eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
76 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بخش دیده نشده از شعر حاج میثم مطیعی که روز #اربعین در محضر رهبر انقلاب خوانده شد: وای از زر اندوزانِ در ظاهر برادر فریاد، از شیطان در ظاهر برادر ای انقلابی مانده‌ی راه خمینی! ای تا ابد پیروز با عشق حسینی! همت کن و سکان بگیر از ناامیدان سنگی بزن بر جام منحوس یزیدان 💠 #اندکی_تامل 🌐 @andaki_tamol
🔻مردم حواس‌شان هست؟ تاکنون و در جریان چندین تن از مقاومت که را به زانو درآورده بودند، در چند نقطه عراق به ضرب گلوله افراد ناشناس شده‌اند. آخرین‌شان وسام العلیاوی از فرماندهان است که جمعه شب در جنوب عراق ترور شد . 💠 🌐 @andaki_tamol
💠واکنش انتقادی کاربران به فیلم 🔸کیانوش عیاری سال ۸۹ فیلمی را با نام «خانه پدری» ساخت که ده دقیقه نخست آن به قدری تلخ است که تا مدت‌ها سکانس‌های تلخ این فیلم را از خاطر نخواهید برد 🔸فیلمی که برخلاف ادعای کارگردانش به هیچ وجه رئال و واقعی نیست و غیر از حمله به سنت و شریعت دلیل دیگری برای ساخت آن به ذهن نمی‌رسد. 🔹می‌توانید تعدادی از پست‌های کاربران فضای مجازی را مشاهده کنید. 👇👇👇 https://www.yjc.ir/00Tr9v 💠 🌐 @andaki_tamol
🔰 مرد صالحی به فردی گفت :  كه فردا صبح اول چیزى كه جلویت آمد ! و دومى را ! و سومى را ! و چهارمى را ! و از پنجمى !  فرد صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با بزرگى روبرو شد، كمى ایستاده و با خود گفت :  مرد مومن دستور داده این كوه سیاه را  بخورم . در حیرت ماند چگونه بخورد! آنگاه به فكرش رسید مرد خدا به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این كوه خوردنى است . به سوى كوه حركت كرد هر چه پیش مى رفت كوه كوچكتر مى شد سرانجام كوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى كه خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است .  از آن محل كه گذشت نمایان شد. با خود گفت : دستور داده این را پنهان كنم . گودالى كند و طشت را در آن نهاد و خاك روى آن ریخت و رفت . اندكى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه كرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به دستور عمل كردم و طشت را پنهان نمودم .  سپس با یك برخورد نمود كه باز شكارى آن را دنبال مى كرد. پرنده آمد دور او چرخید.مرد با خود گفت :  دستور گرفتم این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین مرد شد. گفت :  اى انسان شكارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى كردم .  مرد با خود گفت :  مرد صالح دستور داده این را ناامید نكنم . مقدارى گوشت از رانش برید و به او داد و از آن محل نیز گذشت ناگاه قطعه را دید، با خود گفت :  مطابق دستور باید از آن باید گریخت .  پس از طى مراحل به خانه مرد صالح به او گفت: ماءموریت خود را خوب انجام دادى . آیا حكمت آن ماءموریت را دانستى و چرا چنین ماءموریتى به شما داده شد؟  پاسخ داد: نه ! ندانستم .  گفتند: اما منظور از كوه غضب بود. انسان در هنگام غضب خویشتن را در برابر عظمت خشم گم مى كند. ولى اگر شخصیت خود را حفظ كند و آتش غضب را خاموش سازد عاقبت به صورت لقمه اى شیرین و لذیذ در خواهد آمد.  و منظور از طشت طلا عمل صالح و كار نیك است ، وقتى انسان آن را پنهان كند خداوند آن را آشكار مى سازد تا بنده اش را با آن زینت و آرایش دهد، گذشته از این كه اجر و پاداشى براى او در آخرت مقدر كرده است . و منظور از پرنده ، آدم پندگویى است كه شما را پند و اندرز مى دهد، باید او را پذیرفت و به سخنانش عمل كرد.  و منظور از باز شكارى شخص نیازمندى است كه نباید او را ناامید كرد.  و منظور از گوشت گندیده غیبت و بدگویى پشت سر مردم است ، باید از آن گریخت و نباید غیبت كسى را كرد. 💠 🌐 @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وقتی با حجاب می‌توان سخت‌ترین رکورد‌ها را شکست 🔸«آریس سوسانتی» بانوی محجبه اندونزیایی علاوه بر کسب مدال طلا، نامش را به عنوان نخستین زنی که در زمانی کمتر از ۷ ثانیه مسیر ۱۵ متری در مسابقات سنگ نوردی سرعت، را پشت سر گذاشته است، ثبت کرد. 💠 #اندکی_تامل 🌐 @andaki_tamol
🔰داستان ما و این جماعت به ظاهر متمدن ‌ 🔻این روزها که داستان  داغ است مدام قضایای مشابهی در ذهنم مرور می‌شود که یک پای ثابت آن‌ها جماعت فاشیست فحاش مجازی است!  فاشیست‌ها می‌خواهند هر چه که ‌می‌گویند بی کم و کاست بپذیرید، به آن اعتراض نکنید و خلاف آن سخن نگویید و اعتقادتان تمام و کمال باب میل آنها باشد. 🔻فاشیسم کنونی را باید در پیج ، من‌وتو، بی‌بی‌سی و صدای آمریکا جست‌وجو کرد، رهبران فاشیسم در ۲۰۱۹، سبیل ندارند و از قوای نظامی برخوردار نیستند! آنها عکس‌های نایس و زیبا و با لبخندی قشنگ‌تر از مونالیزا در پروفایل خود دارند و البته مجهز هستند به تلفن‌های همراه چند میلیونی!  فاشیست‌ها، از فوت هم‌وطنان خود بر اثر  خوشحال می‌شوند؛ چون جرم‌شان این است که مقصدشان  بوده...(پست صفحه من‌وتو) 🔻از نظر فاشیست‌ها،   می‌تواند برهنه شود و محترم است و انتخاب بیکینی توسط به عنوان پوشش باید قابل احترام باشد اما   اگر چادر بر سر کند و  به  برود، مستحق فحاشی ناموسی هستند و اگر هم دستشان برسد، اعدام. 🔻فاشیست‌ها در دانشگاه، پوستر پاره می‌کنند، برنامه به هم می‌ریزند و اگر اعتراض کنی چرا این چنین می‌کنید، مظلوم می‌شوند و دوربین به دست می‌گیرند که سلام سالومه ببین که اینجا خفقان بی‌داد می‌کند... 🔻فاشیست‌ها در ورزشگاه به مهدی ترابی فحاشی ناموسی می‌کنند که چرا چنین عقیده‌ای داری اما مثلا در برابر ، همان را می‌گویم، لال می‌شوند که فلانی چرا پذیرفته‌ای که از نظر شیوخ عرب، خلیج ع.ر.ب.ی است و گفته‌ای به آن احترام ‌می‌گذارم و هیچگاه از مسی علی‌نژاد نمی‌پرسند چرا خواستار حضور نظامی  در ایران هستی؟ بله، فاشیست‌ها این چنین هستند... تصور کنید قدرت به دست این چماق به دستان بیفتد. 💠 🌐 @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_63 با این حرفای دکتر جنگ درونم با پیروزی لشکر سمت راست به پایان رسید،پشت شیشه به بابا نگاه می
به سمت خونه رفتم وبعد از نیم ساعت رسیدم ریموت در رو زدم،ماشین رو همون بیرون پارک کردم و وارد حیاط شدم،رفتم داخل خونه و پاسپورت و مدارکم رو برداشتم و زدم بیرون سوار ماشین شدم و به سمت تهران حرکت کردم،تو راه همه ش ذهنم درگیر بود و درونم چندین بار جنگ به پا شد اما این بار لشکر عقل و دل یکی شده بودن در برابر یک لشکر سیاه،قدرت مند بود اما توانایی برابری با لشکر سرخ و سفید رو نداشت و هر بار شکست میخورد البته ضرباتی هم میزد اما کاری از پیش نمیبرد بعد از چند ساعت رانندگی و جنگ به تهران رسیدم به سمت خونه رفتم و بعد از حدود یک ساعت رسیدم،وارد حیاط شدم ماشین رو پارک کردم علی هم که متوجه اومدنم شد اومد بیرون به استقبالم سلام و علیک گرمی با هم کردیم و رفتیم داخل خونه از فرط خستگی وسط اتاق خوابم برد،چشم که باز کردم متوجه شدم ساعت 4 بعد از ظهره دنبال علی گشتم اما خبری ازش نبود،بهش زنگ زدم: _سلام علی کجایی؟ _رفتم به قرارم برسم _قرار؟با کی؟عاشق شدی؟ _نه بابا تو چی میگی!رفتم بسته غذایی ها رو بدم به فقرا،بعضی بچه ها ازت خبر میگیرن که همون عمویی که کت شلوار سیاه داشت و نسبتا قد بلند و بدون ریش بود کجاست؟ _آها خب میگفتی باهم میرفتیم _گفتم خوابی بیدارت نکنم _کی میای؟ _امروز زیاد طول نمیکشه حدودا دو ساعت دیگه میام خدافظی کردیم،تصمیم گرفتم لباسام رو عوض کنم و سراغ کتابام برم و انجامشم دادم درسای قبلیم رو مرور کردم و کم کم غرق درس شدم که متوجه سنگینی دستی رو شونه م شدم،سربلند کردم و چرخوندم دیدم علیه _سلام دانشمند اینقدر غرق درس شدی که ظاهرا گرسنگی هم یادت رفته _سلام منظورت چیه؟ _نگاه به ساعت کن همینکه چشمم به ساعت خورد معده ام شروع به سر و صدا کرد،ساعت 8 شب بود،ابرویی بالا انداختم و بلند شدم. ادامه دارد.... ✍️ط، تقوی 🌐 @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_64 به سمت خونه رفتم وبعد از نیم ساعت رسیدم ریموت در رو زدم،ماشین رو همون بیرون پارک کردم و وا
رفتم سمت آشپزخونه با دیدن میز تعجب زده نگاهی به علی کردم: _اینا کار توئه؟!!! _نه کار زنمه _زنت؟کجاست؟ تو کی ازدواج کردی؟ _(خنده ای کرد)شوخی کردم کار خودمه،زن کجا بود نشستیم سر میز شروع به خوردن چلومرغ با دست پخت علی شدیم بعد از غذا هر دو شروع به شستن ظرفا کردم،رو به علی گفتم: _چه چیزایی نیازه که بخرم و آماده کنم _منم هنوز چیزی نگرفتم بزار بعد از شستن ظرفا باهم میریم بازار _باشه نیم ساعتی گذشت و حالا قصد رفتن به بازار کردیم،کلید ماشین رو برداشتم اما علی رو بهم گفت: _میدونی که وقتی ماشین دارم نمیتونم سوار ماشینت بشم این دومین بار بود که این حرفو میزد ولی اینبار برخلاف دفعه اول ناراحت نشدم ،سوار بر ماشین علی شدیم و به سمت بازار رفتیم رسیدیم،ماشین رو پارک کرد و پیاده شدیم،اولین مغازه ای که رفتیم کیف فروشی بود دوتا کیف جادار گرفتیم و جلوتر رفتیم،وارد مغازه شدیم و علی گفت یه پاور بانک نیازه،یکی خرید ولی من چون داشتم دیگه نخریدم مقداری رفتیم جلو..... یه دوساعتی تو بازار بودیم و یه دست لباس راحتی،چفیه(من برا گرد و خاک گرفتم اما علی برا بسیجی بودنش و..) یه مقدار دارو سرماخوردگی و سردرد هم گرفتیم و حالا راهی خونه شدیم ساعت 12 شب بود،به قصد خواب روی تخته خواب ولو شدم و بعد از چند دقیقه سنگینی چشمامو حس کردم و به خواب رفتم صبح ساعت 7 بود که بیدار شدم،آبی به صورتم زدم و صبحونه رو آماده کردم،علی هم دیگه بیدار شده بود و اومد سر میز نشست،بعد از صبحونه لباس عوض کردیم به قصد دانشگاه بیرون رفتیم علی بهشون گفته بود چه اتفاقی افتاده اما خودمم الان باید میرفتم جوابگو میبودم سوار بر اسب سفید به سمت دانشگاه رفتیم و بعد از مقدار کمی رانندگی رسیدیم،وارد دانشگاه که شدم بچه هایی که میشناختنم به سمتم اومدن و حال و احوال بابامو میپرسیدن منم براشون توضیح میدادم ادامه دارد..... ✍ط،تقوی 🌐 @andaki_tamol
رضا جان! ناخُـوش اَحـوالمـ😪 برایـم استـراحـت لازم اسـت...😞 نوکرت را چـندروزے دعـوتش کن مشهدت....😢 به وقت و قرارمون هر شب ۲۰:۰۰ رو به مشهدت السلام و علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی.. 🌐 @andaki_tamol
5962_1572084922.mp3
2.88M
🎙 #حاج_میثم_مطیعی 🏴 #داره_کمکم_رو_تموم_شهر_غبار_غم_میشینه 🌐 @andaki_tamol