eitaa logo
دانلود
هدایت شده از باد صبا
یکی از بسیجیان لشکر ۷ ولی عصر(عج) تعریف می کند: «شب عملیات خیبر، زخمی شدم و در همان هنگام شهید ضیائی فر را صدا زدم که بر بالینم آمد و گفت: کجایت زخمی شده؟ با اشاره دست، چشم اغشته به خونم را نشانش دادم، ایشان چشمان خون الودم را بوسید و گفت: خوش به حالت، درست دو ساعت بعد بسیجی عاشق «عبدالمهدی ضیائی فر» هم جواز عبور به بهشت را دریافت کرد و من با چشمان خون الود هجران آن شهید عارف را گریستم. @BadeSabba
هدایت شده از باد صبا
مادرش می گوید: «غلامعلی به دنیا و تجملات دنیا بی اعتنایی می کرد. او واقعا تارک دنیا بود، به گونه ای که شب عروسی اش لباس یکی از دوستانش را به عاریه گرفته و به تن کرده بود. وقتی من متوجه موضوع شدم، با اصرار فراوان توانستم راضی اش کنم تا لباس پدرش را که هنوز به تن نکرده بود، بپوشد» ، او عالی مقام سرانجام خود را به رسانید. @BadeSabba
هدایت شده از باد صبا
در ترکشی به گوشه چشمش اصابت کرد. درحالیکه صورتش به خون آغشته شده بود، اجازه نداد او را به عقب انتقال دهیم، در همان حال قرآنی از جیبش بیرون آورد و مشغول تلاوت آن گردید و در همان حال تسلیم محض رضای حضرت دوست شد. او دلاور مرد از لشکر ۷ ولی عصر(عج) » بود. @BadeSabba
حاج آقا قرهی: خدا مرحوم علّامه دوانی را رحمت کند. ایشان می‌فرمودند: در سفر اوّلی که به نجف اشرف رفتم و می‌خواستم دیگر در آنجا مستقر شوم، یک پیرزن اصفهانی در کاروانمان بود. دیدم این پیرزن اصفهانی بقچه‌ای دارد، ظهرها باز می‌کند و از آن بقچه، یک مقدار نان خشک روستایی را که داشت، خیلی با لذّت می‌خورد و شب‌ها هم همین‌طور بود. مدام هم می‌پرسید: إن‌شاءالله چه زمانی می‌رسیم؟ علّامه دوانی می‌گوید: من یک جوان بودم، رفتم، گفتم: مادر! شما خیلی شاداب هستید، چطور است؟ فرمود: چرا شاداب نباشم، وقتی می‌دانم که می‌خواهم محضر ابا‌عبدالله(ع) بروم. عمری است عشق کربلا دارم - در زمان طاغوت، سال‌ها قبل از اینکه راه کربلا را ببندند، یک ماهه به زیارت می‌رفتند. این قضیه مال بیش از شصت سال پیش است که علّامه دوانی بیان می‌فرمایند - بعد به آن پیرزن گفتم: دیگران هم چیزهایی دارند، می‌خواهی یک مقداری از آن‌ها بگیری؟ گفت: من یاد گرفتم آنچه را که در سفره‌ام هست، ببینم و به سفره دیگران نگاه نکنم. برای همین از آنچه که در سفره‌ام هست، می‌خورم و لذّت می‌برم و این برای من گوشت می‌شود، امّا اگر بخواهم به سفره دیگران نگاه کنم، آن موقع از خوردنم لذّت نمی‌برم. وقتی هم لذّت نبرم، گوشت به بدنم نمی‌شود و قوّت ندارم حرم آقایم ابا‌عبدالله(ع) بروم. علّامه دوانی می‌گوید: این پیرزن اصفهانی مثل یک عالم دانشمند صحبت کرد و اوج معرفت را داشت. لذا من اوّلین درسم را قبل از رسیدن به نجف اشرف از این پیرزن یاد گرفتم. آن هم یک پیرزن به ظاهر بی‌سواد که می‌گفت: من این پول‌هایی هم که به دست آوردم، از نخ‌ریسی خودم به دست آوردم و برای زیارت ابا‌عبدالله کنار گذاشتم. لذا اگر در وجود کسی، ریشه طمع خشکیده شد، آن‌وقت این‌طور جلو می‌رود. ببینید آن پیرزن یک جوابی به علامه دوانی می‌دهدکه ایشان می‌فرماید: من اوّلین درسم را قبل از ورود به نجف اشرف، از این پیرزن بی‌سواد اصفهانی گرفتم. بعد هم می‌گوید که به او گفتم: مادر! این‌ها را که می‌گویید درست کردید و در میان چارقد خود گذاشتید، دزد نمی‌زند؟ گفت: به چیزی که برای امام حسین باشد، دزد نمی-زند. بعد از او پرسیدم: مادر، برای چه مدّت، پول دارید؟ گفت: من به اندازه یک ماه و نیم دارم. گفتم: بعدش چه؟ باید برگردید؟ گفت: نه، اوّل به زیارت ابا‌عبدالله(ع) می‌روم ، بعد ده روز می‌روم همه جا را زیارت می‌کنم و بعد دوباره محضر ابی‌عبدالله(ع) می‌آیم و همان‌جا می-میرم. به بچّه‌هایم هم گفتم. ایشان می‌گوید: خیلی برایم جالب بود، دنبال و به تعبیر امروزی‌ها رصد کردم و بعد از یک ماه و نیم از کاروانیان خودمان سؤال کردم و گفتند: بله، فلان خانم، شب جمعه، در نیمه شب کنار مرقد ابا‌عبدالله(ع) در حال نماز شب خواندن، جان داد. ببیند کسی که حرّ می‌شود، از دنیا آزاد می‌شود و حرص نمی‌زند، ولو به ظاهر بی‌سواد است، امّا دنیای معرفت می‌شود. حتّی می‌داند که دیگر برنمی‌گردد و محضر ابی‌عبدالله(ع) دفن می‌شود. همه هم به خاطر این است که حرص ندارد. وقتی ایشان تعریف می‌کرد، گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت. فرمودند: من محضر آیت‌الله العظمی خویی رفتم و جریان را به ایشان گفتم. ایشان فرمودند: به یقین خود ابی‌عبدالله(ع) او را دعوت کرده و به یقین الآن هم در محضر خود ابی عبدالله(ع) هست؛ چون به دنیا دل‌بسته نبود، حرص نمی‌زد و به قدر اینکه زندگی‌اش بگذرد، کفایت کرده و قناعت داشت. آن وقت مگر می‌شود که چنین کسی، کافر شود؟ در وجود چنین کسی، فقط ایمان است، آن هم چه ایمانی؟ ایمانی که می‌داند دیگر برنمی‌گردد! کدامیک از من و شما میتوانیم به جرأت بگوییم که من به فلان‌جا می‌روم و دیگر برنمی‌گردم؟! حال ایمان او را ببینید که تا کجا رشد کرده که می‌فهمد و همه چیز را درک می‌کند! ✍️سایت لیله القدر کد مطلب:27846
2.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠عجب بشارتی دادند رهبر 😍 ببینیم و حالمونو خوب کنیم ❤️
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 فیلم‌ شهادت شهید مهدی باکری و یارانش در عملیات بدر (سال ۶۳) 🔹 این فیلم از استخبارات صدام بدست آمده
💠کسانی که علوم سیاسی یا جامعه شناسی خوانده اند یا حداقل مطالعاتی در حوزه «انقلاب» های دنیا داشته اند با نام جک گلدستون آشنا هستند.جامعه شناس امریکایی که حوزه تخصصی اش انقلابهای جهان است. 🔹وی اخیرا در گفتگو با یکی از رسانه های ضدانقلاب گفتگوی مفصلی درباره اغتشاشات اخیر در ایران انجام داده که نکات مهمی دارد. اهمیت حرفهای گلدستون از این جهت است که وی یک امریکایی مخالف جمهوری اسلامی است اما وقتی از منظر تخصصی خودش درباره حوادث اخیر صحبت کرده، آب پاکی را روی دست اپوزسیون ریخته تا جایی که وسط مصاحبه،پرسشگر که یکی ایرانیان ضدانقلاب است به وی می گوید: «چشم‌اندازی که ترسیم کردید آن‌قدر تیره‌وتار است که نمی‌دانم چطورمی‌شود این‌ها رامنتشر کرد!» 🔹گلدستون در این مصاحبه،اگرچه با سوءگیری علیه انقلاب اسلامی حرف زده اما ناخواسته اعترافهای مهمی کرده.از اینکه آشوبهای اخیر نمی تواند به نتیجه برسد چون نه چشم اندازی برای فردا دارد و نه رهبری مشخصی دارد تا اینکه جمهوری اسلامی آنقدر ریشه دار است که به این سادگی ها برایش اتفاقی نمی افتد و استقلال آن باعث شده که قدرتهای خارجی هم نتوانند به آن ضربه محکمی بزنند. 🔻اهم حرفهای گلدستون در این گفتگو: * انقلاب نادر است،دقیقاً به همین علت که باید شمار قابل‌ملاحظه‌ای از اصحاب قدرت و ثروت به این نتیجه برسند که وضعشان در یک حکومت دیگر بهتر می‌شود و این موقعیت به این سادگی‌ها پیش نمی‌آید. * خمینی در هدایت انقلاب رهبر بسیار مؤثری بود.به هرکس هرچه می‌خواست بشنود می‌گفت... رهبری یعنی این.یعنی شما همه‌ی کسانی را که پیش از آن حاضر نبودند سر یک میز بنشینند متحد کنی.فکر نمی‌کنم ایران در این لحظه چنین چهره‌ای داشته باشد. 🔹*به نظرم خمینی یکی از رهبران انقلابی برجسته‌ی تاریخ است و برانداختن نظامی که ساخته،چنان رهبری می‌طلبد،ایران هم اگر بخواهد از جمهوری اسلامی بگذرد،باید کسی بیاید و تصویر و دورنما‌یی از آینده خلق کند که متفاوت با امروز و مطلوب مردم باشد. قبول،در نظام بعدی حجاب اجباری نیست. اما کشور را چطور قرار است اداره کنیم؟چه‌کسی قرار است اداره کند؟ سیاست خارجی‌مان چگونه خواهد بود؟ نزدیک به غرب؟جمعیت مذهبی یا محافظه‌کار یا سنتی چه؟پول نفت چه می‌شود؟ این جنبش بدون رهبری به نفس‌نفس می‌افتد و فرو می‌ریزد.کافی نیست که فقط بگوییم ما این حکومت را نمی‌خواهیم پس باید برود.این آرزواندیشی است، نه انقلاب. 🔹*هیچ قدرت خارجی‌ای اهرم فشار کافی برای‌اینکه به رژیم فعلی بگوید «باید بروی» ندارد. شاید یک علتش این باشد که این نظام دهه‌هاست با همه سرشاخ است و در تحریم است و ناگزیر به خود متکی است،این رژیم از روز اول جلوی تهدید آمریکا ایستاده،به‌نوعی سرنوشتش دست خودش بوده. 🔹*باید از آنچه ایالات متحده از زمان انقلاب با ایران کرده اعلام انزجار کرد. روی‌هم‌رفته،معتقدم آمریکا آن‌طور که شایسته است با ملت و مردم ایران رفتار نکرده. حساب حکومت جداست. 🔹*اینکه کسی (در ایران یا هرجای دیگر) فکر کند همین‌که اعتراض کند و خشمش را نشان بدهد اوضاع دگرگون می‌شود خوش‌باوری است،کافی نیست که فقط بگویید من از این رژیم بیزارم.آیا اصلاً می‌توانید تصویری از آینده‌ در ذهن بسازید که همه‌ی این گروه‌های رنگارنگ ایرانی با آن همراه شوند؟بدون چنین دورنما و تصویری از آینده آنچه دارید فقط خشم است. 🔹*بعضی ایرانی‌ها می‌گویند دولت‌های غربی سفرا و نمایندگانشان را از ایران خارج کنند و دارایی‌های خارجی ایران را مصادره کنند چون این رژیم به‌خاطر رفتاری که با مردم ایران کرده دیگر مشروعیت ندارد. متأسفم، چنین اتفاقی نمی‌افتد،کشورهای دیگر به منافع خودشان فکر می‌کنند. دقیق حساب‌وکتاب می‌کنند. می‌خواهند همچنان مسیری برای اعمال نفوذ داشته باشند. نمی‌خواهند همه‌ی پل‌ها را خراب کنند. طرفشان، به‌هرحال، یک کشور بزرگ و قدرتمند است. نمی‌شود بگویند ما دیگر با این حکومت حرف نمی‌زنیم.به جایش با کی حرف می‌زنید؟ واقعیت این است که در ایران حکومتی سر کار است، در منطقه‌ای حیاتی و استراتژیک و به نظر می‌رسد زمام امور را همچنان در دست دارد. تا زمانی که این حکومت برقرار است،طرف‌حساب بقیه دولت‌ها خواهد بود. 🔹* این گزینه را هم آمریکا در ونزوئلا آزمود. دولت ما گفت مادورو در انتخابات تقلب کرده و از نظر ما رئیس‌جمهور نیست، دیکتاتور است و بد است و خلاصه ما به‌جای او رئیس سابق مجلس را،که در تبعید است،به رسمیت می‌شناسیم. چند سال به همین منوال گذشت. چه شد؟ هیچ. به هیچ‌جا نرسیدیم. و حالا دوباره برگشته‌ایم سر خانه‌ی اول و ارتباط با حکومت ونزوئلا. بنابراین،آنچه درعمل در دنیای سیاست رخ می‌دهد این است که دماغشان را می‌گیرند و با اکراه می‌گویند ما از این دولت بیزاریم،آن‌ها هم از ما بیزارند، ولی بعضی مسائل هست که باید بابتش با هم ارتباط داشته باشیم. «امیرحسین ثابتی»