و زندگی با تمام دردهایش، هنوز هم زیباست...
هنوز هم خورشید لبخند میزند. آسمان در آغوش میگیرد، زمین میرویانَد و درختانِ لبخند شکوفه میزنند...
هنوز هم نوزادان متولد میشوند، شمعدانیها گل میدهند. ماه میتابد، ستاره چشمک میزند،
جیرجیرک، آواز میخواند، پروانه پرواز میکند.
درختان میوه میدهند، چشمهها میجوشند و
امید، هر صبح در زیر پوست سرد زمین،
به جریان میافتد...
که امید زیباست، عشق زیباست، طلوع
زیباست، شکفتن زیباست،
و زندگی... آه، زندگی با تمام دردهایش،
هنوز هم زیباست🌱ᥫ᭡
بهار تازه و گل تازه و چمن تازه
ستاره یار و فلک یار و دورگردون، یار
هر آن که بر گل رخسار تو گشاید چشم
بهار را چه کند؟ ای به «چهر» رشکِ بهار!
درخت اگر گل سوری، به باغ آورده
نهال قامت تو، آفتاب دارد بار!
ولادت امام حسن عسکری(ع) مبارک باد🍁🌸
آنسو؎خآڪریزهآ📻↻
از اونجایی که یکی از راه های تقویت ایمان 🥦،مطالعه و تفکر در زندگی انسان های مومن و سرمشق قرار دادن آ
چند روزه دیگه مونده تا اعلام نتیجه 😄
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
شادی روح شهدا صلوات🌱
من یک دهه هشتادی ام!
همون نسلی که رها شده .. رها شده و انتظار دارن انقلابی بار بیاد!
از اون دسته دهه هشتادی های انقلابی ام ... به لطف حق!
همونایی که این چند روز از زمین و زمان شنیدن!😄
دوست و دشمن بهمون حرف زدن
چپ و راست گفتن آره اینا که ریختن تو خیابون هم نسلی های شما هستن ... نسل شما فلانه ...
انگار رجوی و سالومه و بغدادی و علینژاد و ... از نسل همینا نیستن🚶🏻♂
ماها انقلاب ندیدیم، امام ره ندیدیم، دفاع مقدس ندیدیم، حتی داعش هم یادمون نیست! امامِ زمان ندیدیم!
ماها یه سید علی می شناسیم(♥) ، که بهمون بها داد، مارو آدم حساب کرد، کردمون افسر جنگ نرم!
بر پایه وظیفه شرعیمون تا تونستیم پای اسلام و انقلابمون بودیم! و میمونیم!
ماها تو مدرسه مظلومیم، یه تنه یک کلاس غرب زده رو ساکت میکنیم ...
ماها با جمع کردن پول توجیبی هامون کتابای جهاد تبیینی می خریم و می خونیم!😄
ما از ترس انحراف در زمان نبود امامِ زمان، هر سخنرانی رهبری رو چند بار با دقت گوش میدیم!
با ما از جهاد تو جبهه حرف نزنید! جهاد علمی و جهاد تبیین رو باهم داریم:)
سنمون کم و تجربمون کمتر .. شدیم افسر جنگ نرم!
تو دوره ای که هرکسی هرچیزی رو باور می کنه، برای تک تک عقایدمون ساعت ها مطالعه کردیم!
کسی جواب سوالامون رو نداد! با بدبختی به جواب رسیدیم ...
تو مجازی با خیلی بزرگ تر از خودمون مناظره کردیم! سنامون رو لو ندادیم چون بهمون میگن "بچه"!
ولی ما ، آره ما بچه ها ... زود بزرگ شدیم! زود وارد مسائل جامعه شدیم!
خیلی زود ...
رهبر که فرمان میدن زمین و زمان رو به هم می دوزیم تا قدمی باشیم برای به تحقق رسیدن آرمان ها!
به وقتش با انواع اقسام روش ها هرکی رو می شناختیم کشوندیم پای صندوق رأی درحالی که خودمون حق رأی نداشتیم:)
ما تو شبهات مجازی قد کشیدیم🍃 هرکدوممون قد یه عالم برای شبهات جواب داریم!
ما بزرگ شدیم
و ساخته شدیم
و شدیم نسلی که به گفته امام خامنه ای ظهور رو به تماشا می نشینه ان شاءالله:))
خدایی حق نیست این داعشی های دهه هشتادی کف خیابون رو به پای ما می نویسید و با ما یک گروه می دونیدا😄🚶🏻♂
ما دهه هشتادی های محصول انقلابِ امام ره،
اعتراض داریم
انتقاد داریم
مطالبه داریم
و پیگیر هم هستیم:)
انقلابیِ منتقدِ معتقدیم!🇮🇷
با وجود فحش خوری های مدام .. بر عهدمان با انقلاب پایبندیم ان شاءالله
✨
یا الله یا رَحمنُ یا رحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبِّت قَلبِی عَلی دِینکَ.
ای خدا، ای بخشنده، ای بخشایشگر، ای کسی که قلب ها را دگرگون می سازی! قلب مرا بر دینت پایدار فرما:)))🌱✨
هدایت شده از °•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازم الحمدلله . .✌️🏼😂 !
و زندگی با تمام دردهایش، هنوز هم زیباست...
هنوز هم خورشید لبخند میزند. آسمان در آغوش میگیرد، زمین میرویانَد و درختانِ لبخند شکوفه میزنند...
هنوز هم نوزادان متولد میشوند، شمعدانیها گل میدهند. ماه میتابد، ستاره چشمک میزند،
جیرجیرک، آواز میخواند، پروانه پرواز میکند.
درختان میوه میدهند، چشمهها میجوشند و
امید، هر صبح در زیر پوست سرد زمین،
به جریان میافتد...
که امید زیباست، عشق زیباست، طلوع
زیباست، شکفتن زیباست،
و زندگی... آه، زندگی با تمام دردهایش،
هنوز هم زیباست🌱ᥫ᭡