آخرین سخنان امام هادی(ع) به فرزندش امام حسن عسکری(ع):
《سلام مرا به فرزندم مهدی(عج) برسان و بگو، جدت در حالی شهید شد که بسیار آرزوی دیدار تو را داشت...》
🏴 یا صاحب الزما ن آجرک الله
┏━━━🍃━━━┓
⠀ @amtewi
┗━━━🍃━━━┛
🔴🔵 نماز مجرب توسل به امام عصر(عج) برای حاجت روایی و حل مشکلات که در گذشته برای دفع بیماری وبا از شهر نجف خوانده شد و بیماری بعد از خواندن این نماز از شهر مرتفع گردید .....
♦️ شرح کامل در داستان شماره ۳ از فضایل این نماز
👇👇👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃━━━┓
⠀ @amtewi
┗━━━🍃━━━┛
✅ روشهای توسل به امام عصر ✅
#روشهای_توسل
#حوائج
#نماز_مجرب
🔴🔵نماز بسیار مجرب برای توسل به امام عصر برای گرفتاری ها و مشکلات مهم
✅ این نماز یکی از موثرترین و مجرب ترین روشهای توسل به امام عصر می باشد که ابتدا 4 داستان از اثر این نماز را ذکر میکنیم:
🔴🔵⚫️ داستان اول:
🔴 ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى در كتاب «مسند فاطمه عليها السلام» مى گويد : ابو حسين كاتب گفت: كارى را از ابى منصور صالحان به عهده گرفتم و چيزى ميان من و او پيش آمد كرد كه لازم شد مخفى شوم و او در جستجوى من بود و تهديدم مى كرد .
مدّتى از ترس او مخفى شدم و در شب جمعه اى كه باد و باران مى وزيد به قبرستان قريش رفتم . آنجا براى دعا در حجره اى نشستم و از ابن جعفرِ قيّم خواستم كه درها را ببندد و كوشش كند تا آن محلّ خلوت باشد و من براى دعا و نيايش با خدا خلوت كنم ، و ايمن باشم از وارد شدن شخصى كه نسبت به او ايمن نيستم و از ديدارش بيمناكم . ابن جعفر درها را قفل كرد و شب به نيمه رسيد و آن قدر باد وزيد و باران باريد كه ديگر كسى به آنجا نمى توانست بيايد .
من دعا و زيارت و نماز مى خواندم تا اين كه در اين بين صداى پايى از كنار قبر مولاى مان حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام به گوشم رسيد ، در اين هنگام مردى را ديدم كه زيارت مى خواند . در زيارتش به حضرت آدم و پيامبران اولوالعزم عليهم السلام و هر يك از ائمّه عليهم السلام درود فرستاد تا به امام زمان صلوات اللَّه عليه رسيد ولى آن حضرت را ياد نكرد . از اين كار او تعجّب كردم و با خود گفتم : شايد فراموش كرد يا نمى داند يا مذهب اين مرد اين گونه است .
وقتى زيارتش به پايان رسيد دو ركعت نماز خواند و رو كرد به طرف قبر مولاىمان ابى جعفر امام جواد عليه السلام و مثل همان زيارت و سلام را خواند و دو ركعت نماز گزارد . در حالى كه من از او بيمناك بودم چون او را نمى شناختم . و او را جوانى از بزرگان ديدم كه لباسهاى سفيدى بر تن داشت و عمامه اى كه داراى تحت الحنك بود و ردايى كه بر دوش داشت .
به من گفت : اى ابا الحسين پسر ابى العلا ؛ چرا (نماز توسل به امام عصر و ) دعاى فرج نمى خوانى ؟
گفتم : چگونه است اى سرور من ؟
🔴🔵 سپس امام زمان کیفیت نماز و دعای بعد از آن را به من تعلیم داد و فرمود بعد از اتمام نماز حاجتت را از خدا بخواه که خداوند با بزرگواريش حاجتت را برآورده مى كند إن شاء اللَّه .
وقتى به نماز و دعا مشغول شدم او خارج شد . بعد از نماز به سراغ ابن جعفر رفتم تا از او درباره آن مرد و چگونگى ورودش بپرسم . ديدم درها بسته و قفل هستند ، تعجّب كردم و با خود گفتم : شايد او از ابتداى شب اين جا بوده و من نمى دانستم . ابن جعفر قيّم را صدا زدم . ابن جعفر از اطاقى كه روغن چراغهاى حرم در آنجا بود آمد .
از او درباره اين مرد و چگونگى ورودش سئوال كردم . گفت : همان طور كه مى بينى درها بسته است و من آن را باز نكرده ام . دوباره جريان را از او جويا شدم ، گفت : آن مرد مولاى مان امام زمان صلوات اللَّه عليه بود و من بارها ايشان را در مثل امشب و هنگامى كه اين جا خالى از مردم است ديده ام.
با شنيدن اين حرف ، تأسّف و حسرت فراوان خوردم كه چرا ندانستم . نزديك طلوع فجر از آنجا خارج شدم تا به محلّى كه در آن مخفى شده بودم روانه شوم . آفتاب هنوز بالا نيامده بود كه كسانى از سوى ابن صالحان با امان نامه اى از وزير و نامه اى به خطّ خودش سراغ مرا از دوستانم مى گرفتند و به دنبال من مى گشتند . با يكى از دوستان مطمئن خود نزد او رفتم ، برايم برخاست و مرا چنان احترام كرد كه هرگز مانند آن را به ياد نداشتم .
رو كرد به من و گفت: حالت آن گونه شد كه به امام زمان ارواحنا فداه شكايت مرا نمودى؟
گفتم : من تنها دعا و درخواست كردم . گفت : واى بر تو ، ديشب (شب جمعه) مولايم امام زمان صلوات اللَّه عليه را در خواب ديدم كه مرا به نيكى كردن درباره تو امر فرمود و در اين مورد چنان به من تندى نمود كه ترسيدم .
پس گفتم : لا إله إلّا اللَّه؛ شهادت مى دهم كه ائمّه عليهم السلام بر حقّ اند و حقّ به آنان ختم مى شود ؛ من ديشب آقايم را در بيدارى ديدم و به من چنين و چنان فرمودند . و آنچه با چشم خود ديده بودم شرح دادم .
ابى منصور از آن تعجّب كرد و كارهاى بزرگ نيكى انجام داد . و به بركت مولايمان صاحب الزمان ارواحنا فداه آنچه فكر آن را هم نمى كردم، از سوى امير درباره من انجام شد.
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
┏━━━🍃━━━┓
⠀ @amtewi
┗━━━🍃━━━┛
🔴🔵⚫️ داستان دوم :
علاّمه شيخ على اكبر نهاوندى رحمه الله در «العبقرىّ الحسان» مى گويد : من اين دعا را چندين بار تجربه كرده ام و در استجابت و رسيدن به مقصود مؤثّر ديدم . سپس سخن آية اللَّه عراقى در «دارالسلام» را نقل كرده است كه آن به اين شرح است :
آثار عجيبى از اين دعا ديده ام و اوّلين اثر آن را در شهر تهران در سال 1266 مشاهده كردم . من در منزل ملك التجّار ، مهمان حاج ميرزا باقر امام جمعه بودم . ايشان از وطنش تبعيد شده بود و از طرف حاكم اجازه نداشت به تبريز برگردد . من هر چند مهمان او بودم و تهيّه خوردنى و آشاميدنى بر من لازم نبود امّا به خاطر مخارج ديگر ، چون غريب بودم و با اهل آنجا مأنوس نبودم قرض برايم امكان نداشت ، و لذا به شدّت در تنگدستى بودم .
يك روز با امام جمعه در صحن خانه نشسته بوديم . من بلند شدم و به اتاق بالا براى استراحت و نماز رفتم . بعد از خواندن نماز ظهر و عصر كتابى را در اتاق ديدم . آن را برداشتم و ديدم ترجمه جلد سيزدهم «بحار الأنوار» است كه در احوالات امام زمان عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف نوشته شده است .
چون كتاب را باز كردم اين دعا را در باب معجزات حضرت ديدم . با خود گفتم : آن را امتحان مىكنم . پس بلند شدم ، نماز خواندم و دعا كردم و سجده انجام دادم . سپس پيش شيخ رفتم و در كنارش نشستم كه در اين هنگام مردى با كاغذى در دست وارد شد و آن را به امام جمعه داد و پارچه سفيدى را در پيش او گذاشت .
امام جمعه بعد از خواندن نامه، آن را به همراه پارچه به من داد و گفت: اين مال توست.
وقتى پارچه را باز كردم ديدم تاجر على اصغر تبريزى بيست تومان در پارچه گذاشته و در نامه نوشته كه به من برسانند . به زمان نوشتن نامه كه نگاه كردم ديدم درست همان زمانى است كه از دعا فارغ شدم . تعجّب كردم و در حالى كه خدا را تسبيح مىگفتم تبسّمى كردم ، امام جمعه علّت را از من پرسيد و من داستان را برايش گفتم .
امام جمعه گفت : سبحان اللَّه ؛ من هم اين كار را به خاطر برطرف شدن مشكلم انجام مى دهم .
به او گفتم : بلند شو و شتاب كن .
به اتاق رفت و پس از خواندن نماز ظهر و عصرش همان كارهايى را كه من انجام داده بودم بجا آورد و زمانى نگذشت كه حاكمى كه او را به تهران احضار كرده بود بركنار شد و شاه از او معذرتخواهى كرد و او را با احترام به تبريز برگردانيد و از آن پس ، اين كار ذخيره اى برايم در گرفتارى ها بود و آثار عجيبى از آن مشاهده كردم.
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
┏━━━🍃━━━┓
⠀ @amtewi
┗━━━🍃━━━┛
🔴🔵⚫️ داستان سوم :
🌺 به نقل از شیخ علی اکبر نهاوندی:
سالى نيز در نجف ، بيمارى وبا زياد شده بود و بسيارى بر اثر آن جان خود را از دست دادند و مردم مضطرب و پريشان خاطر گشته بودند . چون اين گونه ديدم از شهر بيرون رفته و اين كار را (نماز توسل و دعای بعد از آن را ) انجام دادم و از خدا خواستم وبا را برطرف كند . سپس وارد شهر شدم و به كسى نگفتم چه كارى انجام داده ام . ولى به نزديكانم خبر برطرف شدن وبا را دادم .
به من گفتند : از كجا مى گويى؟ گفتم : مستند خود را در اين گفتار به شما نمى گويم .
گفتند: فلانى و فلانى ديشب به وبا مبتلا شدند . گفتم : اين طور نيست به طور حتم ، قبل از ديشب مبتلا شده بودند . و بعد از تحقيق درستى گفتارم ثابت شد.
چندين بار دوستانم گرفتار سختى ها شدند و من اين كار را ( نماز توسل و دعای بعد از آن را ) به آنان ياد دادم و به سرعت مشكلاتشان رفع شد.
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
┏━━━🍃━━━┓
⠀ @amtewi
┗━━━🍃━━━┛
🔴🔵⚫️ داستان چهارم :
🌺 به نقل از شیخ علی اکبر نهاوندی:
روزى در خانه يكى از دوستان بودم ، از گرفتارى و سختى حال او اطّلاع پيدا كردم و اين كار را به او ياد دادم و به خانه ام بازگشتم . بعد از زمان كوتاهى صداى كوبيدن درب را شنيدم و همان مرد به خانه من آمد و گفت : از بركت(این نماز و ) دعاى فرج ، مشكلم رفع شد و مالى بدست آوردم ؛ چه مقدار نياز دارى تا به تو بدهم ؟
گفتم : من به بركت اين دعا هيچ گونه احتياجى ندارم ولى برايم ماجرايت را بگو .
گفت: جريان اين بود كه بعد از رفتن تو از خانه ام به حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشرّف شده و اين كار را انجام دادم وقتى از حرم شريف بيرون آمدم مردى را ملاقات كردم و او به اندازه نيازم به من بخشيد .
🌺 خلاصه اين كه من اثر اين كار را خيلى زود ديدم . امّا فقط به كسى كه در تنگنا و نياز شديد باشد اين دعا را ياد مى دهم و خودم انجام نمى دهم مگر اين كه در چنين حالى باشم ؛ چون نامگذارى اين دعا به دعاى فرج توسّط امام زمان صلوات اللَّه عليه اين مطلب را مى رساند كه در زمان شدّت گرفتارى و در تنگنا اثر مى كند.
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
┏━━━🍃━━━┓
⠀ @amtewi
┗━━━🍃━━━┛