🔸سرپرستان خانواری که یارانه معیشتی دریافت نکرده اند میتوانند کد ملی خود را در سامانه #6369* ثبت کنند.
🔹برای خانوارهایی که درخواست خود را اعلام کنند، در ۲۴ ساعت کد رهگیری ارسال خواهد شد.
🔹شماره تلفن همراه برای ارسال کد دستوری باید به نام سرپرست خانوار باشد.
🔹وزارت تعاون: هموطنان از مراجعه حضوری و تماس تلفنی با وزارتخانهها، دستگاهها و سازمانهای مربوطه خودداری کنند.
🔹معاون اجتماعي پليس فتاي ناجا در خصوص پيامكهاي جعلي درباره بسته حمايتي دولت هشدار داد.
🔹سرهنگ پاشايي: مجرمان با تشويق به دريافت خدمات و ثبتنام يا تهديد به حذف بسته حمايتي دولت، هموطنان را فريب ميدهند.
🌐 @andaki_tamol
🌹زندگی خیلی ساده است.در چهار عبارت خلاصه میشود؛ که #اسرار_حیات آدمیست!
1⃣آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛
تا بتواند بگوید: "متاسفم"
2⃣آدمی باید شجاعت داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: "من را ببخش"
3⃣آدمی باید عشق داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: "دوستت دارم"
4⃣آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد؛
تا بتواند بگوید: "متشکرم"
و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛ تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد...
#سواد_زندگی
🌐 @andaki_tamol
💠 #اندیشه_های_ماندگار
✍از حکیمی پرسیدند: چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟ با خنده جواب داد:
آیا حکیمانه است سگی را که گازت گرفته را گاز بگیری . میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است . پرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت می خواهی .
پرتابت که کنند ،
آنجا می روی که آنان می خواهند .
پس پرواز را بیاموز...!!!
پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،
به "قفس" میگوید....
"تقدیر"
🌐 @andaki_tamol
🔰 #مهلت_به_ستمگران
⁉️چرا خدا به ستمگران و گنهكاران مهلت میدهد؟
👈سازمان آب و برق، به تمام منازل آب و برق مى رساند، این صاحبان منازلند كه مى توانند از این آب و برق استفاده صحیح كنند یا نادرست. خداوند انسان را آزاد و مختار آفرید و همه گونه امكان رشد را در اختیار او گذاشت، اگر انسان با علم و آگاهى راه بدى را انتخاب كرد، مقصّر خود اوست.
⁉️امّا چرا خداوند جلوى چنین انسان هایى را نمى گیرد؟
زیرا: اگر همین كه انسان بناى ناسزا و دروغ گفتن داشت، خداوند او را لال كند و همین كه بناى سیلى زدن به مظلوم داشت، دست او فلج شود، همین كه بناى نگاه بد داشت چشمش كور شود و...
⁉️آیا این انسان كه از روى ناچارى خلاف نكرده، قابل ستایش است؟
ارزش انسان زمانى است كه با اختیار خودش، آزادانه و آگاهانه كارى را انجام دهد و یا از خلافى دست بردارد. اگر دست انسانى را با طناب بستند و از جیب او پول درآوردند و خرج كردند، نمى توان گفت آن دست بسته، مرد سخاوتمندى است و اگر مرد نابینایى، به نامحرم نگاه نكرد، نمى گویند چه انسان پاكى.
💥آرى، خداوند مى خواهد انسان ها آزاد باشند تا خود راه خیر و خوبى یا راه شرّ و بدى را انتخاب نمایند و عمل كنند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
🌐 @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_89 _بله قبول دارم و حس کردم _به نظرت چه کسی میتونه اثر معنوی روی یه نفر بزاره؟ مقداری سکوت
#پارت_90
با این حرفش سکوت رو اختیار کردم و به فکر رفتم که ظاهرا علی داره درست میگه
_صبح بریم حرم بعدش بریم کربلا؟
صدای علی بود که رشته افکارم رو پاره کرد،در جوابش لب زدم:
_آره مشکلی نداره،فقط کوفه نریم؟
_میرم،موقع برگشت از کربلا که اومدیم یه سر میریم اونجا،الان خیلی شلوغه و اذیت میشیم
_باشه مشکلی نداره
چشمامو بستم و خواب رو مهمونشون کردم،وقتی چشم باز کردم سر و صدای زیادی به گوشم میرسید،بعضی انگلیسی صحبت میکردن،بعضی فارسی،بعضی عربی
آبی به دست و صورتم زدم و فکری ذهنم رو به خودش مشغول کرد
_حالا ایرانی ها و عربا مسلمونن،اما اونا که انگلیسی صحبت میکردن از قیافه و ریختشون معلوم بود مسلمون نیستن!اونا چرا اومدن؟
وسایل رو جمع و جور کردیم و راهی حرم شدیم،خیلی شلوغ تر از دیشب بود و رفتن داخل سخت بود،با هم بیرون نزدیک یه میدونی که مثل فلکه بود،قبل از بازار بزرگ حرم قرار گذاشتیم،وارد صحن که شدیم جمعیت از هم جدامون کرد
اما دیگه حواسم به خودم نبود که کجا میرم،فقط چشمم به گنبد و بارگاه بود که عظمتش چطور دلم رو به لرزه در آورد عظمتی که ترس آور نبود بلکه فکر میکردی هیچ کس نمیتونه بهت چیزی بگه و قدرت دنیا تو دستته
هر لحظه که نزدیک تر میشدم احساس غریبی که داشتم از بین میرفت و انگار خونه خودمون بودم،
داخل حرم شدم و دوباره صدای حیدر حیدر مردم،اما این بار منم بی اختیار همراهشون شدم،دست بلند کردم و میگفتم:
_حیدر..حیدر...حیدر ....حیدر
ادامه دارد.....
✍️ط،تقوی
🌐 @andaki_tamol
#پارت_91
نزدیک حرم شدم و باز ولوله درونم بیشتر شد ، نگاه میکردم و لب باز کردم:
_من نمیدونم شما واقعا کی هستید ولی در این حد میدونم که هیچ جایی ابهت بدون ترس ندیدم،هیچ جا ندیدم طرف عظمت داشته باشه اما ازش نترسم و احساس راحتی کنم اونم این اندازه
دلم میخواد بشناسمتون ، من به این اعتقاد دارم که هستن افرادی که مردده باشن اما روی این دنیا اثر بزارن ، پس اگه اثر گذارید و واقعا اونچه درمورد شما میگن درسته خودتون نشونم بدید
همینطور حرف میزدم که متوجه شدم مقدار زیادی هست که اینجام،برگشتم و بعد از عبور بین زائرین روی قرار حاضر شدم،هرچی دنبال علی گشتم ندیدمش
اینطرف اونطرف اما نبود،تصمیم گرفتم بشینم منتظرش تا بیاد،تکیه دادم به نرده ها،و منتظر موندم،10 دقیقه گذشت نیومد 20 دقیقه گذشت نیومد 30،40 اما نبودش
کم کم نگرانش شدم که اتفاقی افتاده،پاشدم برم و زیر لب گفتم:
_پس این علی کجاست
یه نفر چفیه که انداخته بود رو سرش رو برداشت و گفت اینجام
با لحن طلبکارانه رو بهش گفتم:
_تو اینجایی یه ساعته منتظرتم؟
_اشکال نداره منم خیلی منتظرت موندم،چفیه گذاشته بودم سرم گفتم بیای میشناسیم
_والا گفتم خودتی ولی باز دو دل شدم و تصمیم گرفتم هیچی نگم
_آها،بریم؟
_اره پاشو تا بریم
بلند شد حرکت کردیم،به سمت جاده اصلی،خیلی جمعیت شلوغ بود و یه نیم ساعت چهل دقیقه ای طول کشید تا رسیدیم به عمود ها
دو خیابون به سمت کربلا موکب های عراقی و ایرانی و بعضا پاکستانی که به مردم خدمت میکردن
ادامه دارد .....
✍️ط، تقوی
🌐 @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_91 نزدیک حرم شدم و باز ولوله درونم بیشتر شد ، نگاه میکردم و لب باز کردم: _من نمیدونم شما وا
#پارت_92
تک تک موکب ها توجه هم رو جلب میکردن ، مخصوصا اونایی که بچه کوچولو داشتن و میومدن آب،خرما و غذا و... تعارف میکردند
عمود به عمود جلو میرفتیم و من بیشتر مبهوت عظمت و جذبه این خاندان میشدم،آخه چه چیزی میتونه این اندازه مردم رو دور خودش جمع کنه؟
از همه نوع آدم بود:
آدمای که ریخت و قیافه کاملا مذهبی داشتن مثل علی،اونایی که ریخت و قیافه کاملا جلف داشتن و بعضی که مثل من تیپ شخصیتش داشت
همه به یه سمت میرفتن،همه برا یه کار و یه هدف قدم بر میداشتن،تو این بین افرادی که پا برهنه بودن چشمم رو مشغول خود کردن،با خودم میگفتم:
_چقدر اینجا عجیبه اصلا عادی نیست ،هیچ فردی برا بهترین کسی که دوسش داره پا برهنه نمیشه اما اینجا زیادن افرادی که مسیر 80 کیلومتری رو میخوان پابرهنه برن و میگن فقط بخاطر:عرض ادب و نشون دادن عشقمون،چون دیگه نمیدونیم چطور عشقمون رو به آقا نشون بدیم جز با این کار،که حتی اینم اندازه دوست داشتن مارو نشون نمیده
آخه کجای دنیا چنین چیزی پیدا میشه؟
خدایا این خانواده کین؟چطور عشقشون توی دل همه رفته؟چطور من رو که اعتقادی بهشون ندارم دوسشون دارم؟
جریان چیه خدا؟
مردی رو دیدم که روی زانو هاش حرکت میکرد،با تعجب و چشمانی گرد شده نگاهش میکردم وقتی چشمم به برق نگاهش افتاد متوجه ذوق و شوقش شدم اما نمیدونستم چه اندازه ایه،فقط فهمیدم که خیلی زیاده
ازش پرسیدم چرا با ماشین نمیرید؟جوابی که داد باعث سکوتم شد
_پسرم!تو خودت دلت میاد همراهی با این زائرا رو ول کنی و سوار ماشین بشی؟دلت میاد از این لذت دست بکشی؟تو فکر میکنی من دارم اذیت میشم اما بدون شوق دیدار چنان نیرویی بهم داده که درد رو حس نمیکنم
چرا اینجا این همه عجیبه،واقعا حقش نیست جزو عجایب دنیا باشه؟آخه هیچ جایی اینطور نیست
ظهر شده بود اما چنان محو تماشای اطرافم بودم که گرما و خستگی رو حس نمیکردم،با پیشنهاد علی توی یه موکب نشستیم تا استراحت کنیم
کم کم به خودم اومدم و حالا درد پاهام رو حس میکردم
ادامه دارد.....
✍️ط،تقوی
🌐 @andaki_tamol