یادمه میگفت هیچکس دوستش نداره یه جورایی عجیب احساس تنهایی میکرد همش با خودم میگفتم مگه میشه کسی دوسش نداشته باشه؟! اونکه چیزی کم نداره، دورش هم شلوغه.. حالا خیلی وقته از اون روزا میگذره و من حرفاشو با بند بند وجودم درک کردم راستش خودم ب دردش دچار شدم اون راست میگفت هیچکس دوسش نداشت یعنی.. اون اصل کاریه دوسش نداشت :)

زندگی فقط صد سال اولش سخته.

مدت خیلی زیادی هر جا رفتم گفتم تنهایی اونقدرا هم مسئله ی وحشتناکی نیست و آدم خودش به تنهایی هم میتونه خوشحال باشه همیشه. خب من چرت گفتم. بعد یه مدت تنها بودن، دیگه نمیشه خوشحال بود. فقط میشه تنها بود.همین‌.

از خواب خسته ام به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم چیزی شبیه بیهوشی، برای زمان طولانی شاید هم از بیداری خسته ام از این که بخوابم و تهش بیداری باشد کاش می شد سه سال یا شش سال یا نه سال خوابید و بعد بیدار شد نشد هم، نشد - عباس معروفی