✨﷽✨
#داستان_کوتاه_پندآموز
✅قول دوران کودکی
✍در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمیتوانی عزیزم!» گفتم: «میتوانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.»
مادر گفت: «یکی میآید که نمیتوانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.» نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفتهاش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمیتوانم به قول کودکیام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود. همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت: «دیدی نتوانستی.» من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر میخواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکیام عمل کنم.
💥آخر من خودم مادر شده بودم!
📚داستانهای کوتاه
↶【به ما بپیوندید 】↷
____
@andaki_tamol
♦️درآمد میلیونی مدیران مهد از کودکان زیبا
🔹مهدکودکهایی هستند که حاضرند، کودکانی که چهره زیباتری دارند را به دفاتر مدلینگ معرفی کنند و حق تبلیغ خودشان را بگیرند!
🔹مدیر یک مهدکودک میگوید: مبلغ ۶۰۰ تا سقف یک میلیون تومان را برای هر کودک میگیرد و بچهها هر روز از ساعت ۹ صبح تا ۲ ظهر در دفتر مدلینگ هستند.
🔹متاسفانه والدین صرفا از معروف شدن کودکانشان راضی هستند و اطلاعی از استفاده سودجویان و تأثیر روانی این کار در آینده فرزندانشان ندارند.
@andaki_tamol
⛔️خدمات #رضاخان جلاد؛ قتل شیرعلیمردان خان
💎علیمردان خان فرزند محمدعلی خان چهارلنگ و #بیبی_مریم بختیاری (معروف به سردار مریم) از بزرگان ایل بختیاری بود. در کودکی پدرش را از دست داد اما تحت تربیت مادری سلحشور چون بیبی مریم بزرگ شد.
🔹او در نوجوانی ایستادگی مادرش را در برابر انگلیسیها و استبدادیون قاجار دیده بود. برای همین وقتی در جوانی رئیس طایفه چهارلنگ شد، همان رویه ضدظلم و ضداستعمار را در پیش گرفت.
بعد از روی کار آمدن رضاشاه و مشاهده ظلم و ستمهای او به مردم و عشایر و مهمتر از همه باز گذاشتن دست انگلیسیها در غارت منابع ایران، شیرعلیمردان خان در سال ۱۳۰۷ شمسی جمعیتی به نام «هیئت اجتماعیه بختیاری» را با یاری و کمک 12 تن از بزرگان ایل بختیاری تشکیل داد.
🔆 یکسال بعد اما او قیامش را علیه حکومت رضاشاه آغاز کرد. قیامی که به مدت 5 سال یعنی تا سال 1313 شمسی ادامه پیدا کرد. اما در این سال با تهاجم همهجانبه قوای ارتش رضاخان با شکست مواجه شد و به دستگیری شیرعلیمردان خان انجامید.
🌓 ابتدا او را به زندان قصر تهران منتقل کردند و تحت بازجویی و شکنجه قرار دادند، ولی بعد به فرمان #رضاشاه وی را در تاریخ 17 آذر 1313 شمسی به وسیله چوبه دار به شهادت رساندند.
#نه_به_تطهیر_پهلوی
@andaki_tamol
🔴امروز یکی از روزای خوب زندگی منه
چون
قراره از #اسطوره_تیراندازی_جهان بنویسم که خیلیها شاید ازش مطلع نباشند؛
بهش میگفتند؛
گردان تک نفره
صیاد خمینی
و ..
آخه رکورد تک تیراندازی دنیا را زده بود؛
اونم با ۷۰۰ شلیک موفق
البته اینها را ما نباید بدونیم؛چون خودباوری میاره!
در وصف #شهید_زرین همین بس، که صدام برای شکارش
یک تیم بیست نفری از معروفترین تکتیراندازهای جهان و آمریکا را اجیر کرد ...
ابرقهرمانی که با ۷۰۰ شلیک موفق؛ صبر از نیروهای بعثی و صدام ربوده بود ...
#اسطوره_تیراندازی_جهان
#شهید_زرین
@andaki_tamol
🚨 #قوه_قضائیه هم ادّعای #جهانگیری را #تکذیب کرد.
🔹پس از تکذیبیهی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، سخنگوی قوّهی قضائیه نیز ادّعای جهانگیری مبنی بر تأیید لایحهی #FATF توسط #رهبری و #سران_قوا را قویّاً تکذیب کرد.
🔹 #اسماعیلی: «برخلاف ادعاهای مطروحه، از زمان انتصاب آیتالله #رئیسی به عنوان رئیس قوه قضائیه و حضور ایشان در جلسه سران قوا ، هیچگونه بحثی پیرامون FATF مطرح نگردیده است. ادعای تصویب این موضوع در جلسه سران قوا، در این دوره نادرست است.»
#دولت_راستگویان🤥💚💜
@andaki_tamol
🔴 #فوری
📺 مستند مربوط به #روح_الله_زم و اتفاقات پيرامون ان
👈 امشب ...
🔸 ساعت ۲۰:۳۰ شبکه دوم سیما
🔸 ساعت ۲۱ شبکه اول سیما
@andaki_tamol
39.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
● ویدئو کامل مستند " #هراس"
○ انچه که بعد از دستگیری #روح_الله_زم رخ داده است ؛افشای لایه های جدیدی از شبکه عنکبوتی دشمن...
○ بازداشت جعبه سیاه جنگ رسانه ای دشمن که به کانون اجتماع گروه های #معاند و #ضدانقلاب بود، شوک بزرگی به این گروه ها وارد و آنها را در بن بست #اطلاعاتی و خبری قرار داد
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_57 رسیدم بیمارستان سریع پیاده شدم و دویدم سمت اتاق بابا همه جمع شده بودن رفتم جلو دیدم مامان
#پارت_58
همین که وارد شدم تمام حرفای زهرا یادم اومد،یاد بچگی هام افتادم
زمانی که من و علی توی کلاس های مسجد بودیم،قرآن یادمون میدادن،اردو میرفتیم
خیلی اون موقع ها خوش میگذشت،حدود ۸سالم بود که میرفتم،یه اتاقی بود بهش میگفتن خیمه کودکان
دو روحانی بسیار خوش اخلاق که فقط دوست داشتم پیشش بمونم حتی اگه جایزه هم بهم نمیدادن
برنامه کودک پخش میکردن با یه پروژکتور،همه مینشستیم نگاه میکردیم بعدش به هرکی که ساکت تر بود جایزه میدادن...
اما یه روز همه اون خوشی ها تموم شد وقتی که بابام از این کلاس ها باخبر شد و منعم کرد که دیگه برم مسجد و با اون بچه ها بگردم میگفت اینا همه شون بیکارن به درد نمیخوره باهاشون رفیق بشی
همه شونو ازم گرفت فقط نتونست علی رو جدا کنه
با یاد آوری خاطراتم لبخندی روی دلم نشست،رفتم داخل
وارد یک راه رویی حدودا با عرض ۲ و طول ۳۰ متر شدم
سقف به صورت هلالی شکل بود که از اون سربند های یا زهرا،یاحسین،لبیک یا خامنه ای،کلنا عباسک یازینب و...با رنگ های سبز،سفید،قرمز و سیاه زده بود
کل اون راهرو گونی سنگری بود،سمت چپ چند تا غرفه بود:
اولی،خونه گلی بود و در سوخته نیمه باز که از پشتش چادری نمایان بود و یک تابوت نمادین گل کاری شده که داخش چراغ سبز بود و بعدشم یک چاه که داخل ال ای دی با رنگ سبز روشن بود
غرفه بعدی قیام عاشورا رو نمایش میداد،دستان بریده حضرت عباس که خون ازشون میچکید،صحنه طلب آب کردن امام حسین برای حضرت علی اصغر و برخورد تیر حرمله با طفل و آتش زدن به خیمه ها و فرار زنان و بچه ها
غرفه بعدی شهدای جنگ تحملی رو نشون میداد و جملات امام خمینی رو،چند سنگر و کلاه خود قدیمی تیر خورده،چفیه های سیاه و سفید،عکس های شهدا و جملاتشون:اگر میخواهید به مملکت آسیبی نرسد پشتیبان ولایت فقیه باشید و چند فانوس کوچک
ادامه دارد.....
✍ط، تقوی
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_58 همین که وارد شدم تمام حرفای زهرا یادم اومد،یاد بچگی هام افتادم زمانی که من و علی توی کلاس
#پارت_59
یه نامه ای هم از طرف شهدا که نوشته بود:
قرار بود ما خون بدیم تا شما پای دین بمانید،آیا ماندید؟
و زیرش چند قطره خون زده بود
غرفه بعدی که کمی کوچک بود و تاریک که فقط یه فانوس کوچک روشنش میکرد برام جالب بود:
تابوتی گذاشته شده بود که دور تا دورش پرچم های جمهوری اسلامی زده بود،و یک صندوق چه ای که روش نوشته بود دلنوشته
جلوی تابوت هم عکس شهید ابراهیم هادی زده بود،و جمله ای بزرگـ
نوشته شده بود
رفاقت با شهدا را امتحان کنید
و چند گل پر پر شده روی کل تابوت پخش شده بودن و از تابوت هم عطر گلاب میومد
ازش رد شدم و غرفه پنجم
ظهور رو نشون داده بود سمت چپش عکس روزنامه ای بود که اومدن امام خمینی به ایران رو خبر میداد
و رو بروش عکس روزنامه ای که خبر ظهور امام زمان رو نمایش میداد
توی طول این راهرو یه راه رو کوچک تری بود که دو بغلش گل کاری شده بودن و از این طرف امام زمان حرکت میکرد و از اون طرف رهبری،سید حسن نصر الله،سردار سلیمانی و دو سرباز با لباس بسیجی خاکی که دو پرچم دستشون بود لبیک یا مهدی با رنگ سبز و لبیک یا حسین با رنگ سرخ
جلودار هم رهبری بود که میومد
عقب غرفه هم بنر جمکران زده بود
از این غرفه هم رد شدم و چند قدم دیگه به در میرسیدم،توی کل راهرو عطر گل محمدی میپیچید و یه صدای ملایم مداحی که میگفت:
کنار قدم های جابر سوی کربلا ره سواریم ستون های این جاده را ما به شوق حرم.....
فضا خیلی قشنگ و دلنشینی درست شده بود
رسیدم به در ورودی که دو نفر دست بسینه،سیاه پوش اما لبخند زنان:
_سلام خیلی خوش اومدین،التماس دعا داریم
_علیک سلامی کردم و لبخندی نثارشون کردم و وارد شدم
همین که رفتم داخل باز وارد فضا دیگه شدم که باز دم از غم و عزا میزد و همونطور تزینات زیبا و دلنشین
نشستم تو مجلس ظاهرا آخرای سخنرانی بود و چراغا خاموش شد،شروع کرد به روضه خواندن:
شروع کرد از حضرت رقیه خوندن،از اینکه تو شام غریبه
کمی که صحبت کرد شروع کرد از زبان حضرت رقیه خوندن توی خرابه ها:
_من خیلی چشم به راهت بودم دیر اومدی بابا...سنان منو کتک میزد دیر اومدی بابا
بابا عمه مون رو خیلی زدن،چشم عمو رو دور دیدن گوشواره هامو دزدیدن
بابا میگن مثل حضرت زهرا شدم،مگه مادر شما چطور بود؟
مثل من قدش خمیده بود؟
زجر هی میزدش کتک؟
بچه های مدینه بهش میگفتن دلت بسوزه ما بابا داریم تو بابا نداری؟
مردم بهش سنگ میزدن؟
جلو چشمش سر باباشو جلوش گذاشتن
ادامه دارد....
✍ط،تقوی
@andaki_tamol