فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #قصه_شب| داستان زنی بهجامانده از بزرگترین حمله هوایی بعد از جنگ جهانی دوم
🔹طبق مستندات تاریخی، روز چهارم آذر سال ۱۳۶۵، ۵۲ فروند هواپیمای بعثی عراق به مدت یک ساعت و ۴۰ دقیقه شهر اندیمشک را بمباران کردند. ۴۰۰ شهید و ۷۰۰ مجروح از زن و بچه و پیرو جوان روی دست شهر ماند.
🔹این حمله بعد از جنگ جهانی دوم ازنظر تعداد هواپیما و مدتزمان بمبافکنی در یک شهر، بزرگترین حمله هوایی محسوب میشود. بعثیها به دنبال انتقام از نیروهای ایرانی برای شکست در عملیات افتخارآفرین والفجر ۸ ، جنگ را به شهرها کشاندند.
#بارش_خون_در_اندیمشک!!
🌷آذر ماه سال ۱۳۶۵ هفت ساله بودم. آن سالها در منازل سازمانی هفت تپه سکونت داشتیم. یکی از خوشیهای ما سفر به اندیمشک بود. پدربزرگ و مادر بزرگ، آن روزها در کوی شهدا (محله ساختمان اندیمشک) زندگی میکردند. پدر هم هرگاه فراغتی مییافت، به اندیمشک میرفت تا جویای احوال پدر و مادر شود. در هر سفر یکی از ما سه برادر را همراه خود میبرد. آن روز قرعه به نام من افتاد. از ذوق و شوق دیدار پدربزرگ و مادر بزرگ سر از پا نمیشناختم. صبح زود از هفت تپه راهی اندیمشک شدیم. به ورودی شهر که رسیدیم تازه بمباران هوایی شروع شده بود، قیامتی بود. شهر از هجوم هواپیماها تاریک شده بود.
🌷تا آن زمان هواپیما را از نزدیک ندیده بودم، آنها در ارتفاع بسیار پایینی حرکت میکردند، بطوری که که گمان میکردم اگر بر روی سقف ماشین بایستم دستم به هواپیماها میخورد، سخت میشود باور کرد، اما یقین کنید اغراق نیست. پدر که پشت فرمان نشسته بود سرش را از پنجره بیرون کرده بود و به آسمان مینگریست. من، اما از شوق دیدن هواپیما سر از پا نمیشناختم، لحظهای چشمم به پدر افتاد که هراسان بود. در حرکت بودیم و محو تماشای رژه و جولان هواپیماها که ناگهان صدای ترمز آمد و ماشین از حرکت ایستاد. پیرزنی که در حال دویدن و طی کردن عرض خیابان بود به ماشین خورد و نقش بر زمین شد.
🌷در این لحظات ترس سراسر وجودم را گرفته بود، چسبیده بودم به صندلی که پدر با سرعت پیاده شد و پیرزن را روی صندلی عقب گذاشت. پیرزن ناله نمیکرد، فقط میگفت: «بچههایم، پسرانم رفتهاند ایستگاه راه آهن. آنجا را با خاک یکسان کردهاند. پدر گفت: «مادر جان باید برویم بیمارستان مطمئن شوم سالم هستید و صدمهای ندیدهاید.» پیرزن گفت: «روله (عزیزم) سالمم چیزی نشده، فقط بیرم میدان راه آهن.» پدر حرکت کرد به سمت بیمارستان کوچکی که نزدیکی میدان راه آهن بود. رسیدیم میدان راه آهن، دود بود و جوی خون، همه سراسیمه میدویدند. من اما، تماشاگری مات و مبهوت بودم از پشت شیشه ماشین نگاه میکردم.
🌷سیاهی آسفالت به سختی دیده میشد تا چشم کار میکرد سرخی خون بود. پدر و پیرزن دویدند سمت ایستگاه راه آهن. هنوز بمباران ادامه داشت هر لحظه صدای انفجاری میآمد. شیشه پنجره را پایین کشیدیم سربازی کشان کشان سمت ماشین آمد اما، قدش خیلی کوچک بود. کوچکتر از قد من، خوب نگاه کردم، متوجه شدم نیمی از بدنش نیست. پدر رسید و سرباز را روی دوشش گذاشت و سمت بیمارستان رفت. صدای پدر را از دور میشنیدم: «پیام بیرون نیا، بشین تو ماشین....» پدر لحظاتی بعد برگشت و سمت خانه پدربزرگ رفتیم.
🌷به سختی خانه را پیدا کردیم یکی در میان خانهها ویران شده بودند و خیابان شلوغ و هر کسی مجروحی به دوش داشت و پا برهنه به سمتی میدوید. گیج و منگ بودم تا به خودم آمدم هوا تاریک شده بود، پدر و عموها برای پدربزرگ خبر آوردند، که از هر خانواده چند نفر مجروح و چند نفر شهید شدهاند. عمو یک به یک برای پدربزرگ میگفت که خانههای کدامیک از فامیل و آشنایان ویران شده است. شب، اما خانه پدربزرگ شده بود....
راوی: پیام میکائیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 فیلمی از همان شهیدی که رهبر معظم انقلاب گفته بود👆
#امروز سالروز شهادت شهید_علی_چیت_سازیان :
کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که از سیم خاردارهای نفس خود عبور کرده باشد.
🌺سردار ملی و سرباز فداکار اسلام در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌷قبل از او برادر دیگرش امیر چیت سازیان در راه دفاع از اسلام ناب محمدی به درجه رفیع شهادت رسیده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | بیانات رهبر انقلاب درباره شهیدچیتسازیان پس از شعرخوانی آقای امیری اسفندقه
➕ راهکاری که یک شهید برای رسیدن به مقام شهادت به او گفت
🗓 شهادت #شهید_چیت_سازیان ۴ آذر ۱۳۶۶
*شهید علی چیت سازان با تشکیل لشکر ۳۲ انصار الحسین (علیه السلام) به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات این یگان برگزیده شد و در بیشتر عملیات هایی که از سوی رزمندگان اسلام برای مقابله با متجاوزان صورت می گرفت، شرکت کرد* .
🌷او ۶ بار از نواحی مختلف مجروح شد، اما هر بار با جدیتی بیشتر و عزمی راسخ تر به جبهه بر می گشت.
🌷 *شهید علی چیت سازان در عملیات کربلای ۴ و ۵ نیز به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر انصارالحسین (علیه السلام) به مبارزه با دشمنان خدا پرداخت و رشادت ها از خود به یادگار گذاشت. هنوز جای جای خاک شلمچه حماسهها و رشادت های او را در دل خویش به یادگار دارد، حماسه هایی که تا همیشه تاریخ فراموش نخواهد شد* .
🌷سرانجام این سردار ملی و سرباز فداکار اسلام در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌷 *قبل از او برادر دیگرش امیر چیت سازیان به درجه رفیع شهادت رسیده بود* .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ | مروری بر زندگی شهید #چیت_سازیان
🌷 او که شرط عبور از سیمخاردار دشمن را عبور از سیمخاردار نفس میدانست
🗓 شهادت: ۴ آذر ۱۳۶۶
📌 صدام جوان غیور ریش خرمایی را عقرب زرد نام گذاشته بود
🔷️ تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازیان» به گوشش نخورده باشه!فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده!
◇ فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟»
◇؟گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده.
◇ مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا او نو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی .
◇ فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه ، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش لقب«عقرب زرد» رو داده بود!
📚زندگی به سبک شهدا، ص94-95
#شهید_علی_چیت_سازیان
شهیدآوینی4.mp3
2.33M
🎙 صوت خام شهید آوینی در برنامه «روایت فتح»
بدون آهنگ گذاری
33.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند اندیمشک در آتش🔥🔥
بمناسبت ۴ آذر، طولانی ترین بمباران هوایی دنیا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#سی_هفت_سال_گذشت
سی و هفت سال پیش در چنین روزی 4 آذرماه 66 تیم گشت و شناسایی #اطلاعات_عملیات لشگر10 که شب های قبل برای شناسایی مواضع دشمن در #شاخ_آمدین درجنوب #شهر_ماووت اعزام شده بودند در مسیر برگشت در اثر برخورد با #مین دو نفر از #بچه_های_اطلاعات_عملیات شهید و #تخریبچی تیم شناسایی مجروح میشود.
✅ در این ماموریت #شهید_محمد_دستوری و #شهید_محمود_شیر_ورامینی به شهادت رسیدند.
پیکر این دو شهید در امام زاده عباس چهاردانگه به خاک سپرده شد.
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
تصویر بالا
دیماه سال 1365 #عملیات_کربلای_5
#موقعیت_پل_هفتی_هشتی
از سمت راست
#شهید_محمد_دستوری
برادر محمد رضا توانا
#شهید_حمید_رضا_دادو
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#گشتی_شناسایی
شهید محمد دستوری
شهید عباس شیر ورامینی
✍🏿✍🏿 به روایت : علی سلیمانی
🔶 صبح 4 آذرماه سال 66 بود بعد از نماز دور هم جمع شده بودیم . مشغول صحبت بودیم که یکی از بچه های اطلاعات عملیات هراسان آمد داخل سنگر و گفت بچه ها بیائید بیرون ، گفتیم چه خبره.. چی شده... گفت دو تا از بچه ها شهید شده اند. با عجله و شتابان و نگران بیرون دویدیم، خشکمون زد .. پیکر بیجان دستوری و شیر ورامینی جلومون بود . دو تا از بهترین و شجاع ترین بچه های واحد #اطلاعات_عملیات_لشگر_10 بودند. چقدر آرام و متین کنار هم خوابیده بودند. شب قبل این دو دلاور با هم برای شناسایی رفته بودند. کار شناسایی روی #ارتفاع_شاخ_آمدین انجام می شد. موقع برگشت از شناسایی شاخ آمدین روی مین رفته و به شهادت رسیده بودند. یکی از برادران #تخریب هم که به همراه تیم آنها بود مجروح شده بود . بعد از اینکه بچه ها این دو شهید را زیارت کردند و عزاداری انجام شد همراه با برادر حسین روشنی و برادر سعادتی که از اقوام شهید دستوری بود آنها را به معراج شهدا بردیم تا به عقب انتقال دهند. کمی بچه ها پکر هستند و بی حوصلگی از دست دادن این دو دوست کاملاً در چهره همه پیداست. بعد از ظهر هم خیلی کار داشتیم، مقداری هم سنگر را ترمیم کردیم. امروز واحد اطلاعات عملیات حال و هوای دیگری پیدا کرده است. برادر روشنی و برادر دلیر و برادر یزدی هم در سنگر ما هستند. شدیداً نگران برادرانی هستیم که برای شناسایی #شاخ_آمدین به عمق مواضع دشمن رفته اند و از این اتفاق هم خبری ندارند.
🔷 #شهید_دستوری متولد سال 1348 بود که در یکی از روستاهای شهرستان ساوه به دنیا آمد. بسیار معتقد به رعایت واجبات و ترک محرمات. بسیار اخلاقی. قوی و شجاع.
شهید دستوری در وصیت نامه اش نوشته بود، خداوندا، معبودا، معشوقا، تو در تمام وقت شاهد زندگی گناه آلود و نظاره گرد گناههای اعمال ناپسند این حقیر بوده ای. بار الها من می دانم که اگر نظر لطف تو به کسی نباشد در منجلاب فساد و تبهکاری آلوده خواهد شد و آن را در اعمال زشت خودش غرق خواهد کرد.
خداوندا من دنیا و چرخش جهان را از آن قدرت تو می دانم و رفتن به جبهه و جهاد و در راه تو و جنگیدن و هجرت را از نظر لطف و عنایات تو می دانم و به آن با تمام وجود افتخار می کنم.
@alvaresinchannel
#وصیت_نامه
#شهید_محمد_دستوری
اطلاعات عملیات لشگر10 سیدالشهداء(ع)
شهادت 4 آذر 1366
منطقه عملیاتی #ماووت
@alvaresinchannel
#جنگ_دقیق_با_دشمن
🔶 گزارش شناسایی مواضع دشمن به خط #شهید_سعید_عزیزی
بعضی از اسناد سال های دفاع مقدس باید امروز به نسل حاضر نشان داده شود و علاوه بر روایات معنوی و سبک زندگی رزمندگان و شهدا ، دقت آن ها در شناسایی مواضع دشمن توسط رزمندگانی که از پشت میزو نیمکت مدرسه به جبهه پا گذاشته بودند حیرت آور است....
گزارش شناسایی دو روزه #شهید_سعیدعزیزی از عمق مواضع دشمن در روزهای سخت و سرد جبهه شمالغرب گویای همه چیز است... شناسایی در منطقه کوهستانی با توجه به سردی هوا و سختی تردد و هوشیاری دشمن.... واقعا دل و جیگر میخواست...
🔷این گزارشات برگ افتخاری است از تاریخ سراسر افتخار دلاورمردان اطلاعات عملیات لشگر10 سیدالشهداء(ع)....
✅ #شهید_سعید_عزیزی در بهمن ماه سال 1366 در #عملیات_بیت_المقدس_2 در ماووت به شهادت رسید... و پیکر مطهرش در قطعه 40 گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد.
@alvaresinchannel
#قهرمان_شناسایی_در_عمق
دلاور مرد اطلاعات عملیات لشگر10
#شهید_سعید_عزیزی
✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿به روایت : علی سلیمانی
سعید عزیزی در شناسایی های منطقه شاخ آمدین در کردستان عراق به عمق مواضع عراقی ها رفت و بارها مواضع ارتش دشمن را به دقت و کامل شناسایی کرد و گزارش دقیقی از این شناسایی ها ارائه داد. او بهترین گزارش را می نوشت دقیق و کامل و بی کم و کاست، هنر این را داشت که دقیق بگوید و بنویسد و بفهماند که چه بوده است و چه خواهد شد.
سعید در #منطقه_ماووت و ارتفاعات #قمیش در عمق دشمن به شناسایی رفت و به صورت باورنکردنی و معجزه آسا تمام مواضع و پایگاه ها و مقرهای ارتش عراق را پشت ارتفاعات قمیش و دولبشک تا نزدیکی #کاریزه شناسایی کرد و گزارش های بی نظیر و به یاد ماندنی را نوشت. سعید عزیزی یک رفیق شفیق و بامحبتی به پهنای یک اقیانوس بود. مهربان و صمیمی و دل سوز و دوست داشتنی.
سعید عزیزی را باید در یک فرصت بسیار وسیع و صفحات گسترده مطالعه کرد و به او پرداخت و از او نوشت و از او آموخت. به دیگران آموخت او چه کسی بود و چه فداکاری و ایثاری به یادماندنی داشت.
سعید عزیزی فرزند صابر متولد 1345 مسئول گروه شناسایی اطلاعات عملیات لشکر 10 سیدالشهدا در تاریخ 29/10/1366 در 21 سالگی در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات بیت المقدس 2 به شهادت رسید
@alvaresinchannel
ستاد مرکزی راهیان نور کشور برگزار می کند:
رویداد آموزشی رسانهای مهارت ارتباط هوشمند راهیان نور (ماهر) ویژهی خادمان هنر و رسانه
با حضور اساتید برجستهی کشوری
با آموزش:
1. تولید محتوا با هوش مصنوعی
2. تولید محتوای موبایلی
3. کمپین سازی در فضای مجازی
4. روش های توزیع محتوا
5. جریان شناسی و مبانی فضای مجازی در رسانه
6. خبرنگاری و خبر نویسی هوشمند
زمان: 11 لغایت 14 آذرماه
مهلت ثبت نام: 9 آذرماه
به شرکت کنندگان در دوره پس از آزمون گواهی معتبر اعطا می گردد.
لینک ثبت نام:
https://B2n.ir/j00077
هدایت شده از آلبوم خاطرات
🔼 هیئت رزمندگان گردان حضرت امام سجاد علیهالسلام
💠 با مهمان ویژه
« 🌹 شهید گمنام »
باغ موزه دفاع مقدس استان البرز
۴ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از آلبوم خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔼 هیئت رزمندگان گردان
حضرت امام سجاد علیهالسلام
۴ آذر ۱۴۰۳
باغ موزه دفاع مقدس
استان البرز
📢 صبح دوشنبه؛ پخش زنده سخنرانی رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان
🔹️به مناسبت هفته بسیج، صبح دوشنبه ۵ آذرماه جمع کثیری از بسیجیان سراسر کشور با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار خواهند کرد.
✏️ سخنرانی حضرت آیتالله خامنهای در این دیدار، حوالی ساعت ۱۰:۱۵ صبح به صورت زنده و مستقیم از رسانه KHAMENEI.IR و شبکههای صدا و سیما پخش خواهد شد.
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت شانزدهم:
یک روز از سر ناچاری و فشار، پُرسان پُرسان به سراغ دفتر امام جمعه رامهرمز رفتم، چند ساعت نشستم تا توانستم امام جمعه را ببینم، از او خواستم که فقط یک اتاق به ما بدهد تا بتوانم آنجا همراه با دخترهایم با عزت زندگی کنم. حتی گفتم شوهرم کارگر شرکت نفته و حقوق میگیره و من کرایه اتاق رو میدم، امام جمعه جواب داد جنگ زدههای زیادی به اینجا اومدن و تو چادرهای هلال احمر ساکن شدن شما هم میتونید با بچه هاتون تو چادر زندگی کنید. من که نمیتوانستم چهار تا دختر را داخل چادر که در و پیکر و امنیت ندارد نگه دارم چهار تا دختر جوان چطور در چادر زندگی کنند؟ بعد از اینکه از همه ناامید شدم خودم هر روز دنبال خانه میرفتم خیلی دنبال خانه گشتم، اما جایی را پیدا نکردم. پسر عموی جعفر کنار خانه اش در وسط باغ یک خانه کوچک چوبی داشت که سقفش از چندل* بود. در تمام سقفگنجشکها و پرندهها لانه کرده بودند، خانه باغی از چوب ساخته شده بود کسی از آن خانه استفاده نمی کرد و برای همین خانه موش و عنکبوت و پرندهها شده بود. بعد از یک هفته عذاب همنشینی با فامیل نامهربان و تمسخر و اذیت نزدیکان به آن خانه رفتیم، حاضر شدیم با موش و گنجشک زندگی کنیم اما زخم زبان فامیل را نشنویم؛ البته بعد از رفتنمان به خانه باغی زخم زبانها و اذیتها چند برابر شد. از یک طرف موشها در ساک لباس ما بالا و پایین میشدند و لباسها را میخوردند از یک طرف گنجشکها روی سرمان فضله میریختند از طرفی هم فامیل به ما دهن کجی میکرد. در خانه باغی یک میز قراضه چوبی بود که ما از سر ناچاری وسایلمان را روی آن گذاشتیم.
* چندل با نام علمی Rhizophora muicromata نوعی چوب است که از آن به عنوان تیرهای چوبی برای پوشش فضاهای مختلف استفاده میشود.
ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت هفدهم:
آن خانه آشپزخانه و حمام نداشت به بازار رفتم و یک پریموس و یک بخاری نفتی فوجیکا خریدم، از درد بی جایی پریموس را داخل توالت میگذاشتم و وقتی میخواستم غذا درست کنم آن را داخل راهرو میکشیدم
هر وقت به تنگ میآمدم یک گوشه مینشستم و به یاد خانه تمیز و قشنگم در آبادان گریه میکردم. خانه ای که دور تا دورش شمشاد سبز و باغچه اش پُر از گل و سبزی بود دیوارهای رنگ روغن شده اتاقهایش مثل آینه بود و از صافی و تمیزی برق میزد. در کمتر از یک ماه، صدام زندگی من و بچه هایم را شخم زد، آواره و محتاج فامیلی شدیم که تا قبل از آن جز خدمت و محبت کاری در حقشان نکرده بودیم. زینب آرام و قرار نداشت، اما سریع با وضعیت جدید کنار آمد هیچ وقت تحمل نمی کرد که وقتش بیهوده بگذرد. او رفت و در کلاسهای قرآن و نهج البلاغه بسیج که در مسجد نزدیک محل زندگیمان بود شرکت کرد. یک کتاب نهجالبلاغه خرید اسم معلم کلاسشان آقای شاهرخی بود زینب با علاقه روی خطبههای حضرت کار میکرد. دخترهای فامیل جعفر حجاب درست و حسابی نداشتند زینب با آنها دوست شد و درباره حجاب و نماز با آنها حرف میزد مینا و مهری و شهلا هم بعد از زینب به کلاسها رفتند. مینا و مهری بیشتر به این نیت کلاس رفتند که راهی برای برگشتن به آبادان پیدا کنند. زینب از همه فعالتر و علاقهمندتر در کلاسها شرکت میکرد.
شهرام را به دبستان بردم و در کلاس سوم ثبت نامش کردم او دو، سه ماه از بقیه شاگردها عقب بود در مدرسه شهرام را تحویل نگرفتند؛ به او خیلی سخت گذشت و بعد از چند روز با گریه و زاری خانه ماند و دیگر به آن مدرسه برنگشت. همین که ما را جنگ زده یل صدا میکردند برای من و بچه هایم سخت بود بچه ها از این اسم بدشان میآمد خودم هم بدم می آمد. وقتی با این اسم ما را صدا میکردند فکر میکردم که به ما طاعونی یا وبایی میگویند، انگار که ما مریض و بدبخت بودیم و بیچاره ترین آدمهای روی زمین.
هوا سرد شده بود رختخواب نداشتیم زیر پایمان یک تکه موكت انداخته بودیم، وسطهای آذر ماه مهران یک فرش چند دست رختخواب پتو و چرخ خیاطی و مقداری خرت و پرت برای ما آورد اما مشکل ما با این چیزها حل نمیشد. مادرم در کنار ما بود و شب و روز غصه من و بچه هایم را میخورد دخترها حسابی لاغر شده بودند، آنها محیط رامهرمز را دوست نداشتند و دلتنگ آبادان بودند.
یکی از کارگرهای بیمارستان شرکت نفت به اسم آقای مالکی فامیل خیلی دور جعفر بود. خانواده مالکی در رامهرمز بودند او ماهی یک بار برای مرخصی و دیدن خانواده اش به رامهرمز میآمد. سه ماه از رفتن ما به رامهرمز میگذشت که مینا و مهری از آقای مالکی شنیدند که تعدادی از دوستهایشان مثل سعیده حمیدی و زهره آغاجری در بیمارستان شرکت مشغول امدادگری مجروحان هستند مینا برای سعیده نامه نوشت و به دست آقای مالکی داد آقای مالکی یک ماه بعد که به رامهرمز آمد جواب نامه را آورد. سعیده در نامه نوشته بود که بیمارستان به امدادگر احتیاج دارد و اینکه زهره آغاجری ترکش خمپاره خورده و مجروح شده است. بعد از رسیدن نامه سعیده مینا و مهری دوباره مثل روز اول بنای گریه و زاری گذاشتند و چند روز لب به غذا نزدند خودم ،مادرم ،زینب شهلا و حتی شهرام هم دیگر طاقت ماندن نداشتیم. شرایط زندگیمان خیلی سخت بود مادرم که رفتارهای ناپسند فامیل جعفر را شاهد بود به من گفت کبری تو چهار تا دختر داری اینجا جای تو نیست یه جایی برو که عزت دخترهات حفظ بشه... همه با هم تصمیم گرفتیم که به آبادان برگردیم.
* پریموس چراغی شبیه گاز پیک نیک بود که با نفت کار میکرد و سر و صدای زیادی داشت و در لهجه آبادانی فرمز تلفظ میشد.
ادامه دارد...
1732340694_1_3.pdf
6.8M
🔴 به مناسبت هفته بسیج؛
✅ دانلود رایگان کتاب «بسیجی شهید: به مثابه انسان آرمانی ایرانی»
◀ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، به مناسبت هفته بسیج، قابلیت دانلود رایگان کتاب «بسیجی شهید: به مثابه انسان آرمانی ایرانی» برای عموم جهت دانلود ایجاد کرده است.