توحيد كردم و از عذاب تو ترساندم و مدت 33 سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولى آنها مرا تكذيب كردند و به من ايمان نياوردند ، رسالت مرا تحقير نمودند و به من اهانتها كردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم كه مرا بكشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زيرا آنها قومى هستند كه ايمان نمی آورند.
يونس عليه السلام براى قوم عنود خود تقاضاى عذاب از درگاه خدا كرد، و آنها را نفرين نمود، و در اين راستا اصرار ورزيد، سرانجام خداوند به يونس عليه السلام وحى كرد كه:
عذابم را روز چهارشنبه در نيمه ماه شوال بعد از طلوع خورشيد بر آنها می فرستم، و اين موضوع را به آنها اعلام كن.
يونس عليه السلام خوشحال شد و از عاقبت كار نهراسيد و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجراى عذاب و وقت آن را به او خبر داد.
سپس گفت: برويم اين ماجرا را به مردم خبر دهيم. عابد عليه السلام كه از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: آنها را رها كن كه ناگهان عذاب سخت الهى به سراغشان آيد، يونس گفت: به جاست كه نزد روبيل (عالِم) برويم و در اين مورد با او مشورت كنيم، زيرا او مردى حكيم از خاندان نبوت است. آنها نزد روبيل آمدند و ماجرا را گفتند.
روبيل از يونس عليه السلام خواست به سوى خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد كه عذاب را از قوم به جاى ديگر ببرد، زيرا خداوند از عذاب كردن آنها بى نياز و نسبت به بندگانش مهربان است.
ولى تنوخا درست بر ضد روبيل، يونس عليه السلام را به عذاب رسانى تحريص كرد، روبيل به تنوخا گفت: ساكت باش تو يك عابد جاهل هستى.
سپس روبيل نزد يونس عليه السلام آمد و تأكيد بسيار كرد كه از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولى يونس عليه السلام پيشنهاد او را نپذيرفت و همراه تنوخا به سوى قوم رفتند و آنها را به فرا رسيدن عذاب الهى در صبح روز چهارشنبه در نيمه ماه شوال، هشدار دادند. مردم با تندى و خشونت با يونس و تنوخا برخورد كردند، و يونس عليه السلام را با شدت از شهر نينوا اخراج نمودند. يونس همراه با تنوخا از شهر بيرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولى روبيل در ميان قوم خود ماند.
این داستان ادامه دارد........
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈