در زندگی مشکلات بزرگ نیست که به آدم با اراده احتیاج دارد بلکه به نظرم با خنده به استقبال مشکلات کوچک رفتن، واقعا احتیاج به عزم و اراده دارد، من هم سعی می کنم چنین اراده ای را در خود به وجود بیاورم...
خوشی های بزرگ زیاد مهم نیستند مهم این است که آدم بتواند با چیزهای کوچک خیلی خوش باشد...🍃
📖 بابالنگدراز - جین وبستر
و اونجایی که محمود درویش میگه:
نه دوری که منتظرت باشم
و نه نزدیک که به آغوشت کشم.
نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد
و نه از تو بینصیبم که فراموشت کنم!
تو در میان همه چیزی♡
جایی خوندم نوشته بود:
«ترجیح میدهم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل...»
زندگی یعنی همین!
انقدر حرص نخورید
یه جمله تو کتاب کیمیاگر میگه:
"اگر من بخشی از افسانه ی تو باشم
تو روزی به من باز خواهی گشت"
خیالتون راحت...
و اونجایی که محمود درویش میگه:
نه دوری که منتظرت باشم
و نه نزدیک که به آغوشت کشم.
نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد
و نه از تو بینصیبم که فراموشت کنم!
تو در میان همه چیزی♡
یه چیزی داریم تو پزشکی بهش میگن: سندروم اندام خیالی. تصور کن تو یه تصادف دست چپت رو از دست میدی. چند ساعت بعد وقتی به هوش میای، وقتی میخوای گونه هات رو نوازش کنی فقط یک دستت رو روی صورتت احساس میکنی و اینجا تموم نمیشه... وقتی متوجه میشی یه دستت نیست، درد خیلی شدیدی رو احساس میکنی. اون هم درست تو همون دستی که دیگه نداریش. عجیب نیست؟ خیلی از آدمها که دچار قطع عضو شدن میگن گاهی هنوز دستی که از دست دادنش رو حس میکنن یا میخوان که بخاروننش گاهی.
بگو چرا اون آدم وقتی خودش نیست فکرش هست؟
چرا مواظبم کاری نکنم ناراحت بشه یا اصلا چرا نگرانشم هنوز؟ انگار یه چیزی شبیه به همون سندروم اندام خیالی، یا اصلا عشق خیالی، رابطه ی خیالی... آدم خیالی. نگران بودن برای کسی که نیست. درد گرفتن جایی از قلبت که حتی زخمش دیگه پیدا نیست. وقتی ما کنار یه نفر، به مرور دست میشیم، پا میشیم، میشیم قلب یه آدم... تمام فکر و روح یک آدم.
من می دونم چرا الهام اصرار داره اسم بچشو بذاره امیر، می دونم چرا دایی حسام هیچوقت ازدواج نکرد. من می فهمم چرا حاج آقا صاحب خونمون، درست چند ماه بعد از فوت ربابه خانم بی هیچ مریضی یک روز از خواب بیدار نشد. میفهمم خودمو بعد ماه ها بی خبری از تو؛ این مردگی، این دردهای خیالی، این نگرانی ها...
کاش می شد تحمل کرد این سندروم تعهدهای خیالی رو.
👤#امیرعلی_ق
لوریا: من خیلی از رنگ بنفش خوشم میاد.
جان: چه خوب، منم رنگ آبی رو خیلی دوست دارم،
بنفشو یه کم کمرنگ کنی میرسی به آبی، رنگ های نزدیکی هستن تقریبا...
لوریا: آره، رنگ های نزدیکی هستن.
جان: البته نیازی به اینهمه فلسفه بافی نیست،
دوسِت دارم...
حتی اگه تو از سفید خوشت بیاد،
من از مشکی...
محبوبم
آرزوها، واژهها، ترانهها، صداها، عطر شقایقهای کوهی از دورها میآیند. شما در دورهایید و در اینجا میان دو درخت انتظارتان تاب میخورد. اگر دورها نبود من چه میکردم. اساس هستی در دور است. آفتاب، آسمان، ستارهها، کوهها و چشمان شما همه در دورهایند؛ مثل جوانی من.
محبوب من
اجرت عاشقی است آن دورها!
#محمد_صالح_علاء