به خود گفتم که او در سینه قلبی مهربان دارد
ندانستم که در این بیشه ببری آشیان دارد
مرا با یک نگاه افکند و در صحرا رهایم کرد
نمیداند هنوز این صید درخونخفته جان دارد
چه بایدکرد با چشمی که خونریز است مژگانش
هزاران تیر زهرآلود در قوس کمان دارد
غمی دارد به قلبم مینشیند برتر از شادی
درِ دل را ببند ای عشق! امشب میهمان دارد
مپرس از من چرا از خویش در آیینه میترسم
که تنها پاسخم آه است و این هم داستان دارد!
|#هادی_محمدحسنی|
چنان شایسته عشقم که بعد از سوختن ، گردون
ز خاکم بلبل ، از خاکسترم پروانه میسازد....!!
سرگشتهی محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقلتر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
| مهدی اخوان ثالث|
می شود آتش گرفت به تکرار
تمام عاشقانه های جهان
دود شد،
بر خاکستر سیمرغ لانه کرد
و عشق را
به چشمان تو مهمان کرد...
| مریم پورقلی |
آرام به شانهام میزند
که بگوید هستم
پلکهایم را شاید بلرزاند
ریشههایم را نه!
مردی که من دوستش دارم
پاییز است...
| پریسا صالحی |
روزهای خوبی نبود.
اما من
در همان روزهای سخت هم
تو را دوست داشتم.
| جاهد ظریفاوغلو|
ما به آدم هایی محتاج هستیم
که خود را مدیون زندگی بدانند
نه طلبکار آن...
ما به آدم هایی محتاج هستیم که
به زندگانی عشق داشته باشند نه کینه...
#محمود_دولت_آبادی