- اندک سخن -
• من نگاه از مردم این شهر میدزدم ولی آن که را سیری ندارم از تماشایش تویی! •
•
گفتمش در دل و جانی، تو بگو من چه کنم؟!
گفت نبض و ضربانی، تو بگو من چه کنم؟!
•
نیمه شب برای سرکشی وارد پادگان شد
سربازی را دید که سر پست خوابش برده؛
پتو رویش انداخت و تا آخر پست خودش
جای سرباز نگهبانے داد..!
شهید حاج احمد کاظمی
#شهیدانه
•
@andak_sokhan
- اندک سخن -
بترسید از آن وقتی که پیر شوید و حسرت بخورید که چه کارهایی میتوانستید انجام دهید و ندادید! شهید
درجه کمال انسان
به اندازه مقاومتی است
که در برابر خواسته های نفسانی دارد!
شهید چمران
#شهیدانه | #بدون_تعارف
•
@andak_sokhan
مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد.
جلوی آنها یک جلد قرآن مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا پول را...؟!
اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید؛ نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم، پس پول را میگیرم که فایدهی آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد...
سپس از کشاورزی که پیش او کار میکرد خواست یکی را انتخاب کند؛ کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم، اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم.
خلاصه به هرکس رسید دلیلی آورد و پول را انتخاب کرد تا نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود(این پسر خیلی فقیر بود)
پسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه غذایی بخرم و با مادرم میل کنم؛ ولی من قرآن را انتخاب میکنم، چرا که مادرم گفته است:
"یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرینتر است"
قرآن را برداشت بوسهای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند؛ قرآن را که باز کرد دید بین آن وصیتنامه ای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارایی مرد ثروتمند قلمداد میکرد...
مرد ثروتمند با لبخند گفت:
هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمیکند :)
#داستانک | #حرف_حساب
•
@andak_sokhan
- اندک سخن -
• گفتمش در دل و جانی، تو بگو من چه کنم؟! گفت نبض و ضربانی، تو بگو من چه کنم؟! •
•
من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است
من مشتریم ، قيمت لبخند تو چند است؟
•
رفیق اینو یادت باشه
مردم هرچه کمتر از زندگیت بدونن
زندگی آرام تر و بدون دغدغه تری داری...
#حرف_حساب
•
@andak_sokhan
چند روز پیش برای طی مسیری تاکسی اینترنتی گرفتم، راننده ای که قبول کرد یک خانم ۳۰،۳۵ ساله بود...
وسط ظهر، هوای گرم، ترافیک زیاد و کلا وضعیت اذیت کننده ای؛ گوشی این بنده خدا زنگ خورد جواب داد "آره مامان منم دارم میام غذارو گرم کنید بخورید منم میام"
گفتم نمیدونم اسنپ شغل اصلیتونه یا پاره وقتی اما این ساعت که شما اومدین خیلی ساعت بدی هست و اصلا به کرایه نمیارزه و...
- اندک سخن -
چند روز پیش برای طی مسیری تاکسی اینترنتی گرفتم، راننده ای که قبول کرد یک خانم ۳۰،۳۵ ساله بود... وسط
سر حرف باز و کلی صحبت کرد، میگفت ما زندگی خیلی خوبی داشتیم، هم خانوادگی خوب بودیم هم داشتیم پیشرفت میکردیم، خونه خریدیم، ماشین خریدیم و...
اما همسرم یکم رعایت نمیکرد و هرچی داشتیم رو جلوی بقیه استفاده میکرد، ماهم ارتباط های خانوادگی و مهمونیمون زیاد بود و...
مثلا بعد از اینکه ماشین خریدیم، مهمونی یکجا دعوت بودیم، بعد مهمونی با ماشین جدیدمون اومد روبروی خونه جلوی همه که مارو سوار کنه
- اندک سخن -
سر حرف باز و کلی صحبت کرد، میگفت ما زندگی خیلی خوبی داشتیم، هم خانوادگی خوب بودیم هم داشتیم پیشرف
تا فامیل ماشین رو دیدن شروع کردن به تعریف کردن و...
میگفت من از همون روز تاثیراتش رو حس کردم و سر ماجراها و اتفاقاتی اون زندگیمون تبدیل شده به اینکه الان حساب های همسرم بسته شده، منم مجبورم برای یه لقمه نان مسافر ببرم و بیارم...
- اندک سخن -
تا فامیل ماشین رو دیدن شروع کردن به تعریف کردن و... میگفت من از همون روز تاثیراتش رو حس کردم و سر
درمورد نظر تنگی و چشم زخم من زیاد دیده شنیدم و احادیث و روایات معتبری هم در این باب هست...
- اندک سخن -
رفیق اینو یادت باشه مردم هرچه کمتر از زندگیت بدونن زندگی آرام تر و بدون دغدغه تری داری... #حرف_حساب
یکی از آثار اینکه بقیه کمتر ازت بدونن دوری از چشم زخم هست...
البته آثار دیگه ای هم داره مثل اینکه کمتر برای زندگیت نظر میدن، چشم و هم چشمی کمتر میشه، حسادت کمتر میشه و...
- اندک سخن -
یکی از آثار اینکه بقیه کمتر ازت بدونن دوری از چشم زخم هست... البته آثار دیگه ای هم داره مثل اینکه
کلا لازم نیست ما خوشی هامون رو فریاد بزنیم
که چی حالا؟!
ما خوشیم؟ ما پول داریم؟ یا چی؟!
که اون کسی که نداره دلش بخواد؟!
که چشم بزنن زندگیمون رو؟!
که فخر فروشی کنیم؟!