امان از ماجرای پیکری که
امان از سرگذشت حنجری که
امان ای دل،امان ای دل امان ای
امان از قصه ی انگشتری که...
| سید محمدجواد شرافت |
گفت:عمه٬ مگر چه میخواهم؟
من که غیر از پدر نمیخواهم!
عمه جان٬ من که حرف بد نزدم
حرف زشتی به هیچ احد نزدم!
خصم میخواست گوشواره اگر
لالهام از چه کرد پاره دگر؟!
من که جدم علی به وقت نماز
داد انگشتری به اهل نیاز
مادرم فاطمه سه لیل و نهار
نان افطار خویش کرد ایثار
من خود آن گوشواره میدادم
دُر به آن نابکار میدادم
عمه این ناسزا و همهمه چیست؟
مادر ما مگر که فاطمه نیست؟!
پس بگو تازیانه کم بزنند
دخترم٬ دخترانهام بزنند
پشتم از تازیانه خم شده است
مثل پهلوی مادرم شده است
گفته بودی که: مادرت٬ زهرا
قامتی داشت مثل قد شما
صورتش را چو خصم٬ خونین کرد
هیجده ساله بود و تمکین کرد
من ولی طفل کوچکم، عمه
طاقتم نیست٬ کودکم٬ عمه
بیش از این خصم گر مرا بزند
قامتم چون نهال٬ میشکند
عمه جان٬ بر رقیه یاری کن
گر یتیمم٬ یتیم داری کن
نیستم گر یتیم٬ کو پدرم؟
#محرم
من حاول أمرا بمعصیه الله کان أفوت لما یرجو و أسرع لما یحذر.
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود .
|امام حسین(ع)|
|بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۱۲۰|
إن شعرتَ إنَّ قلبكَ صار خرابة،
اِبكِ للحُسين..
اگر حس کردی دلت تبدیل به خرابه
شده،برای حسین گریه کن ...
#محرم
مگر نه هر که بامش بیش برفش بیشتر بانو؟
اگر دوریت رنج آور، دلم رنجورتر بهتر...!
فقالأحبَمُحَرَّمکینسیالتّعبالنّاس؛
وگفت:
مُحَرَّمترادوستدارم،
خستگیهاراازیادممیبردوآدمهارا..
''هر آنچہ نگفتم'🇵🇸
بنا نبود فقط خوبها حرم بروند شبی بیا و مرا هم به کربلا ببرم.
مارا نمیبری به حرم ؟ قهر کردهای؟
بگذر ازاین گدایِ بدِ قدرناشناس..(:💔
همانقدر كه زن را بايد فهميد ...
مرد را هم بايد درك كرد ...
همانقدر كه زن "بودن" ميخواهد ...
مرد هم "اطمينان" ميخواهد ...
همانقدر كه بايد قربان صدقه ي روي بي آرايش زن رفت ...
بايد فداي خستگي هاي مرد هم شد ...
همانقدر كه بايد بي حوصلگي هاي زن را طاقت آورد ...
كلافگي هاي مرد را هم بايد فهميد ...
خلاصه "مرد" و "زن" ندارد ....
به نقطه ي "مــا" شدن كه رسيدي ...
بهترين باش برايش ...
بگذار حس كند هيچكس به اندازه تو دركش نميكند ...
_
من چه در وهم وجودم چه عدم ؛ دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام ؛ دلتنگم.
_
آمدم باز در میکده ات گریه کنان
تشنه ام تشنه بیدار سبویی برسان
این طرف آن طرفم جان رقیه مکشان
بنده ات را به سر سفره زهرا بنشان
خواهشا اشک دو چشمان مرا جاری کن
کار از کار گذشته تو فقط کاری کن
سینه ام وادی طور است پر از نور جلی ست
تازه فهمیده ام این گریه چه خیرالعملی ست
دامن رحمت تو هم ابدی هم ازلی ست
بنده سینه زنت دست به دامان علی ست
به سرم سایه ایوان و امان نجف است
دل من تنگ علی تنگ اذان نجف است
من به هم ریخته ام کاش که درهم بخری
گذری هم که بیایم تو ز من میگذری
در شب اول قبرم ز تو دارم اثری
آمدم تا که مرا پیش حسینت ببری
من خجالت زده تو شدم آبم نکنی
جلوی چشم علمدار خرابم نکنی
آمدم تا که فقط دل بسپارم به حسین
بگذارید بیافتد سر و کارم به حسین
باز افتاده همه کوله و بارم به حسین
تک و تنها کس و کاری ندارم به حسین
_
#محرم
َهوای پَر زدنم هست و شور و حالی نیست
خیال عشق به سر دارم و مجالی نیست!
_
من الاشیا الذی یحبّها
قلبی؛ انت و محرّمک...
از چیزهایی که قلبم دوست دارد؛
تو و محرمت..!
#محرم
محبوب من
ما که توقع نداشتیم این دنیا ما را ناز کند، یا گرم در آغوش بگیرد
فقط توقع بود که این قدر جگرمان را نسوزاند!
محبوب من!
عدالت یعنی هرچیزی، هرکسی، سرجای خودش باشد
عدل این است که شما دردل ما باشید...
| محمد صالح علاء |
دنبال
چی میگردی
یه آغوش مطمئن؟
یه اتاق بیخبر از تاریکی؟
یه فنجون قهوهی اصیل؟
یه بوسهی ناشیانه؟
یه حضور همیشگی؟
هممسیریم پس.
قدم بزنیم؟
| حسام الدین عسگری |
اندوه تو در عالم و آدم پیداست
شادیم که در چهره ی ما غم پیداست
چشم است ولی ابر بهاری شده است
سالی که نکوست از مُحرّم پیداست...
| زهرا بشری موحد |
#محرم
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشوار به پا شد
__
#محرم
وحين تضحك شيئاً ما
يعود إلى صدري مثل ذلك
السلام الذي يعود الى المدينة،
بعد هُدنة الحرب.
«و وقتی میخندی،
چیزی به سینهام برمیگردد
مثل آن آرامشی که بعد از
آتش بَس جنگ به شهر باز میگردد.»
ای ساربان آهسته ران، کز دیده دریا میرود
از شهر زهرا نیمه شب، فرزند زهرا میرود
منزل به منزل کاروان، گردیده در صحرا روان
با ناله و آه و فغان، تنهای تنها میرود
ای آسمان ، اختر فشان، بنگر برای بذل جان
ماه بنی هاشم روان، با ماه لیلا میرود
زینب شده محمل نشین، با ناله های آتشین
منزل به منزل ، کو به کو، صحرا به صحرا میرود...
| غلامرضا سازگار |
افراشت به کوی عشق، پرچم، عباس
در عشق، فشرده پایِ محکم، عباس
بی آب، از او گلشنِ دین شد سیراب
بی دست، گرفت دستِ عالَم، عباس
#محرم
حال خود گفتی: بگو، بسیار و اندک هرچه هست
صبر اندک را بگویم، یا غم بسیار را؟
| هلالی جغتایی |
کنار اشک دریا روضهی ماست
غمش امروز و فردا روضهی ماست
قیامت هم، دو تا دست بریده
به روی دست زهرا روضهی ماست
#محرم
|میثم مومنی نژاد|