eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
285 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4هزار ویدیو
325 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💗 صدرزاده‌های امیدآفرین 📹 نماهنگی از بیانات اخیر رهبر انقلاب درباره بروز امثال شهید صدرزاده در میان جوانان علی‌رغم فعالیت دشمن و لغزشگاه‌های فراوان 💻 Farsi.Khamenei.ir
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرائت وصیت نامه شهید عباس دانشگر، شهید دهه هفتادی مدافع حرم توسط استاد رحیم‌پور ازغدی به مناسبت سالروز شهادت ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓 ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ 🎥 کلیپ ‌| بازخوانی واقعه اعزام قوای محمد رسول‌ الله ﷺ به لبنان حاج احمد متوسلیان: 👊 💠 @bank_aks
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 و راوی :جعفرطهماسبی دشمن تحرکاتش رو شروع کرده بود و ما توی تهرون پیگیر دوا و درمان مصدومیت شیمیایی بودیم. از یک طرف هم که اون روزها توی تهرون راه افتاده بود و یه عده هم به عنوان مجمع روحانیون علم به دست گرفته بودند و به قول بچه های جبهه دعوا بین "یت و یون " بود. یه عده طرفدار جامعه روحانیت بودند و از منش سیاسی اونها پیروی میکردند و یه عده هم هواخواه مجمع روحانیون بودند. تقریبا حرف از مسئله ی اصلی که جنگ بود کمتر زده میشد. عمده رزمندگان لشگر سیدالشهداء علیه السلام یا در مرخصی بودند یا گرفتار دوا و دکتر. فرمانده ما حاج آقا فضلی هم به علت شدت مجروحیتش در عملیات بیت المقدس 4 دوره درمانش رو میگذروند. از جبهه هم فقط خبرهای تلخ میومد ... اواخر فروردین 67 بود که برای عیادت یه تعداد از بچه های تخریب که توی بیمارستان لقمان بستری بودند رفته بودم که خبر اومد فاو رو دشمن گرفته.. اونقدر این خبر برای بچه ها درد آور بود که سوزش طاول هاشون رو فراموش کردند . همون روزها هم سکوهای ما رو آمریکایی ها توی خلیج فارس زدند . اون موقع عقبه گردان ها و واحدهای لشگر10 درحاشیه شهرستان میاندوآب بود. ماه رمضان شروع شده بود و با تعدادی از بچه های تخریب که یک مقدار سر پا بودند و امکان ادامه درمان در جبهه وجود داشت خودمون رو به میاندوآب رسوندیم. به محض رسیدن آماده شدیم برای ماموریت مین گذاری و تله گذاری مقابل دشمن در منطقه عملیاتی ماووت ... هنوز شهرماووت دست خودمون بود و بچه های رزمنده روی ارتفاعات مشرف به شهر ماووت مقابل داشمن خط پدافندی داشتند... چند روزی اونجا بودیم... شبها توی چادروقت خواب سمفونی سرفه داشتیم..بچه هایی که شیمیایی خورده بودن و ریه هاشون آسیب دیده بود سرفه شون شروع میشد و دیگران را از خواب محروم میکردند. روزهای آخر خرداد ماه 67 بود که گفت: گفتند بیایید جنوب.. ما هم یاد گرفته بودیم که درجواب حرف فرمانده چرا نگیم.. من هم وسایلم رو جمع کردم و با تعدادی از بچه ها روانه جنوب شدیم. رفتیم و اونجا گفت باید بریم و چند دست لباس غواصی برداشتیم و همراه برادر وحید بهاری و چند نفر دیگه عازم جزیره شدیم. خط پدافندی لشگر10 در در کنار جاده خندق بود. ساعت 10 شب به سنگر مسوول محور رسیدیم. هوا خیلی گرم بود و به شدت هم دم داشت. شام رو خوردیم و برای استراحت به سنگربچه های تخریب رفتیم... سنگر بچه های تخریب خیلی گرم بود شهید ناصر یه پتو زیر سرش لوله کرد و خوابید و من هم از ترس موش های جزیره که گربه رو فراری میدادند توی اون گرما رفتم توی کیسه خواب و زیپش رو تا خرخره بالا کشیدم.. هنوز چشممون گرم نشده بود که سرفه های حاج ناصر شروع شد. من هم سرفه میکردم . سرفه هام خیلی خفیف بود اما حاج ناصر با سرو صدا و خلط سرفه میکرد. اون شب تا صبح خواب نرفتیم و بعد از نماز صبح که یک مقدار هوا روشن شد با قایق رفتیم برای سرکشی به موانع مقابل دشمن.. در مسیر که میرفتیم به حاج ناصر گفتم : حاج ناصرغلط نکنم یه خبرهایی هست. نگاه کن آب خیلی بالا اومده. دفعه قبل که اینجا اومدیم پاسگاه های شناور، داخل نیزارها کاملا استتار شده بود اما الان قشنگ با بالا اومدن آب در تیر رس دشمن هستند. به یکی از پاسگاهها که از همه به خط دشمن نزدیک بود رسیدیم. قایق پهلو گرفت و پیاده شدیم. فرمانده پاسگاه منتظرمون بود. بلا فاصله رفتیم سراغ موانع... سیم خاردار و مین هایی که چند ماه قبل کار گذاشته بودیم بیش از یک متر زیر آب رفته بود و براحتی با قایق میشد از روی اون عبور کرد. فرمانده پاسگاه نگران بود. میگفت شبها از سمت دشمن سر و صدا زیاد میاد. حاج ناصر یه خورده دلداریش داد و رو به من کرد و گفت : جعفرلباس غواصی بپوش و یه سری به مین ها و موانع بزن. من هم با اکراه لباس پوشیدم.. چون تازه طاول ها ی روی بدنم رو چرب کرده بودم و مضافا میدونستم آب جزیره خیلی شوره و به محض رسیدن به زخم ها اذیتم میکنه. پریدم توی آب و یه مقدار بدنم خیس شد و از آب بالا اومدم و لباس غواصی رو تنم کردم و وارد آب شدم. با احتیاط بالای سر موانع رفتم و از داخل عینک غواصی اطراف مین های کار گذاشته شده داخل آب رو چک کردم. سیم تله ها تکون نخورده بود و آماده انفجار بود اما سطح آب ، همه ی موانع رو پوشونده بود. چند تا پاسگاه دیگه رو هم رفتیم و نتیجه این شد که بایستی دوردیف سیم خاردارتوپی به موانع اضافه بشه و یک ردیف مین جهنده M16 هم با ارتفاع آب، روی دستک های بلند کار بگذاریم. ادامه دارد............. حتما دنبال کنید @alvaresinchannel
🍂 آیا می دانید : اعضای منافقین در آلبانی بعد از آنکه بنا به دستور تشکیلاتی سران وارد حوزه فعالیت‌های سایبری شدند، ابتدا بر اساس میزان پایبندی و تعهد به سازمان و شخص رجوی گزینش شده و بعد از آن در صورت تأیید به محلی برای آموزش کار با رایانه و اینترنت منتقل می‌شدند. این آموزش‌ها به علاوه آموزش شیوه های ارتباط‌گیری در نهایت افراد را به مرحله ای می‌رساند که تقریباً آماده می‌شوند پشت سیستم‌های رایانه ای واقعی و متصل به اینترنت قرار بگیرند و در شبکه های اجتماعی، البته به شکلی محدود و کاملاً مانیتورینگ شده، با استفاده از آموزش‌ها برای کابران جوان شبکه‌های اجتماعی تور پهن کرده و آنها را فریب دهند.
🍂 تجربه تلخ سید نرگس آل عمران ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 اولین باری که شستن لباس رزمندگان را تجربه کردم، در خانه آل رضا بود. یکی از خانم ها گفت: بی‌بی نرگس، تو خیلی کوچیکی، دست به ملحفه‌ها نزن، آلوده‌ست. اما دوست داشتم کاری انجام دهم. شروع کردم به شستن ملحفه. با تاید می‌شستیم و اگه لکه‌ای نمی‌رفت صابون می‌زدیم. ملحفه‌ای را مشت می‌زدم که یک انگشت در دستم آمد. با جیغ از جا پریدم. چشم هایم از وحشت گرد شد و زبانم بند آمد. خانومی که کنارم بود گفت:" اشکال نداره اتفاق عادیه. همین که بهت شوک وارد شده، باعث می‌شه عادت کنی." سرش را با ناراحتی پایین انداخت و به لباس ها زل زد. مدتی که گذشت با خودم کنار آمدم. از آن به بعد باز هم این اتفاق افتاد. پوست، موی سر، استخوان و... اما دیگر اشک، جای ترس را گرفته بود. •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وقتی نیروهای زبده داعشی در تور مدافعان حرم رنده می‌شوند 🔹فک کنید 600 نفر با کلاش و دوشکا و ... بستن‌شون به رگبار :) ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
🕊پیکر مطهر بسیجی شهید "عیسی شجاعی" شناسایی شد شهید عیسی شجاعی از شهدای روستای دنبلید طالقان می باشد 🔸کمیته خادمین شهدا استان البرز🔸 https://eitaa.com/khademin_alborz
🍂 دم دمای عروسی، که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای از آنها خانواده هایی بودند که خانم هایشان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانه مان نیامد. در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که: «من مریم را در ۲۹ سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم، بدونید تا آخر عمرم زن نمی گیرم؛ اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه». 🔸 پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم. من دلم با مهدی بود. پنج شنبه که آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها». 🔹 حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیه ای درباره زوج های بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم. موقع برگشت، النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س). راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید •┈••✾○✾••┈• برگرفته از کتاب «دیدار پس از غروب »
ادامه خاطره و راوی :جعفرطهماسبی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 برای مهار ها روی آب باید از نبشی استفاده میکردیم . حالا نه نبشی به اندازه مورد نیاز داشتیم و نه سیم خاردار توپی در دسترس بود. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مهندسی رزمی قرارگاه داخل جزیره و سراغ نبشی و سیم خاردار گرفتیم .. متاسفانه دست خالی برگشتیم. در مسیر برگشت به قرارگاه بچه های توی جزیره سر زدیم اون ها سیم خاردار داشتند و در اختیار ما گذاشتن اما نبشی پیدا نکردیم و قرار شد حاج ناصر به اهواز بره و از اردوگاه کوثر بیاره… راستش موقع رفتن حاج ناصر به اهواز من خیلی نگران بودم و احتمال میدادم امشب و فردا شب عراق حمله کنه…هر چی اصرار کردم من رو هم ببرید قبول نکردن. من به اتفاق چند تا از بچه های تخریب در جزیره موندیم تا اونها رفتند و برگشتند. با هر مشکلی بود دور و اطراف پاسگاههای شناور در آب رو با مین هایی که روی دستک ها نصب شده بود با سیم تله ها مسلح کردیم وسیم خاردارها رو هم جلوش داخل آب کشیدیم و موانع آبراهه هایی که احتمال نفوذ دشمن ازش بود با مین وسیم خاردار مسدود کردیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم و از جزیره بیرون اومدیم…. وقت بیرون اومدن از جزیره مجنون این شعر رو زمزمه میکردیم این شعری بود که شهید غلامحسین رضایی توی سختی های کار درجزیره مجنون زمزمه میکرد بار الها جزیره مجنون … شده گلگون ایخدا برسون…. امام زمون.. ما از جزیره رفتیم اهواز و بعدش هم و از اونجا با رفتیم سردشت وبه جمع بچه های تخریب درمنطقه عملیاتی ماووت پیوستیم.. و اونجا خبر دار شدیم عراق جزیره مجنون رو با بمباران وسیع شیمیایی تصرف کرده… ۴ تیرماه جزیره مجنون به دست دشمن افتاد و روز ۲۲ تیرماه سردار از آسمانی شد یاد اون روزهای خوب بخیر @alvaresinchannel
قبل از سقوط در اواخر خردادماه 1367 با سردار شهید حاج ناصر اربابیان معاون گردان تخریب لشگر10 تازه از بستر بیماری جدا شده بودیم و حال وروز خوشی هم نداشتیم…خبر دارشدیم که دشمن داره توی جزیره مجنون تحرکاتی انجام میده خودمون رو رسوندیم تا مقابل دشمن و داخل آب مین گذاری کنیم… هردوی ما بدنمون پر بود از طاول و آب تلخ وشور جزیره هم سم مهلکی برای زخم های ما بود…. با حاج ناصر رفتیم داخل کمین های توی خط مقدم…. وحید بهاری هم همراه ما بود و دوربین هم برده بودیم و آخرین عکس رو با هم به یادگار گرفتیم… عینک برای خوش تیپی به چشم نزدیم عینک دودی برای اینه که آفتاب چشم های ما رو اذیت نکنه…شهید اربابیان اهل شلوارکردی پوشیدن نبود و همیشه از جهت ظاهری آراسته بود…شلوار گشاد رو برای این پوشیده که طاول ها پاهاش اذیتش نکنه…یادش بخیر (جعفرطهماسبی) @alvaresinchannel
📢 ▪️محفل مشتاقان مدافع از حریم ولایت 🔆با حضور ارزشمند خانواده معظم شهید مدافع حرم محمود نریمانی 🎙با روایتگری: برادر حاج حمید پارسا مداح : کربلایی امیر محمد دریانوش 🔹زمان: سه شنبه ، ساعت ۲۰ 🔹مکان: کرج ، سنگر کانون شهید سبحانی 🔺 لطفاً اطلاع رسانی بفرمایید 🔖فرهنگی سنگر عضویابی سپاه امام حسن مجتبی علیه السلام 〰️〰️〰️