3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠لحظاتی از حضور رهبر انقلاب در خرمشهر در کنار شهید جهان آرا
🔺انتشار به مناسبت سالروز فتح خرمشهر
هدایت شده از عکس رزمندگان اندیمشکی
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام
کانالی تلگرامی با بیش از ۲۸۰۰ فیلم و عکس از رزمندگان اندیمشکی در دفاع مقدس
شما هم می توانید عضو شوید.
و لذت ببرید👇
1⃣ https://telegram.me/andimeshkpic
2⃣ https://telegram.me/yadshohada
هدایت شده از عکس رزمندگان اندیمشکی
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عزاداری رزمندگان گردان حمزه سید الشهدا لشکر۷ولیعصر(عج)اسفند ماه ۱۳۶۶ -کردستان -عملیات والفجر۱۰
1⃣
@andimeshkpic
هدایت شده از یاد شهدا
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 فیلمی کوتاه از آموزش غواصان گردان حمزه سیدالشهدا شهرستان اندیمشک، لشکر ۷ ولیعصر «عج» در بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در محل پلاژ اندیمشک جهت عملیات والفجر ۸
🔸 در فیلم فرمانده لشکر، سردار عبدالمحمد رئوفی و فرمانده گردان غواص، شهید عبدالحمید صالح نژاد و فرمانده گروهان غواص، شهید مسعود اکبری و سایر شهدای غواص این عملیات مشاهده می شود.
https://t.me/andimeshkpic
هدایت شده از یاد شهدا
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃
https://t.me/yadshohada/1079
💠 می روم مهمان دعوت کنم...
🔹چند روز مانده به مراسم عروسی مان؛ مشغول تدارک و خرید بازار بودیم که حمید گفت: می خوام برم پیش بی بی هاشمی، احوالی ازش بگیرم و برا عروسیم دعوتش کنم.
بی بی هاشمی یک زن مومنه، محجوب و مهربان بود. یکی از پسرانش تازه شهید شده بود حمید خیلی به مادران شهدا احترام می گذاشت.
🔹در مراسم عروسی مان بی بی در جمع مهمان ها حضور داشت و به ما تبریک گفت.
بعد از شهادت حمید؛ بی بی به خانه مان آمد. بعد از کمی که در کنارم نشست؛ بهم گفت: می دونستی حمید برا مراسم عروسیش دعوتم کرده بود؟گفتم: آره؛ چطور مگه؟!
🔹گفت: یه روز حمید؛ مثل همیشه اومد بهم سر زد، حال و احوالم رو پرسید. بعد منو دعوت کرد برا عروسیش و گفت: بی بی! حتماً باید توی مراسم عروسیم باشی. خودم میام دنبالت.
خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد صدای زنگ در بلند شد. در خونه رو که باز کردم حمید با یه شلوار سبز سپاهی و یه پیرهن سفید که رویش انداخته بود با من سلام کرد و گفت: بی بی اومدم دنبالت ببرمت عروسیم. حضورت برامون برکت داره. آماده شو دم در منتظرتم.
🔹رفتم و آماده شدم. به همراه حمید آمدم خانه شان جایی که مراسم آنجا بود. توی راه مدام به خودم می گفتم: این پسر! خوب سر قولش موند.
بی بی آهی کشید و گفت: فکر نمی کردم یه داماد؛ شب عروسیش، حواسش به قولی که چند روز پیش داده بود؛ باشه!!!
گفتم: حمید همیشه همین طور بود. البته احترام شما رو هم خیلی داشت.
✔️راوی: خانم نعیمی همسر فرمانده گردان #شهید_حمید_صالح_نژاد
نویسنده: سیده رقیه آذرنگ
برگرفته از مصاحبه با راویان جنگ در دزفول
@yadshohada
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثل شهیدان زندگی کنید ولی فعلا خداکنه شهید نشید!
امام زمان
سلامبرشهیدان
اللھمعجللولیڪالفࢪج
بنام خدا
بوی پیراهن یوسف⁉️
🔹یک روز صبح وقتی که جهت فریضه نماز صبح از خواب بیدار شدم با سر و صدای پدرم سریع بر بالینش رفتم و با صحنه ای عجیب و باور نکردنی مواجه شدم .
سمت چپ بدن پدرم از بالا تا پایین ،فلج شده بود و زبانش به سختی می چرخید. وقتی او را به پزشک متخصص رساندم دکتر گفت: سکته ی مغزی کرده و باید هر چه زودتر بستری و تحت عمل جراحی قرار گیرد.
هزاران فکر به ذهنم خطور کرد، آیا پدرم سلامتی خود را باز می یابد و دوباره روی پای خود راه می رود؟
دنیا به نظرم تیره و تار شده بود.
دکتر به من گفت:
درفلان تاریخ ،او را بیاورید بیمارستان تا عمل جراحی شود.
👈از آنجاییکه پدرم بشدت از اطاق عمل و بیهوشی و تیغ جراحی خوف داشت چیزی به او نگفتم ، چند روز بعد کم کم به او گفتم که یک عمل کوچک جراحی دارید و فردا باید برویم بیمارستان، دکترها گفته اند چیزی نیست فوری مرخص می شوی.
ولی او زیر لب چیزهایی می گفت و اشکهایش چون دانه های مروارید روی گونه هایش جاری می شد.
کمی بعدگفت: مرا روی مزار پسر شهیدم، ببرید.
گفتم: پدر تو که نمی توانی راه بروی..... کجا برویم؟
از اینجا فاتحه ای بخوان.
👈دوباره گفت: همان که گفتم ،
مرا روی مزار پسرم ببرید.
دلم نیامد حرفش را زمین بگذارم،بنابراین او را بغل کرده و سوار ماشین کردم و به گلزارشهدای بهشت علی بردم.
روی مزار شهید فخرالدین نشست. سلام کرد،
فاتحه ای خواند، گریه و استغاثه کرد،
لحظاتی بعد هر دو دستش را روی خاک های مزار کشید و به صورت خود مالید. گفت: مرا به خانه ببر....
او را به خانه بردم. به مادرم گفتم:
فکر کنم بعد از درد و دل کردن با فخرالدین، سبک شده و آماده ی عمل جراحی باشد.
فردا صبح که میخواستم او را به بیمارستان ببرم، دیدم داخل اتاقش نیست ،دلنگران شدم. گفتم خدایا...
پدرم چه شده؟ کجاست !؟
به مادر گفتم: پدرم کجاست؟
گفت، رفت...⁉️.
گفتم: کجا رفت؟ گفت: صبح زود رفت بیرون، با دوچرخه ی خودش.
به دنبالش رفتم با صحنه ای تکان دهنده و عجیب روبرو شدم. پدرم سلامتی کامل خود را بدست آورده بود، مثل روزهای قبل از بیماری،
پزشک معالج ، از دیدن پدرم مات و مبهوت مانده بود و فقط الله اکبر می گفت.
🔹پدرم از شهید خواسته بود از مولایش ابا عبدالله الحسین(ع) بخواهد خودش مرا شفا دهد.
🌴 فخرالدین درسال ۱۳۴۴متولدو درسال ۱۳۶۳درعملیات بدر بشهادت رسید.
🔸قسمتی ازصیتنامه شهید؛
حق ولی فقیه رامحترم بشماریدکه این
دژمستحکم اسلام ومسلمین است.
🌹روحش شاد/ یادش گرامی باد🌹
راویتگر: محمدعلی دبیرالدینی برادر شهیدفخرالدین دبیرالدینی
ثبت خاطره: غلامحسین سخاوت
خلاصه نویسی:مسعودامیدیفر
📡 گروه شهدای بی سیم چی و
پیشکسوتان مخابرات ل۷ولی عصر
هدایت شده از یاد شهدا
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای کنگره ملی شهدای سبزوار و نیشابور(۱۴۰۲/۰۳/۱۱):
🔻 حفظ یاد شهید و شهیدپرور جهاد است
🔻 شناسنامههای شهر خودمان را به جوانهایمان بشناسانیم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔸 عزاداری رزمندگان گردان حمزه سید الشهدا لشکر۷ولیعصر(عج)اسفند ماه ۱۳۶۶ -کردستان -عملیات والفجر۱۰
3️⃣
🔺 @yadshohada
هدایت شده از عکس رزمندگان اندیمشکی
💠 این عکس رو اگر متعلق به هر کس که هست دوست دارم .....واقعا یک صلابت و قدرتی توی عکس هست که بغیر از حالت استغاثه و دعا مومنانه محکمی و جنگجویی را نشان میدهد.....بگذریم
🔻https://t.me/andimeshkpic/2858