از چرچیل نخست وزیر انگلستان در ایام جنگ جهانی دوم ُ پرسیدند که آیا می دانستی فاتح جنگ خواهی شد؟ پاسخ داد با یک حادثه ساده پی بردم که جنگ را خواهیم برد.
شرکت در جلسهای حیاتی در راس ساعتی معین الزامآور شد. چرچیل میگوید: به علت اشتغال به کارهای دیگر چند دقیقه مانده به جلسه به رانندهام گفتم مرا فوری به محل جلسه برساند. راننده مسیر کوتاه اما ورود ممنوع را انتخاب کرد. وسط خیابان ناگهان افسر راهنمایی و رانندگی قبض جریمه به دست در حین بمباران پیدا شد و دستور توقف داد. راننده گفت: «نخستوزیر است و به جلسه محرمانهای میرود و باید در راس ساعت به جلسه برسد و به همین دلیل از خیابان ورود ممنوع استفاده کردم».
افسر با خونسردی گفت: «هم ماشین و هم نخستوزیر و هم وظیفهام را خوب میشناسم».
چرچیل از افسر میخواهد تا جریمه را به نام او بنویسد اما افسر میگوید: «جریمه متعلق به راننده خاطی است و باید نام وی نوشته شود اما شما میتوانید شخصا پرداخت قبض را بر عهده بگیرید».
با تسلیم قبض، چرچیل دستور دور زدن را به راننده داد چرا که نمیتوانست اجازه دهد در خیابانی که ورود ممنوع است حتی پس از جریمه حرکت داشته باشد، وقتی راننده مشغول دور زدن شد چرچیل با لبخندی خاص سیگار برگش را روشن کرد و گفت: «جنگ را میبریم ... !!» راننده گفت: «قربان، جریمه شدیم، زیر بمباران ماندیم، به جلسه نمیرسیم، افسر راهنمایی اجازه نداد چند قدم دیگر جلو برویم که به موقع به جلسه برسیم و شما از پیروزی میگویید؟!»
چرچیل پاسخ میدهد: «جنگ را میبریم، چون قانون حاکم است و خیابانهای لندن به رغم بمباران سنگین دشمن با قانون اداره میشود»
@ancients
سرگذشت حاج ابراهیم یزدی
نوجوانی بیشتر نبود که به درد پا مبتلا شد؛ پس از آنکه اطبا ورزش را به او توصیه کردند به کشتی روآورد و به خاطر اندام درشت و هیکل تنومندش پشت همه پهلوانان شهر را به خاک مالید.
آوازه پهلوان جوان وقتی 20 ساله بود به تهران رسید و ناصرالدین شاه دستور داد او را به پایتخت بیاورند. نقل شده است ابراهیم طی مسیر یزد تا تهران در همه شهرها مورد استقبال قرار گرفت در جریان جشن های عید نوروز شاه دستور داد پهلوان جوان برای نشان دادن قدرت خود با پهلوان اول و دوم دربار یعنی پهلوان مراغه ای و شعبان سیاه کشتی بگیرد. در همان روز ابراهیم با زمین زدن دو پهلوان نامی، پهلوان اول پایتخت شد و بازوبند پهلوانی به بازویش بسته شد.
پس از آنکه بازوبند پهلوان اولی به بازوی ابراهیم بسته شد ناصرالدین شاه امر کرد از سراسر ایران پهلوانان نامی برای کشتی گرفتن به تهران بیایند و در حضور او با ابراهیم جوان مبارزه کنند. از آن روز هر از چندی مردان قدرتمند ولایات مختلف داوطلب کشتی میشدند که یکی پس از دیگری مغلوب می شدند.
گفته میشود حاج ابراهیم در همه عمر پشتش به خاک نرسید و پس از آنکه در 50 سالگی در کشتی با پهلوان اکبرخراسانی مساوی شد بازوبند پهلوان اولی را واگذار کرد؛ او حتی در هنگام سفر شاه به روسيه نیز با كشتيگير روس مبارزه کرده و پیروز شد.
یزدی بزرگ پس از واگذاری بازوبند به دلیل علاقه شاه از او لقب "پهلوان باشی" گرفت و مقرر شد در دربار به کشتی گیران جوان آموزش بدهد. در اواخر عمر حاج ابراهیم، بار دیگر درد پا به سراغش می آید و تا مرگش به سال 1322 قمری مجبور میشود با عصا راه برود.
@ancients
تصویری از مراسم عروسی یک خانواده اعیان در دوره قاجار
در زمان قاجار در خانواده های ثروتمند عروسی با جلال و شکوه بسیار برگزار می شد و اغلب هفت تا هشت روز طول می کشید. در تمام این مدت هم در خانه داماد و هم در منزل پدر و مادر عروس میهمانی ها و سور و سرورها برپا بود. در خانه های ثروتمندان و اعیان معمولاً عروس را با داماد، شب هفتم یا هشتم بعد از عقد دست به دست هم می دادند... تا مدتی که این جشن و سرور برپا بود، مرد حق نداشت به سراغ زن خود برود و حتی نمی توانست او را ببیند!
@ancients