eitaa logo
آنِ منی کُجا روے؟!
3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
•﷽• (مَنبَــ؏اِسٺُوࢪےهاےِاِمام‌ِزمانے؏َــج) . https://daigo.ir/secret/8229676142. @TranguilityS
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام خمینی یک حقیقت همیشه زنده است ... 🖤 سالگرد ارتحال ملکوتی بنیان گذار کبیر انقلاب اسلامی (ره) تسلیت باد. 🔹 تقدیم به پیشگاه با شکوهش فاتحه و صلوات تقدیم می کنیم. ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊⃝⃡♡ 『➣••@anemanikojaravi
🌷 امام صادق (علیه السلام ) فرمودند: 🌺 هر مومنی آرزوی خدمت به امام مهدی (عجل الله فرجه ) را داشته باشد و برای تعجیل فرجش دعا کند؛ کسی بر قبر او می‌آید و او را به نامش صدا میزند که: 🌸 فلانی مولایت صاحب الزمان ظهور کرده اگر می‌خواهی به پا خیز و به خدمتش برو و اگر می‌خواهی تا روز قیامت بخواب. پس عده زیادی به دنیا باز می‌گردند و رجعت میکنند. 📗 مکیال المکارم ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊⃝⃡♡ 『➣••@anemanikojaravi
enc_16339549519352113217636.mp3
2.94M
‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊⃝⃡♡ 『➣••@anemanikojaravi 🫀🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
" سوره ی هشتم" کی می شود از تو گذشت وقتی همه تو را می شناسند خورشیدبهترازهمه می دانست که قبله ی هفتم کجاست وقتی آمدی پیراهنت بوی نبوت می داد به صحرا که نگاه کردی گندمزار ها قد کشیدند و موسی بره هایش را آهو صدا زد عصایش را کبوتر! شنیده ام این روز ها نقاره ها هر صبح و شام سوره ی شفا می خوانند و دختران شهر در هشت سالگی حافظ قرآن می شوند تو همه را به سمت خودت خوانده ای به سمت خدا اما هزارو چند کیلومتر این طرف تر پدرم سوره حمد را در باران می خواند او این روزها بیشتر دل به کرامت تو بسته مثل تابستان هایی که به پابوست می آمد پنجره فولادت را می گرفت و چشم بر تالار توحیدت می دوخت و یک ساعت تمام با زبان مادری با تو حرف می زد حالا از من خواسته از مشهدت برایش انگشتر فیروزه بیاورم‌ اما من آمده ام رضایت پدرم را با دست های تو به دست بیاورم. محسن کلهر دلنوشته
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯من بدون تو میمیرم...♡ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊⃝⃡♡ 『➣••@anemanikojaravi
❤️نماز توبه یکشنبه ماه ذی القعده این نماز بسیار ساده هست و برکات بسیار زیادی دارد. خواندن این نماز پنج دقیقه بیشتر طول نمی‌کشه.... این فرصت مهم را از دست ندهید التماس دعا داریم 😇 ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊⃝⃡♡ 『➣••@anemanikojaravi
این آقا مجید از اون اراذل و اوباش بوده تو اون زمان ،معروف به مجید بربری بود چون داییش بربری فروشی داشت ،مجید وایمیستاد اونجا با یه تسبیح تو دستش لم میداد به دیوار همه جا رو دید میزد. اصلا هم اهل هیئت و اینجور چیزا هم نبوده یه بنده خدایی میگفت که یه شب داشتیم از کنار نانوایی رد می‌شدیم دیدیم مجید مثل همیشه اونجا وایستاده،بهش گفتیم مجید بیا سه امشبو بریم مسجد برگشت گفت حالا وایستید فکرامو بکنم اینام تو دل خودشون گفتن اگه مجید با این اوضاع بیاد مسجد ک بد میشه هیچی دیگه مجید تصمیم میگیره که همراه اینا بره مسجد وقتی که مداح داشت مداحی می‌کرد طبق معمول ..و بقیه هم گریه میکردن مجید رفته بود اون پشت پشتا نشسته بود و با جمع گریه نمی‌کرد، صداش خیلی بلند بود جوری ک داشت مجلسو بهم میزد حاج آقا اومد بهش گفت،عه مجید بسه بلند شو برو بیرون مجلسو بهم زدی مجید گفت نه نمیخوام ولم کنید حضرت زینب تو کربلا فلان کارو کرده و....اینا من حتی نمیتونم باصدای بلند واسش گریه کنم ؟ولم کنید دیگه مجید بعد اون مسجد و هیئت میره پیش حاج آقا و میگه کاری کن ک منم برم سوریه .حاج آقا میگه نمیشه و فلان
مجید میگه حاج آقا توروخدا یه کاری کن من برم شهید بشم. حاج آقا میگه حالا که انقدر اصرار میکنی فردا ساعت ۸ جلو در خونه ی ما باش تا باهم بریم ببینم چیکار میتونم واست کنم مجید از ساعت ۵ صبح جلو در خونه ی حاج آقا بود .حاج آقا که از در خونه اومد بیرون بهش گفت عه مجید تو کی اومدی ؟ مجید هم گفت من از ساعت ۵ اینجا بودم .خلاصه راهی میشن مجید یه ۴.۵ روز خونه نمیاد مامانش میگه که ولش کن حتما بادوستاش رفته ولگردی و شمال و اینا مجید اون موقع دوتا ماشین داشت بعد از یک هفته ک برمیگرده خونه زنگ خونه رو میزنه مامانش ک میره در و باز میکنه میبینه مجید ریش و سبیل گذاشته ،پیراهن مشکی تنشه و یک تسبیح هم خیلی مودبانه تو دستشه مجید خیلی مودب سلام میکنه و میاد داخل خونه لباسشو عوض میکنه و بعد از اینکه ناهار میخوره به مامانش میگه میخوام برم شهید بشم مامانش میگه بابا بشین سرجات بچه عقل نداری تو ن ؟ تو برو به همون شمالت برس مجید پاشد رفت تو اتاقش لباساشو جمع کرد واون شب خوابید صبحش ک داشت میرفت به مامانش گفت مامان قرانو بیار دارم میرم
به مامانش شوک وارد شده بود ولی به هرحال قرانو آورد مجید یه بوسه به قرآن زد و از زیرش رد شد و بعدشم مامانشو بغل کرد و اومد بیرون یه روز دوروز سه روز گذشت ولی مجید بر نگشت مامانش نگران شد رفت پیش حاج آقا واز ایشون پرسید . حاج آقا به مادرش گفت ک بذارید تو دفتر نگاه کنم .بعد از چند دقیقه بهش میگه ک آره مجید یه هفته پیش رفت سوریه تا اینکه خبر شهادتش میرسه اینارو گفتم تا بدونی هنوزم دیر نشده توهم میتونی تغییر کنی 🌿