#وسوسههایناتمام
🔸✨پارت بیست و یکم✨🔸
جناب زید گفت: پدرت آنجا نیست. مغازه هم از صبح بسته است. مادرم نگاهی به من انداخت و بعد رو به زید گفت: عجیب است. کجا ممکن است رفته باشد؟
جناب زید رو به زبیر گفت: برو خوب خانه را بگرد.
زبیر شمشیرش را به دست گرفت و بدون اینکه کفشش را در آورد وارد اتاق شد. داشتم از خجالت آب می شدم. نه برای کارهایی که پدرم می کند، برای مادرم که جلویم ایستاده بود و نگاه سرزنش بارش داشت خفه ام می کرد. مادرم از من پرسید: چه شده است ایوب؟
این کارها برای چیست ؟
قبل از اینکه من حرفی بزنم، جناب زید گفت: یعنی تو نمی دانی شوهرت چه می کند؟ کجا می رود و با چه کسانی علیه حکومت مراوده دارد؟
مادرم به جای اینکه بترسد و از کارهای پدرم برائت بجوید گفت:
مگر همسر تو می داند چه می کنی؟ آیا او می داند که تو آمده ای به ملک شخصی ما و به دنبال شوهرم می گردی؟ من از کجا بدانم شوهرم کجاست؟ صبح مثل همیشه رفت تا مغازه اش را باز کند. لابد می خواست شمشیرهای سفارشی شما را بسازد.
از طرز حرف زدن مادرم با جناب زید خجالت کشیدم. این چه حرف زدنی بود با او. نگاهم به جناب زید بود که داشت با خشم به مادرم نگاه می کرد. زبیر از اتاق بیرون آمد و گفت: کسی آنجا نبود قربان.
زید شمشیرش را گرفت جلوی سینه اش و در حالی که به طرف طویله گوسفندها می رفت گفت: بیایید اینجا.
زبیر پشت سرش راه افتاد. مادرم مچ دستم را گرفت و آهسته گفت: تو چه می کنی ایوب؟ از این قوم اشقیا دور شو. پدرت دلش خون است از دست تو. نگران دنیا و آخرت توست.
زبیر و جناب زید داخل طویله بودند و من مبهوت و درمانده که چه بلایی به سر پدرم خواهد آمد.
پرسیدم: پدر کجاست ؟
مادرم سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: نگران نباش. دست آن ها به او نخواهد رسید. او شبانه از کوفه فرار کرد تا به حسین بن علی بپیوندد.
گفتم: ای وای، چه می گویی مادر. او خودش را به کشتن خواهد داد.
گفت: اگر مانده بود که همین دوستان تو دستگیرش می کردند و همین جا می کشتنش.
جوری گفت دوستان تو که انگار من آمده بودم او را دستگیر کنم. جناب زید از داخل طویله بیرون آمد. پشت سرش زبیر که یک گونی بزرگ و سنگین را روی زمین می کشید. بلافاصله از مادر جدا شدم و خودم را به زبیر رساندم تا کمکش کنم. داخل گونی پر از شمشیر بود و تعدادی کلاه خود و سپر. جناب زید رو به من گفت: تو می دانستی توی طویله خانه تان به جای گوسفند و بز، سلاح نظامی نگه داری می شده؟
گفتم : خیر قربان. ما این چیزها را در خانه مان نگه داری نمی کردیم.
زید نگاهش به مادر بود. انگار منتظر بود جواب درست را از او بشنود. مادرم گفت: اینکه در منزل ما شمشیر و سلاح جنگی باشد جای تعجب ندارد.
می دانید که شوهرم صنعت گر است و برخی سفارش ها را می آورد منزل. الان هم آن ها را بگذارید سر جایشان. امانت مردم است.
من هیچ وقت مادرم را این همه قرص و محکم ندیده بودم. شاید هم هیچ وقت این همه با اعتقادات او و پدرم بازی نشده بود.
این چند روز کشت و کشتار و بگیر و ببندها بی سابقه بود در کوفه.
جناب زید که به نظر می رسید مثل هر مرد عرب دیگری حاضر نبود دهان به دهان زنان بگذارد، جواب مادر را نداد و رو به ما گفت: سلاح ها را ببرید بیرون.
بعد خطاب به مادرم گفت: حالا زنده یا مرده شویت علی السویه است. دیگر او را زنده نخواهی دید. کاش آن مردک یک جو غیرت پسرت را داشت.
ادامه دارد...
••|@andisheh_alavi_110|••
روضه (2).mp3
15.12M
چند خط روضه...
تنها موندیم، بی کربلا موندیم، تو روضه ها دست به دعا موندیم، دیدی آقا اربعین جا موندیم...
••|@andisheh_alavi_110|••
🍃آدینه
«فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ؛
پس به سوى خدا بگريزيد، كه همانا من از سوى او براى شما هشداردهندهاى آشكار هستم.»
✅نکته: نتيجه فرار به سوى خدا، فرار از ظلمات به نور، از جهل به علم، از دلهره به اطمينان، از خرافات به حق، از تفرقه به وحدت، از شرك به توحيد و از گناه به تقوا و پرهيزگارى است.
✅پیام ها:
۱. انسان محدود، در برابر هزاران مسئله مادى و معنوى و در ميان تمايلات حق و باطل كه از خود يا ديگران بر او عرضه مىشود، به پناهگاهى محكم نيازمند است و بهترين پناهگاه خداست. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»
۲- انسان، چارهاى جز حركت و گريز به سوى خدا ندارد. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»
۳- مطالعه در هستى بايد سبب توجّه انسان به خداوند و بندگى او گردد. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»،
••|@andisheh_alavi_110|••
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برای اینکه بیام کربلا گوشواره هامو فروختم...
••|@andisheh_alavi_110|••
عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ
وَ مَعَهُ الِاسْتِغْفَارُ.
در شگفتم از كسى كه
مى تواند استغفار كند
و نااميد است.
#امامعلیعلیهالسلام
«نهجالبلاغه،حکمت۸۷»
••|@andisheh_alavi_110|••
از فراق کربلا، کارمان دارد به مرز جان سپردن می رسد...
••|@andisheh_alavi_110|••
💠امام علي عليه السلام
درباره يتيمان از خدا بترسيد و مبادا يك روز سيرشان كنيد و يك روز گرسنه بمانند و مبادا كه با حضور شما آنان از بين بروند؛
زيرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
هر كس يتيمى را سرپرستى كند تا آنكه بى نياز شود، خداوند عزّوجلّ با اين كار بهشت را بر او واجب گرداند، همچنان كه آتش دوزخ را بر خورنده مال يتيم واجب ساخته است.
📗 الكافی جلد7 صفحه51
••|@andisheh_alavi_110|••